1- افراد زیادی طرفدار روش های درمانی غیرآکادمیک برای درمان بیماری های صعب العلاج هستند و از تجربه اثربخشی روش هایی مانند هومیوپاتی، طب سوزنی، گایروپراکتی، «عرفان حلقه» و انرژی درمانی در درمان چنین دردهایی می گویند.
این افراد باور دارند که این روش ها معجزه کرده اند و دست کم بیماری آنها یا نزدیکان شان را درمان کرده و بنا بر این باور که «تجربه، بالاتر از علم است»، می گویند پزشکان و دانشمندان مخالف این روش ها اشتباه می کنند.
2- ممکن است من و شما با چنین تفکری موافق باشیم یا نه. اما باید پذیرفت که وجود قشری در جامعه که با اندیشه های هرکدام از ما موافق نیست، اجتناب ناپذیر است. به هیچ وجه نمی توان جامعه ای یک دست ایجاد کرد که همه افراد در آن مانند هم فکر کنند. بنابراین هرکدام از ما می کوشیم که با بحث و دعوت دیگران به اندیشه، جمعیت بیشتری را به شیوه فکری خود نزدیک کنیم. براین اساس و در چند بند، برخی از اشکالات فکری را که تصور می کنم به باورهای باورمندان به روش های فرادرمانی وارد باشد، ذکر می کنم.
3- آیا تجربه، بالاتر از علم است؟ این پرسش احتمالا در دوره های تاریخی که مفهوم علم معادل «دانش سنتی به جا مانده از گذشته» بوده، پاسخی مثبت داشته است. اما آن چه امروزه علم نامیده می شود، «علم تجربی» (Empirical Science) است. علم تجربی براساس تجربه و مشاهده رشد می کند و تغییر می کند.
4- تا اوایل سده بیستم ادبیات علمی بر این طرز فکر استوار بود که علم حاصل تجمیع تجربه های مکرر است، یعنی مبتنی بر نگرشی استقرایی بود. بسیار شنیده ام که مردم می گویند «فلان موضوع صرفا یک نظریه است و اثبات نشده.»
این باور که «نظریات علمی باید اثبات شوند» از چنین تفکری منشاء می گیرد، اما علم تجربی مدت هاست که بیش از اثبات گرایی استقرایی، مبتنی بر ابطال گرایی است. در علم تجربی هیچ چیزی قطعا اثبات نمی شود و عبارت «نظریه» مضتمن «اثبات ناشدگی» و «مورد تردید بودن» نیست. نظریه ها مدل هایی هستند برای توجیه و پیش بینی تجربه ها و مشاهدات ما.
5- البته هر فکری که برای توجیه مشاهدات و تجربه های ما به ذهنمان رسید، لزوما یک نظریه نیست، بلکه فرضیه ای است که باید مورد آزمون های بیشتر قرار بگیرد. این آزمون ها در حقیقت برای اثبات فرضیه ها طراحی نمی شوند، بلکه برای ابطال آنها طراحی می شوند. فرضیه ای که بتواند از آزمون های متعددی سربلند بیرون بیاید، یک «نظریه» خواهدبود و تا روزی که یک آزمون یا پیش بینی نادقیق بتواند آن را ابطال کند، مورد وثوق خواهدبود. وقتی که نظریه ای در یک آزمون جواب درست ندهد، یا دقت کافی نداشته باشد، باطل می شود و جای خود را به نظریه ای دقیق تر می دهد.
6- در علم تجربی، پیشکسوتی و موی سپید و درجه علمی و مدرک دانشگاهی هیچ اعتباری به نظریه های علمی نمی دهد. اینکه فلان دکتر یا فلان پروفسور از یکفرضیه یا نظریه حمایت کند، برای اعتبار آن فرضیه یا نظریه کافی نیست. تنها معیار ما برای سنجش نزدیکی نظریه ها به حقانیت، آزمون ها و پیش بینی های حاصل از نظریه ها هستند. البته اعتبار دانشگاهی و درجه علمی کسانی که آزمون هایی ابطال گرایانه را برای محک زدن نظریه ها مطرح می کنند، برای اعتماد به راستگویی و دقت علمی ایشان ضروری است؛ همین و بس.
7- آیا روش های فرادرمانی علمی هستند؟ استفاده از اصطلاحات علمی در این روش ها هرگز آنها را علمی نمی کند، از آن مهم تر که استفاده از عنوان های دانشگاهی و علمی برای مبلغان این روش ها نیز موجب اعتبار این روش ها نمی شود. تنها معیار علمی بودن این روش ها، این است که آزمون هایی علمی (توسط افرادی با اعتبار دانشگاهی) برای سنجش این نظریات طراحی شود و این روش ها به عنوان فرضیه هایی از دل این آزمون ها سربلند بیرون بیایند.
بدیهی است که استفاده از اصطلاحات علمی و استناد به عنوان های دانشگاهی کسانی که حامی این نظریه ها هستند، نه تنها باعث تایید آنها نمی شود، بلکه شائبه فریبکاری را نیز در مورد آنها افزایش می دهد.
