امین شجاعی جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۰

شعر زیبای زیر منسوب به مرحوم عبداللهی است ​:

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی‌وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده‌ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده‌ای

بر صلیب عشق دارم کرده‌ای

جام لیلا را به دستم داده‌ای

و ندر این بازی شکستم داده‌ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته‌ام زین عشق، دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو… من نیستم

گفت ای دیوانه! لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سال‌ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل می‌شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه‌ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی‌قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم



شارژ سریع موبایل