صدای وینستون چرچیل نخستوزیر، در سراسر سالن مجلس عوام بریتانیای کبیر طنینانداز شد. او قاطعانه خطاب به ملتش چنین می گفت: «چیزی برایتان ندارم جز خون و اشک و عرق و کار سخت. میپرسید سیاست ما چیست؟ من پاسخ میدهم جنگیدن در دریا، زمین و هوا، با تمام توان و تمام قدرتی که خدا میتواند به ما ارزانی دارد. میپرسید آمالمان چیست؟ پاسختان را تنها با یک واژه میدهم؛ پیروزی، پیروزی به هر قیمتی، پیروزی با وجود وحشت و پیروزی با وجود سخت بودن مسیر؛ چراکه بدون پیروزی بقا امکان نخواهد داشت.» سال ۱۹۴۰ بود و اوایل جنگ جهانی دوم. جنگی که عاقبت با پیروزی چرچیل و متفقین به پایان رسید.
چرچیل در دنیا آدم معروفی است. حالا در انگلیس وآمریکا محبوب هم هست اما در آلمان و ایتالیا همه از او نفرت دارند. مهمترین دلیل معروفیت بین المللی چرچیل و محبوبیت و نفرت انگیزیاش هم نقش او در جنگ جهانی دوم و پیروزی متفقین است. او تنها رهبر اروپا بود که مقابل آلمان هیتلری قد علم کرد و نگذاشت سرنوشت کشورش مثل لهستان، فرانسه و خیلی کشورهای جنگزده دیگر شود و همین ایستادگی برای هیتلر و متحدانش گران تمام شد و از او نفرت به دل گرفتند.
میگویند تمام نقشههای متفقین در جنگ جهانیدوم به یک نحوی زیر سر چرچیل بود. او همانقدر که سیاستمدار بود، یک نظامی هم بود و این دو ویژگی باهم به کمکش میآمدند تا نقشههای درست و حسابی بکشد. او ایده ساخت تانک، هاورکرافت، بمب اتم و چند روش حمل مهمات را داد و استفاده از رادار را باب کرد. چرچیل مدتی فرمانده کل نیروی دریایی انگلیس بود و زمانی فرمانده نیروی هوایی. از کشورهای متعددی مثل آمریکا، انگلیس، فرانسه، ایتالیا، روسیه، مصر و… مدال نظامی دریافت کرده بود و ۷ سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم، تنها با خواندن کتاب نبرد من هیتلر پیشبینی کرده بود که جنگ جهانی دیگری در راه است. او حتی اینرا که هیتلر اول به لهستان حمله میکند یا لندن بمباران میشود هم حدس زده بود. به همین خاطر مطبوعات و مردم انگلیس با او لج بودند و به او «کاهنجنگ» میگفتند و به خاطر همین پیشبینیها یش او را از صحنه سیاست بیرون کردند و فقط وقتی جنگ شروع شد برگشتش به صحنه سیاست را پذیرفتند. فکر اتحاد با شوروی سابق و آمریکا هم زیر سر چرچیل بود. آن هم در شرایطی که در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، او طرفدار تزارها بود و از کمونیستها نفرت داشت، آن قدر که پیشنهاد داده بود برای پیروزی تزار نیکلای، انگلیس به روسیه نیرو بفرستند. اما حالا بهخاطر منفعت کشورش و شکست آلمان حاضر بود با شوروی متحد شود. اوآن زمان در یک نطق معروف گفته بود: «درست است که ما از بسیاری جهات با کمونیسم مشکل داریم ولی مشکل ما با استالین و اتحاد جماهیر شوروی مشکلی در حد رقابت است ولی با آلمان کل بشریت مشکل دارد. پس نباید به خاطر یک دشمنی بالقوه با استالین، یک دشمن بالفعل (هیتلر) را به او ترجیح دهیم.» و این فکر سبب اتحاد بزرگ شد، هرچند که این اتحاد فقط برای دوران جنگ بود و بعد از جنگ، آن دورنگی که چرچیل به آن معروف است به سراغش برگشت و اتحاد را فراموش کرد و ایده «جنگ سرد» را داد. ایده زیرکانه ای که آمریکا و روسیه را که متفق بودند به جان هم انداخت.
