چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو..صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد.روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی, موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت.
«شهرت دیرهنگام» آرتور شنیتسلر به ترجمه ناصر غیاثی، هشتاد سال پس از مرگ نویسنده منتشر شد . کتاب داستان پیرمردی شاعر را روایت می کند.
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد.
پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودند.
داستان های مجموعه «برای پیرهنت میمیرند» اغلب با دستمایه قرار دادن برخی مضامین اجتماعی و روانشناسی در دنیای امروزی نوشته شده است.
الو ... الو... سلام. کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟
گفته اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول ـ امپراتور روسیه ـ به گناهی متهم شد.