زیپ
از اواسط قرن نوزدهم، آدمهای زیادی روی ترکیب قلاب و گیره کار میکردند تا راهی مناسب برای جلوگیری از نفوذ سرما پیدا کنند. اما گیدئون سندباک سوئدی -آمریکایی بود که راه درست را پیدا کرد. او رئیس بخش طراحی شرکت یونیورسال فسنر شد و «وصلکننده بدون قلاب» را با یک سرخورنده اختراع کرد که دو سری دندانه را به هم قفل میکرد. ارتش آمریکا، به خصوص نیروی دریایی، آن را در طراحی یونیفرمها و چکمههای خود به کار برد. بعد از جنگ، شهروندان نیز از آن استفاده کردند.
لامپ خورشیدی
در زمستان ۱۹۱۸، تخمین زده میشود که نیمی از کودکان در برلین دچار راشیتیسم بودند، بیماریای که استخوانها را نرم و خمیده میکند. در آن زمان، علت دقیق این بیماری مشخص نبود، هر چند آن را به فقر ارتباط میدادند.
دکتری در برلین به نام کرت هالدشینسکی متوجه شد مریضهایش بسیار رنگپریده هستند. او تصمیم گرفت بر روی چهار نفر از مریضها آزمایشی انجام دهد، که یکی از آنها آرتور نام داشت و در آن زمان سه سال سن داشت. او هر چهار نفر آنها را زیر لامپ جیوه از جنس کوارتز قرار داد که نور ماورا بنفش ساطع میکرد.
در طول درمان هالدشینسکی متوجه شد استخوانهای مریضهای جوان او قویتر میشوند. در ماه می سال ۱۹۱۹، هنگامی که خورشید تابستان از راه رسید، او آنها را در تراس زیر آفتاب نشاند. انتشار نتایج آزمایش او با استقبال زیادی روبرو شد. در سراسر آلمان بچهها را مقابل نور میگذاشتند. در درسدن، چراغهای خیابانها را جمع کرده بودند و در اختیار سرویسهای تامین اجتماعی کودکان قرار داده بودند تا از آنها برای درمان کودکان استفاده کنند. محققان بعدها متوجه شدند ویتامین دی برای جایگیری صحیح کلسیم در ساختار استخوانی ضروری است و این فرآیند با نور ماورا بنفش به کار میافتد. سوء تغذیهای که جنگ با خود به همراه آورد دانش درمان بیماری را به وجود آورد.
صرفهجویی در زمان نور روز
ایدهی جلو بردن ساعت در بهار و عقب بردن آن در پاییز زمانی که جنگ جهانی اول شروع شد تازه نبود. بنجامین فرنکلین در سال ۱۷۸۴ در نامهای به روزنامه پاریس این ایده را مطرح کرده بود. در عصرهای تابستان، غروب قبل از ساعت خواب مردم بود در نتیجه شمعها به هدر میرفتند، در اول روز نیز نور خورشید هنگامی که مردم هنوز خواب بودند به هدر میرفت.
پیشنهادهای مشابهی نیز در سال ۱۸۹۵ در نیوزیلند و در سال ۱۹۰۹ در انگلستان مطرح شده بود بدون اینکه نتیجهای داشته باشد.
جنگ جهانی اول بود که تغییر ساعت را پا بر جا کرد. به دلیل بحران کمبود زغالسنگ مقامهای آلمانی دستور دادند در ۳۰ آوریل ۱۹۱۶ ساعت از ۲۳ به نیمه شب، جلو کشیده شود تا یک ساعت بیشتر از نور روز استفاده شود. راهی که در آلمان برای صرفهجویی در مصرف زغالسنگ برای نور و گرما آغاز شد، به سرعت به بقیه کشورها نیز رسید.
بریتانیا سه هفته بعد در ۲۱ می ۱۹۱۶ این کار را شروع کرد و بقیه کشورهای اروپایی نیز از این کار تبعیت کردند. در ۱۹ مارس ۱۹۱۸ کنگره آمریکا منطقههای مختلف زمانی مقرر کرد و صرفهجویی در زمان نور روز را در ۳۱ مارس تا پایان جنگ جهانی اول رسمی کرد.
