سارا قاسمی يكشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۰

مردی در جنگل هیزم می‌شكست تا بار كند و به آبادی ببرد بفروشد. مرد دیگری هم در كنار او روی سنگ نشسته بود. آن هیزم‌شكن هر بار كه تبر را به ضرب پایین می‌آورد و به كنده‌‌ها می‌خورد مرد دومی كه روی سنگ به راحتی نشسته بود با صدای بلند می‌گفت: «هیه» و هر دفعه كلمه «هیه» را با صدای عجیب تكرار می‌كرد، مثل اینكه خود او با تمام زورش تبر را به كنده درخت می‌كوبد.


شایان اکبری سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۰

در روزگاران قدیم کلاغ گرسنه ای بود که چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید تا شاید چیزی برای خوردن پیدا کند تا بالاخره گذرش به خانه ای افتاد.



شارژ سریع موبایل