8- اما آزمون علمی در مورد فرضیه های مرتبط با درمان چه معنایی می دهد؟ البته متخصص این امر دانشمندان فیزیولوژیست، پزشکان و داروسازان هستند. اما به زبان ساده، این آزمون ها شامل بررسی آماری افرادی می شود که توسط روش ها یا داروهای جدید مورد درمان قرار گرفته اند، آن هم در مقایسه با افرادی که بیماری مشابه دارند و تحت هیچ درمانی قرار نگرفته اند، افرادی که تحت درمان با دارونما (داروی بی اثر) قرار گرفته اند و افرادی که تحت درمان های متعارف قرار گرفته اند.
بسیاری از بیماری ها (حتی سرطان و ابولا) در درصدی از افراد بیمار خود به خود و بر اثر سازوکارهای ایمنی طبیعی بدن درمان می شوند و اثر دارونما نیز بیشتر باعث افزایش درصد افراد بهبود یافته می شود. زمانی یک روش درمانی از این آزمون سربلند بیرون می آید که از لحاظ آماری بتواند افزایش معناداری نسبت به درمان خود به خودی و درمان با دارونما داشته باشد. بخش دوم چنین آزمون هایی مرتبط با کشف سازوکار عمل این روش های درمانی است.
زمانی که یک روش فرادرمانی، همان قدر باعث بهبود بیماران شود که درمان خود به خودی یا اثر دارونما به بیماران کمک کرده است، یعنی به همان اندازه «بی اثر» است. مثلا اگر یک روش فرادرمانی تنها دو درصد مبتلایان به یک بیماری خاص را مداوا کرده است، یعنی اعتماد به آن 98 درصد باعث مرگ بیمار می شود. در حالی که روش های متعارف از قبیل شیمی درمانی تا 20 درصد بخت بقای بیماران را افزایش می دهد.
8- اما آزمون علمی در مورد فرضیه های مرتبط با درمان چه معنایی می دهد؟ البته متخصص این امر دانشمندان فیزیولوژیست، پزشکان و داروسازان هستند. اما به زبان ساده، این آزمون ها شامل بررسی آماری افرادی می شود که توسط روش ها یا داروهای جدید مورد درمان قرار گرفته اند، آن هم در مقایسه با افرادی که بیماری مشابه دارند و تحت هیچ درمانی قرار نگرفته اند، افرادی که تحت درمان ببا دارونما (داروی بی اثر) قرار گرفته اند و افرادی که تحت درمان های متعارف قرار گرفته اند.
بسیاری از بیماری ها (حتی سرطان و ابولا) در درصدی از افراد بیمار خود به خود و بر اثر سازوکارهای ایمنی طبیعی بدن درمان می شوند و اثر دارونما نیز بیشتر باعث افزایش درصد افراد بهبودیافته می شود. زمانی یک روش درمانی از این آزمون ها سربلند بیرون می آید که از لحاظ آماری بتواند افزایش معناداری نسبت به درمان خود به خودی و درمان با دارونما داشته باشد. بخش دوم چنین آزمون هایی مرتبط با کشف سازوکار عمل این روش های درمانی است.
زمانی که یک روش فرادرمانی، همان قدر باعث بهبود بیماران شود که درمان خود به خودی یا اثر دارونما به بیماران کمک کرده است، یعنی به همان اندازه «بی اثر» است. مثلا اگر یک روش فرادرمانی تنها دو درصد مبتلایان به یک بیماری خاص را مداوا کرده است، یعنی اعتماد به آن 98 درصد باعث مرگ بیمار می شود، در حالی که روش های متعارف از قبیل شیمی درمانی تا 20 درصد بخت بقای بیماران را افزایش می دهد.
گذشته از این آزمون های آماری، باید سازوکار عملکرد روش های درمانی نیز شناخته شوند. ممکن است بگویید همین که اثر درمانی یک روش از طریق آماری اثبات شد، کفایت می کند، اما از کجا معلوم این اثرات درمانی، شامل اثرات جانبی دیگر نشوند؟
9- حالا سوال بزرگ اینجاست که کدام آزمون های آماری نشان داده که انرژی درمانی و هومیوپاتی و عرفانی جعلی حلقه و طب سوزنی و کایروپراکتی (چنان چه که ادعا می شود) به طور معناداری بخت بقای بیماران را بالا می برد؟ افرادی که به فرادرمانگران اعتماد کرده اند، چه معیاری به جز «دکتر» و «پروفسور» نامیدن فرادرمان گردان و «تجربه های استقراگرایانه» (و اغلب نامستند) دوستان و نزدیکانی دارند که تجربه درمان موفق با این روش ها را داشته اند؟
از کجا معلوم آن دوستی که با این روش ها درمان شده، از طریق سازوکارهای طبیعی بدن درمان نشده باشد و جزو آن دو درصد خوشبخت نباشد و از کجا معلوم که شما جزو آن 98 درصدی نباشید که قرار است پس از اعتماد به این روش ها بمیرند؟ راستی اگر علم تجربی بر تجربه استوار است، چرا این روش ها به جز مطب «دکتر» فرادرمان گر، در هیچ متن و محیط آکادمیک دیگری، مورد وثوق نیستند؟