در جوانی
زمانی که چرچیل به نخستوزیری منصوب شد، زمان زیادی به آغاز جنگ جهانی نمانده بود. بریتانیا که اوضاع مناسبی نداشت به رهبر قدرتمندی نیاز داشت تا بتواند کشور را از مهلکه آلمانها رهایی بخشد. جنگ سختی در پیش بود و چرچیل از مدتها قبل خطر مسلح شدن نازیها را هشدار داده بود. او می دانست که جنگ اجتناب ناپذیر است اما مستاصل و نگران نبود. او بارها پیش از این هم از مرگ رهیده بود و همیشه باور داشت زنده ماندنش دلیلی دارد و سرنوشت بزرگی در انتظار اوست. چرچیل در ۱۹ سالگی یک بار مرگ را تجربه کرده بود. داستان از این قرار بود که وقتی وینستون و برادرش جان و یکی از پسر عموهایش در اطراف خانه عمهشان بانو ویمبورن در حال بازی گوزن و سگ شکاری بودند، وینستون گوزن شد و برادر و پسر عمویش به دنبال او میدویدند. وقتی وینستون به روی یک پل رسید متوجه شد برادرش از یک سوی پل و پسرعمویش در سر دیگر پل او را به دام اداختند. ولی وینستون که اهل تسلیم شدن نبود، سعی کرد خودش را از روی پل به پایین پرتاب کند و روی یکی از درختان بیفتد و سپس خود را برهاند. ولی فاصله درختان بیش از چیزی بود که او تصور میکرد. وینستون از پل پرید و با شدت زیادی به زمین خورد و به مدت سه روز کامل بیهوش بود. اگرچه بهشدت آسیب دیده بود ولی زنده ماند. بعد از آن هم به مرد تسلیمناپذیر معروف شد و وقتی دوبار در امتحان ورودی دانشگاه نظامی سنت هرست ناموفق بود، بار سوم بالاخره در این دانشگاه پذیرفته شد. علاقه بیحد و اندازه وینستون به درسهای نظامی که در آنها خبری از ریاضی و یادگیری زبان لاتین نبود، او را از شاگرد آخری مدارس قبلیاش به رتبه هشتم در میان ۱۵۰ دانش آموز این آموزشگاه نظامی رساند. ولی پایان دوره آموزش او با مرگ دردناک پدرش همراه شد.
در کوبا
وینستون در این سالها و بعد از خروج از دانشگاه به روزنامه نگاری علاقه پیدا کرد و تصمیم گرفت به کوبا برود و برای روزنامه دیلی گرافیک ماجرای مبارزه اسپانیا با کوبا برای استقلال را گزارش کند. ولی این کار خیلی هم آسان نبود. چون چرچیل برخلاف چیزی که انتظار میرفت، با سربازان اسپانیایی راهی جنگ شد. کوباییها به شکل چریکی میجنگیدند و وقتی چرچیل و همراهانش در جنگل راه میرفتند شورشیان به آنها حمله میکردند. یا به آنها شبیخون می زدند ولی اینها چیزی نبود که او را از راهی که در پیش گرفته بود بازگرداند.
در هندوستان
بعد از ماجرای کوبا، وینستون به انگلیس بازگشت و خودش را با یگان چهارم هوسارس مهیای سفر به هندوستان کرد. نخستین تجربه نویسندگی کتاب برای چرچیل (که بعدهازمینه ساز دریافت جایزه نوبل ۱۹۵۳ برای او شد) در فضای هندوستان شکل گرفت. داستان او در باره مردی انقلابی بود که علیه حکومت کشورش شورشی به پا میکرد؛ هرچند این داستان بر خلاف تصورات خود او بود و خودش یکی از سیاستمدارانی بود که تاب ظهور انقلابیون کشورهای مستعمره انگلیس را نداشت و این را بعدها در برخوردها و سخنرانی هایش علیه گاندی، رهبر هندکه آن زمان مستعمره انگلیس بود نشان داد. پس از هند، چرچیل راهی سودان شد و از آنجا هم به مصر عزیمت کرد. تمامی این سفرها و تجربههایی که کسب میکرد، از او فردی سرد و گرم چشیده روزگار میساخت که بتواند در آینده انگلیس را به درستی رهبری کند.
