میهمان ماست، هر کس بینواست / آشنا با ماست، چون بی آشناست / ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند / عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
به زمین میزنی و میشكنی، عاقبت شیشه امیدی را، سخت مغروری و میسازی سرد، در دلی آتش جاویدی را
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی ... بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
زندگی سنایی در آغاز آمیخته با آلودگیهای اهل دربار بود؛ تا این که شاعر بزرگ به جذبه حق، صید کمند عشق شد و جمال دوست،غارتگر جان و دلش گردید. سودای عشق، انگیزه پشت کردن و بریدن او از امور و اوهام دنیوی بود.
موضوعات داغ