مردی در جنگل هیزم میشكست تا بار كند و به آبادی ببرد بفروشد. مرد دیگری هم در كنار او روی سنگ نشسته بود. آن هیزمشكن هر بار كه تبر را به ضرب پایین میآورد و به كندهها میخورد مرد دومی كه روی سنگ به راحتی نشسته بود با صدای بلند میگفت: «هیه» و هر دفعه كلمه «هیه» را با صدای عجیب تكرار میكرد، مثل اینكه خود او با تمام زورش تبر را به كنده درخت میكوبد.
آب ریخته جمع شدنى نیست ... Dont cry over the spilled milk
اگر بپوشی رختی، بنشینی به تختی، تازه می بینمت بچشم آن وختی !
موضوعات داغ