در آفریقای جنوبی
بعد از سفر مصر، رهبر آینده انگلستان به کشور بازگشت تا در راه سیاست قدم بگذارد. ولی اولین تلاش او برای ورود به مجلس نمایندگان بینتیجه بود؛ تا اینکه در سال ۱۸۹۹پیشنهادی سخاوتمندانه از «مورنینگ پست» زندگی او را به کل تغییر داد و راه ورود به سیاست را برایش ساده کرد. قرار بودچرچیل به آفریقای جنوبی اعزام شود تا اخبار جنگ بوئر را پشتیبانی کند. وینستون پیشنهاد را پذیرفت و با دستمزد ۱۰۰۰ پوندی گرانقیمتترین خبرنگار جنگ تا آن زمان لقب گرفت. اوایل سفر همه چیز خوب پیش می رفت و او خیلی زود توانست با گروهی از سربازان بریتانیایی آشنا شود و با قطار آنها به خط مقدم برود. اما در میانه راه همه چیز به هم ریخت و آنها با حمله ناگهانی بوئرها غافلگیر شدند و چرچیل به اسارت آنها درآمد. وینستون سه هفته در اسارت بود تا اینکه از غفلت سربازان استفاده کرد و گریخت. فرار چرچیل در آن زمان تیتر اول تمام روزنامهها شد. حتی بوئرها جایزهای را برای سر او در نظر گرفته بودند. همه این اتفاقات دستبهدست هم دادند تا چرچیل را به چهرهای مطرح تبدیل کنند.
در پارلمان
حالا چرچیل مصمم شده بود بار دیگر شانس خود را در ورود به پارلمان محک بزند. البته این بار او با دستی پر وارد میدان نبرد شدکه نتیجه رضایت بخشی هم برایش به همراه داشت. او از طرف حزب محافظه کار وارد مجلس عوام شد ولی تنها چهار سال در این حزب باقی ماند و سپس لیبرالها را برای ادامه فعالیت سیاسیاش برگزید. سخنرانیهای وینستون به حدی جالب و گیرا بودند که ساعتها مردم را سرپا نگه میداشت تا سخنهایش را با جان و دل گوش کنند. او تفکرات سیاسی مخصوص به خود را داشت تاحدی که برعکس دیگر نمایندگان برای کشاورزان بوئر شکست خورده در جنگ طلب عفو کرد که البته پذیرفته هم شد. زندگی سیاسی چرچیل در این دوران به سمت اوج حرکت میکرد و او بیدردسر سیاستهای شخصیاش را به دیگران القا میکرد. در این سال ها زندگی طبق علاقه چرچیل پیش رفت و او را بهعنوان وزیر خارجه مستعمرات انگلیسی برگزیدند.
در جنگ اول جهانی
سمت بعدی او ریاست هیات بازرگانی بود و بعدا وزارت کشور. همزمان با دریافت پست اول، چرچیل با کلمنتین ازدواج کرد و بعدها صاحب پنج فرزند شدند. بعد از وزارت کشور بود که وینستون جربزه خود را بیش از گذشته به نمایش گذاشت. چرچیل در این دوره توسط آلمانها برای مشاهده قوای نظامی آلمان به برلین دعوت شد. او از دیدن قوای بینظیر آلمان شگفتزده شده بود و حدس می زد که آلمانها قصد تصرف اروپا را داشته باشند. وینستون وقتی به لندن بازگشت پس از مشورت با نخستوزیر به وزارت دریاداری منصوب شد تا قوای انگلیسی را تقویت کندتا از خطر جنگ با آلمان کمی در امان بمانند. در همین سالها بود که نخستین تانک دنیا با ایده چرچیل و توسط ارتش انگلیس ساخته شد. بالاخره آلمان در ۱۹۱۴به فرانسه اعلان جنگ کرد و سریعا هم به بلژیک یورش برد. در این میان انگلیس هم به آلمان اعلام جنگ کرد و جنگی عظیم رخ داد. ایالات متحده هم برای حمایت از انگلیس وارد جنگ شد. این جنگ تلفات فراوانی به همراه داشت که عاقبت برد انگلیس و متفقین را رقم زد. در پایان هم قرارداد ورسای در پاریس به امضا رسید که فلاکت و بدبختی فراوانی برای آلمانها به همراه داشت.
در دوران اغمای سیاسی
چرچیل پس از جنگ اول دوران خوبی را در سیاست سپری میکرد و حتی به منصب وزارت دارایی هم دستیافت. ولی همگی اینها همچون رویایی کوتاه بودند که بر پرده زندگی وینستون به نمایش درمیآمدند. چرچیل پس از این دوره تصمیم گرفت بار دیگر به جبهه محافظهکاران وارد شود. ولی کابینه محافظهکاران شکست خورد و چرچیل جز یک نمایندگی مجلس ساده به چیز دیگری دست نیافت. البته تنها نویسندگی و سخنرانی بود که همچنان کورسوی امیدی به آینده را برایش زنده نگه داشته بود.