پس از پایان جنگ، صرفهجویی در زمان نور روز کنار گذاشته شد، اما ایده آن بنا شده بود و در نهایت نیز دوباره به کار گرفته شد.
چای کیسهای
چای کیسهای برای حل کردن مشکلات دوران جنگ اختراع نشد. توافق نظر بر این است که اولین بار یک تاجر چای آمریکایی در سال ۱۹۰۸، شروع به عرضه چای در کیسههای کوچک کرد. مشتریها، تصادفا یا به عمد، کیسهها را در آب انداختند و بقیه ماجرا تاریخ است. روایت صنعت چای این است.
اما یک شرکت آلمانی به نام تیکان این ایده را در جنگ کپی کرد و توسعه داد و شروع به عرضه چای برای سربازان در کیسههای مشابه کرد. این چاییها به "بمب چای" معروف بودند.
نوار بهداشتی
قبل از شروع جنگ جهانی اول، یک شرکت کوچک آمریکایی به نام کیمبرلی کلارک مادهای به نام سلوکتون را اختراع کرده بود. در سال ۱۹۱۴، ارنست مهلر، رئیس بخش پژوهش، و جیمز سی کیمبرلی، معاون او، گیاه و خمیر کاغذ را در کشورهای اسکاندیناوی، آلمان و اتریش بررسی کرده بودند و مادهای را کشف کردند که قدرت جذب آن پنج برابر پنبه بود و در صورت تولید انبوه قیمت آن نصف پنبه درمیآمد.
آنها این ماده را به آمریکا بردند و علامت تجاری آن را به ثبت رساندند. پس از این که آمریکا در سال ۱۹۱۷ وارد جنگ شد، با سرعت۳۸۰ تا۵۰۰ متر در دقیقه شروع به تولید پنبههایی برای پانسمان جراحی کردند.
اما پرستارهای صلیب سرخ در میدان جنگ به مزایای آن برای استفاده شخصی و بهداشتی خودشان پی بردند و نهایتا همین استفاده غیر رسمی بود که بخت خوش این شرکت شد.
امروز این شرکت میگوید: «پایان جنگ در سال ۱۹۱۸ یک وقفه موقت در کسب و کار پنبه کیمبرلی کلارک ایجاد کرد، چراکه مشتریان اصلی شرکت، یعنی ارتش و صلیب سرخ، دیگر به این محصول نیاز نداشتند.» بنابراین مازاد آن را از نیروهای نظامی باز خرید کرد و بازار جدیدی برای آن ایجاد کرد.
این شرکت میگوید: «بعد از دوسال مطالعه، آزمایش و تست بازار، در سال ۱۹۲۰ تیم کیمبرلی کلارک از سلوکتون و تنزیب نواربهداشتی درست کرد. این محصول را کارمندان زن در یک آلونک کوچک چوبی در شهر نینا در ایالت ویسکانسین تولید میکردند.»
محصول جدید با نام کتکس (مخفف دو کلمه کتان و پارچه) در اکتبر ۱۹۲۰، کمتر از دو سال پس از پایان جنگ جهانی اول وارد بازار شد.
دستمال صورت
اما بازاریابی نواربهداشتی کار آسانی نبود، تا حدی به این دلیل که خانمها نمیخواستند آن را از مردان در مغازهها بخرند. شرکت کیمبرلی کلارک از مغازهها خواست به خانمها اجازه دهند با انداختن پول در یک صندوق محصول را بخرند. فروش کتکس افزایش یافت اما نه به سرعت دلخواه کیمبرلی کلارک که به دنبال استفادههای دیگر از این مواد بود.
در اوایل دهه ۱۹۲۰، برت فورنس پیشنهاد اتو کردن مواد سلولز برای ساخت دستمالی نرم و صاف را مطرح کرد. با آزمایشهای بسیار، دستمال صورت در سال ۱۹۲۴ با نام «کلینکس» به دنیا آمد.
