امین شجاعی پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۵:۰۰

در نور کم غروب، زن سالخورده ای را دید که کنار جاده، درمانده و منتظر است. در آن نور کم متوجه شد که او نیاز به کمک دارد. جلوی مرسدس زن ایستاد. مرد از اتومبیلش پیاده شد. در یک ساعت گذشته هیچ کس توقف نکرده بود تا کمکش کند. زن با خود گفت مبادا مرد بخواهد به من صدمه ای بزند؟ ظاهرش که بی خطر نبود، فقیر و گرسنه هم به نظر می رسد.


سارا قاسمی دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۰

«روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ ترین آرزویت چیست؟


سارا قاسمی يكشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۰

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.


سارا قاسمی چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۰

دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود.


سارا قاسمی پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۰

در شهر واسط بین كوفه و بصره چند نفر پارسا از بقالى نسیه برده بودند و مبلغى بدهكار او بودند.


مریم عبدالله زاده سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ - ۲۰:۱۵

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.  بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.



شارژ سریع موبایل