در جنگ دوم جهانی
مدتی بود هیتلر سر کار آمده بود و تمامی گزینههای معاهده ورسای را تکبهتک زیر پا میگذاشت. او حتی در اندکمدتی اتریش را به تصرف درآورد. بعد هم سراغ چک اسلواکی رفت. اروپا را ترس فرا گرفته بود و همه منتظر اتفاقات وحشتناکتر از این بودند. چمبرلین نخستوزیر انگلیس با هیتلر ملاقاتی داشت و هیتلر قول داد جز این دو کشور به کشور دیگری یورش نبرد. ولی چرچیل این ادعا را دروغ می دانست. تا اینکه هیتلر به لهستان حمله کرد و فرانسه و انگلیس هم در حمایت از لهستانیها وارد جنگ شدند و اینگونه آتش جنگ دوم دنیا هم شعله ور شد. این همان نقطهای بود که چرچیل را به منصبی که سالهای سال برای آن زحمت کشیده بود رساند. نخستوزیر بیچون و چرای انگلیس؛ در همین زمان هیتلر به هلند و لوگزامبورگ و بلژیک حمله کرد؛ البته با متحد جدیدش ایتالیا به رهبری بنیتو موسولینی. حملات به همین جا ختم نشد و هیتلر به فرانسه هم حمله کرد و آنجا را هم تصرف کرد. همه منتظر بودند تا انگلیس تسلیم شود ولی چرچیل مصمم بود که میتواند هیتلر را از پا دربیاورد. البته به کمک ایالات متحده؛ هیتلر هم بیکار نبود و تصمیم داشت بریتانیا را هم تصاحب کند. برای همین هواپیماهای جنگیاش را راهی شهرهای این کشور کرد. جنگ هوایی سختی در بین بود. ولی انگلیسیها خیلی بهتر عمل کردند و پیروزیهای زیادی نصیبشان شد. البته آلمانها دست بردار نبودند و به حملات هوایی خود ادامه میدادند. ولی حمله هوایی ژاپن به ایالاتمتحده بازی را بهطور کامل تغییر داد. ایالات متحده، روسیه و بریتانیا در یکسو قرار گرفتند و در سوی دیگر ژاپن، آلمان و ایتالیا. همگی هم به یکدیگر اعلام جنگ کردند. جنگ سختی درگرفت اما بالاخره با پیروزی مجدد متفقین پایان یافت.
در پایان خط
چرچیل در دوران بعدی نخستوزیری نتوانست رای بیاورد و همین موضوع قلب او را از مردم انگلیس جریحهدار کرد. مردم نخستوزیری برای زمان صلح میخواستند نه جنگ. به این خاطرچرچیل فقط در سمت پارلمانیاش باقی ماند. البته او بار دیگر در ۷۶ سالگی به نخستوزیری دست یافت. ولی نقطه چشمگیر این دوره تنها کسب لقب سر و شوالیه بود. وینستون در ۱۹۴۹ سکته خفیفی کرد و نیمی از بدنش فلج شد. که البته مدتی بعد توانست سلامت خود را به دست بیاورد. ولی نه آنچنان که در جوانی پرتلاشش زندگی را از صبح به شب میرساند. وینستون چرچیل پس از یک بیماری طولانی بالاخره در ۲۴ژانویه ۱۹۶۵ در ۹۱ سالگی جان باخت و در کلیسای سنت مارتین آکسفورد شایر دفن شد.
از خلل جملات قصار چرچیل بیشتر با او آشنا شوید
- سیاستمدار کسی است که حوادث فردا و یکماه و یکسال آینده را پیشبینی کند و بعد بتواند دلایلی بیاورد که چرا اتفاق نیفتاد.
- میانجی مانند کسی است که به تمساح غذا می دهد و امیدوار است که آخرین کسی باشد که طعمه او میشود.
- هندوستان مانند خط استوا یک مفهوم جغرافیایی است و نه یک ملت متحد.
- آلمانیها یا تسلیم میشوند یا سرکش (در آغاز جنگ جهانی دوم).
- همه اشتباه ها را خودت انجام نده به دیگران هم این فرصت را بده که اشتباه کنند.
- دموکراسی بدترین نوع حکومت است، بهاستثنای انواع دیگری که گاه و بیگاه تجربه شدهاند.
- جنگ، کاتالوگ اشتباهات است.
- مشکلات حاصل از پیروزی دلنشینتر از مسایل حاصل از شکست است ولی آسانتر از آن نیست.