ساعت مچی
ساعتهای مچی مشخصا برای جنگ جهانی اول اختراع نشدند، اما استفاده از آنها در طول جنگ و در میان مردان به شدت افزایش پیدا کرد. بعد از جنگ، ساعتهای مچی دیگر مرسوم شده بودند. اما تا اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، مردهایی که نیاز داشتند ساعت را بدانند و پول آن را نیز داشتند، ساعت را با یک زنجیر در جیب خود نگه میداشتند. خانمها اما، بنا به دلیلی، از پیشگامان بودند: الیزابت اول ساعت کوچکی داشت که میتوانست به دور بازوی خود ببندد.
اما از آنجایی که تنظیم وقت در جنگ اهمیت بیشتری پیدا میکرد، به عنوان مثال، برای هماهنگی زمان آتش توپخانهها، تولیدکنندهها ساعتهایی ساختند که هر دو دست را آزاد میگذاشت. خلبانها نیز نیاز داشتند هر دو دستشان آزاد باشد، بنابراین آنها نیز ساعتهای قدیمی جیبی را کنار گذاشتند.
مپین اند وب برای جنگ بوئر ساعت مچیای با سوراخ و دستگیره و بند ساخت و بعد مفید بودن آن در نبرد امدورمان اثبات شد.
اما جنگ جهانی اول بود که بازار ساعتهای مچی را داغ کرد. به طور خاص، در یکی از تاکتیکهای جنگی انگلیس، زمانبندی همه چیز بود. در این تاکتیک شلیک توپ کمی پیش از حمله پیادهنظامها صورت میگرفت. طبیعتا اشتباه زمانی به معنی تلفات در طرف خودی بود. فاصلهها نیز بیشتر از آن بود که بتوان علامت داد و زمان هم بسیار تنگ بود. ضمن این که در معرض دید علامت دادن به معنی این بود که دشمن نیز آن را میدید. ساعتهای مچی چاره کار بودند.
در گزارش مجمع عمومی سالانه ۱۹۱۶ شرکت اچ ویلیامسون که در کاونتری ساعت درست میکرد آمده: «گفته میشود از هر چهار سرباز یک نفر ساعت مچی به دست میکند و سه نفر دیگر نیز قصد دارند در اولین فرصتی که میتوانند یکی بگیرند.»
حتی یکی از ساعتهای مچی لوکس امروز هم به جنگ جهانی اول باز میگردد. لوئیس کارتیه، ساعتساز فرانسوی، در سال ۱۹۱۷ ساعت تانک کارتیه را با الهام گرفتن از شکل تانکهای رنو طراحی کرد.
سوسیس گیاهی
ممکن است تصور کنید سوسیس سویا را احتمالا یک هیپی، احتمالا در دهه ۶۰ و احتمالا در کالیفرنیا اختراع کرده است. اما این تصور اشتباه است. کنراد آدناور، اولین صدر اعظم آلمان بعد از جنگ جهانی دوم، سوسیس گیاهی را اختراع کرد.
در جنگ جهانی اول، هنگامی که آلمان در محاصره انگلیسها بود، آدناور شهردار کلن بود و گرسنگی در کلن بیداد میکرد. آدناور ذهنی خلاق داشت و به دنبال راههایی گشت تا موادی که نایاب شده بودند، از جمله گوشت را، با موادی که در درسترس بود جایگزین کند. او این کار را با جایگزینی گندم با ترکیبی از آرد برنج، جو و آرد ذرت برای تهیه نان آغاز کرد. این جایگزینی تا قبل از ورود رومانی به جنگ پاسخگو بود، اما پس از آن عرضه آرد ذرت قطع شد.
