یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد. آدم های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند.
همه جا صحبت از ترسی است که آدمها از خواندن داستان های داستایوسکی دارند. یکی می گوید سال ها است به سمتش نرفتم چون هر بار از او قصه ای می خوانم انگار در باره من نوشته است. یکی می نویسد نباید از او زیاد خواند چون داستان هایش غم انگیز است.
رسیدن پای انسان ها به کرات دیگر حکایت های خاص خودش را دارد. بشر که روزی فقط اجسام نورانی چون خورشید و ماه را از دور مشاهده می کرد امروز روی آنها پا می گذارد و برای رفتن به سوی آنها میلیون ها دلار هزینه می کند.
موضوعات داغ