میترا جلالی جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۴:۰۰

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ ...


شایان اکبری جمعه ۱۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۰

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!


شایان اکبری سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۰

قضاوت همیشه آسانست، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است.


شایان اکبری جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۰

مردی چهار پسر داشت هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!»


شایان اکبری دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۰

خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند.


شایان اکبری يكشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۰

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه ها، جایزه بهترین غله را به دست می آورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود.


شایان اکبری جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۰۰

مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد: « در کیسه ها چه داری؟» او می گوید «شن».



شارژ سریع موبایل