با تجربهای که از تهیه نان با مواد اولیه متفاوت به دست آورد، به دنبال تهیه سوسیسی جدید رفت و سویا را به عنوان مواد اولیه سوسیس بدون گوشت انتخاب کرد. این محصول به «سوسیس صلح» معروف شد. آدناور سعی کرد این سوسیس را در دفتر ثبت اختراع آلمان به ثبت برساند اما موفق نشد. چراکه طبق قوانین آلمان، محتویات مناسب برای سوسیس را نداشت- سوسیس بدون گوشت سوسیس محسوب نمیشود.
عجیب آن که شانس او در بریتانیا، دشمن آن زمان آلمان، بیشتر بود. جرج پنجم سوسیس گیاهی را در ۲۶ ژوئن ۱۹۱۸ به ثبت رساند. آدناور بعدها وسیلهای الکتریکی برای کشتن حشرات، دستگاهی دوار برای کنار زدن مردم از ترمهایی که در حال نزدیک شدن بودند و چراغی که داخل توستر میرود را نیز اختراع کرد. اما هیچکدام از آنها به تولید نرسیدند. سوسیس گیاهی ماندگارترین اختراع او بود.
فولاد ضد زنگ
فولادهای ضد زنگ را مدیون هری بیرلی اهل شفیلد هستیم. در آرشیو شفیلد آمده: «در سال ۱۹۱۳، هری برلی، اهل شفیلد، محصولی را که همه به نام «فولاد ضد زنگ» میشناسند اختراع کرد. محصولی که صنعت فلزکاری را متحول کرد و یکی از اجزای مهم دنیای مدرن شد.»
ارتش بریتانیا به دنبال فلزی بهتر برای اسلحههای خود بود. مشکل این بود که اصطحکاک و گرمای گلولهها بر اثر شلیکهای مکرر لوله سلاحها را کج میکرد. از بیرلی، که در آن زمان متخصص متالوژی در شرکتی در شفیلد بود، خواسته شده بود که آلیاژهای مقاومتری پیدا کند.
او اضافه کردن کروم به فولاد را امتحان کرد، و افسانه این است که برخی از نتایج کار را که با شکست مواجه شده بود دور ریخت. به معنی واقعی کلمه آنها را در تپهای از اوراقیها ریختند. اما بیرلی دیرتر متوجه شد که نمونههای دور ریخته شده در حیاط زنگ نزدهاند.
او رمز فولاد ضد زنگ را کشف کرده بود. در جنگ جهانی اول از آن در برخی از جدیدترین موتورهای هواپیما استفاده کردند، اما موفقیت واقعی خود را در چاقو و قاشق و چنگال و تجهیزات بیشمار پزشکی که بیمارستانها به آن وابستهاند به دست آورد.
ارتباط با خلبان
قبل از جنگ جهانی اول، خلبانها هیچ راهی برای صحبت با یکدیگر یا با مردم روی زمین نداشتند. در ابتدای جنگ، ارتشها به کابل به عنوان وسیله ارتباط تکیه میکردند، اما خیلی وقتها توپ و تانک آنها را قطع میکردند. آلمانها نیز راههایی برای قطع کردن کابلهای ارتباطی بریتانیاییها پیدا کرده بودند. راههای دیگر ارتباطی مانند دوندهها، پرچم، کبوترهای پیامبر، لامپ و سوارکاران نیز استفاده میشد اما کافی نبودند. خلبانان به اشاره و فریاد متکی بودند. کاری باید انجام میشد. بیسیم راه چاره بود.
تکنولوژی رادیو وجود داشت اما باید توسعه داده میشد و بنا به گفته کیث تروور، متخصص در این زمینه از تحقیقات تاریخی، این اتفاق در جنگ جهانی اول در بروکلندز و بعدتر در بیگینگ هیل اتفاق افتاد. در پایان سال ۱۹۱۶، قدمهای مهم برداشته شده بود. تروور در کتاب خود مینویسد: «صدای زیاد موتورهواپیما در پسزمینه، تلاشهای اولیه برای جاسازی تلفنهای رادیویی در هواپیما را با مشکل مواجه کرده بود. بعدها این مشکل با کلاههایی که در آن مایکروفون و گوشی طراحی شده بود که بیشتر صدا را مسدود میکرد حل شد.»