مُحتَشَم کاشانی (۹۰۵ ه.ق در کاشان - ۹۹۶ ه.ق در کاشان) شاعر پارسیگوی سدهٔ دهم هجری و همدوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود.
مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.
چنان عاشقم، عاشق!
که خود را نمیبینم
ز آیینه میپرسم:
«کجا رفته سیمینم؟»
کجا رفته چشمانش؟
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را