مردی وارد رستوران شد و از پیشخدمت خواست یک لیوان، یک بشقاب غذاخوری، آب، کبریت و یک برش لیمو به او بدهد. مرد پس از گرفتن آن ها، مقداری آب داخل بشقاب ریخت تا پر شود. سپس به پیشخدمت رو کرد و گفت: اگر بتوانی بدون دست زدن و تکان دادن بشقاب، آب داخل آن را به لیوان منتقل کنی به تو 100 هزار تومان جایزه می دهم، البته می توانی از کبریت و برش لیمو برای این کار استفاده کنی!
روزی دو نفر به خواستگاری دختر پادشاه می روند. پادشاه به هر کدام از آنها یک اسب می دهد به یکی اسب سفید به یکی اسب سیاه و می گوید هر کدام که دیرتر به خط پایان برسد دخترم را به او می دهم.بعد از چند ساعت بی حرکت ماندن هر دو خواستگار به سرعت سوار اسب ها شده و به طرف خط پایان می تازند.چرا؟
مردی وارد رستوران شد و از پیشخدمت خواست یک لیوان، یک بشقاب غذاخوری، آب، کبریت و یک برش لیمو به او بدهد. مرد پس از گرفتن آن ها، مقداری آب داخل بشقاب ریخت تا پر شود. سپس به پیشخدمت رو کرد و گفت: اگر بتوانی بدون دست زدن و تکان دادن بشقاب، آب داخل آن را به لیوان منتقل کنی به تو 100 هزار تومان جایزه می دهم، البته می توانی از کبریت و برش لیمو برای این کار استفاده کنی!