«شاعرهها و زنان عارف و صوفی منش صد سال پیش، زندگی و ماجراهای جالبی داشتند. تعداد آنها کم و شهرتشان فراوان بود. بیشتر زنان با کمال و با معلومات قدیم، خط خوشی داشتند و روش و منش درویشی پیشه میکردند».
جالب است در میان زنان بیسواد آن روزگار که مونس الدوله بارها با تأسف از آنها یاد میکند، از زنان باسواد و حتی شاعر و عارف برایمان میگوید که در میان آن همه بیسوادی و جهل چون گوهری میدرخشیدند.
مدح خانمهای خانه
این گروه از زنان بیشتر از خانوادههای اشراف و اعیان و معتبر و خانوادههای شاهی بودند؛ چرا که امکانات بیشتری از جهت کسب این امور برایشان پیش میآمد. به همین جهت خانهها و عمارتهای آنها، محل و به قولی پاتوق شاعرهها یا همان زنان باسواد و با کمال بود و در مدح خانمهای صاحبخانه که همانطور گفته شد از اعیان و درباریان بودند، شعر میگفتند.
مراسم«سلام»
در روزهای عید مراسمی به نام «سلام» برگزار میشد که این شاعرهها به این خانهها و عمارتها رفت و آمد داشتند و شعر میسرودند. البته خود مراسم سلام این چنین بود که خانمهای باسواد روی صندلی مینشستند و خانمهای دیگر برای عرض تبریک خدمت آنها میرسیدند. بعد زنی، که خیلی خوب شعر میگفت، چادر نماز به سر میآمد و جلوی صندلی میایستاد و اجازه میگرفت و اشعاری که در مدح آن خانم سروده بود، میخواند، خانمهایی که حاضر بودند همه احسنت و آفرین میگفتند!
هدیه شاعره: ده تا بیست سکه طلا
بعد از خواندن شعر آن شاعره در مدح خانم خانه، شخصی به نام «صندوقدار» با عنایت خانم خانه، یک طاق شال ترمه کشمیری، یا یک دست لباس فاخر برای شاعره میآورد و جلو همه خانمها به او میداد. بعضی وقتها، ده تا بیست سکه طلا مثل اشرفی و «باج اوغلی» طلا به شاعره انعام میدادند.
روز عید و مدح دختر فتحعلی شاهزهره شریفی
یکی از این شاعرهها که مونس الدوله از آن به نام «بیگم خانم کاشی» یاد کرده است، بیشتر برای دختر فتحعلی شاه؛ یعنی «امسلمه خانم ضیاء السلطنه» که همسر «میرزا سعید خان انصاری» وزیر امور خارجه آن روزگار بود، شعر میگفت و او را مدح میکرد. مونس الدوله به شیرینی برایمان اینطور نقل کرده است: «در یک روز عید، ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه سلام نشسته بود و چون شوهرش وزیر امور خارجه بود، زنهای سفرا و زنهای وزرا همه برای تبریک او آمدند. در این میان «بیگم جان خانم» (همان شاعر معروف زنان) آمد و تعظیم کرد و شعرهایی در مدح ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه گفته بود، همانطور ایستاده خواند و بیت اول آن شعر اینطور بود:
ای ضیاءالسلطنه، ای بانوی گیتی مدار
ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
همین که شعرها تمام شد، صندوقدار خانم ضیاءالسلطنه یک دست لباس- چادر نماز، یل، زیر جامه ملیله دوزی و یک گوشواره زمرد برای بیگم خانم آورد».
قرآن خطی «ام سلمه خانم» در حرم حضرت معصومه(س)
این خانم یعنی ضیاءالسلطنه خودش هم خوب شعر میگفته است و خط بسیار زیبایی هم داشته است. جالب است بدانیم این زن بسیار خداشناس بوده است بهگونهای که هر وقت کاری نداشته است با آن خط بسیار زیبای خود قرآن مینوشته است. البته مونس الدوله در خاطرات خود که نزدیک به 50 سال پیش روایت کرده است، این چنین گفتهاست: «هنوز یکی از قرآنهای خطی که خانم ضیاءالسلطنه نوشته، در حرم حضرت معصومه(س) است که خیلی ارزش دارد. گذشته از آن، هر تکه کاغذی که ام سلمه خانم ضیاءالسلطنه روی آن یک دو سه سطر نوشته، دست به دست میگردد و خیلی هم قیمت دارد». از نمونه شعرهای این زن با کمالات این دو بیتی است که انگار هر وقت حالتی خاص داشته شعری میگفته است:
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را
به دام خویش کشم آهوان صحرا را
وگر ز لطف نظر افکنم به عظم رمیم
دوباره زنده کنم نفخه مسیحا را
تنها زن ایرانی که فرانسه میدانست
در میان زنان شاعره و با سواد دیگر روزهای زندگی مونس الدوله، میتوان از «ماه تابان خانم قمرالسلطنه» همسر «میرزا حسین خان سپه سالار» نام برد. همان زنی که مراسم تعزیه زنانه هم در خانه او برگزار میشد. میگویند این زن بسیار با کمال و با وجودی بوده است. طوری که زبان فرانسه را نزد «مادام عباس» که قبلاً دربارهاش نوشته ایم، بخوبی یاد گرفته است. این زن تنها زن ایرانی بود که آن وقت زبان فرانسه میدانست.
باغ صفاییه و مرشد حاج میرزا حسن صفا
«ماه تابان خانم» زمانی که شوهرش سفیرکبیر شد با هم به استانبول رفتند و در آنجا این زن زبان ترکی استانبولی هم یاد گرفت. جالب است بدانیم در استانبول مرشد بزرگی به نام «حاج میرزا حسن صفا اصفهانی» بود که سپهسالار و همسرش؛ یعنی همین ماه تابان خانم هر دو مریدان او شدند. وقتی که سپهسالار، صدر اعظم شد و به ایران آمد، حاجی صفا را همراه خود به تهران آورد. حاجی صفا نزدیک «چشمه علی» باغ خانقاهی داشت که تا زمان مونس الدوله بوده است. او در همان خانقاه فوت و خاک شد که به باغی به نام «باغ صفاییه» معروف بود.
«ماه تابان خانم» و سفر مکه و باغچه سبزیجات!
یکی از ماجراهای جالب زندگی این زن رفتن به سفر مکه بود. به این صورت که خانم قمرالسلطنه یا همان ماه تابان خودمان با دستگاه و تجمل بسیاری به مکه مشرف شد تا جایی که قریب صد ندیمه، کنیز کلفت، غلام، پیشخدمت و خواجه همراه خودش برده بود. این خانم عادت داشته است که همراه شام و ناهار سبزی خوردن حتماً صرف کند!
و برای اینکه در سفر مکه همیشه سبزی خوردن سر سفره داشته باشد دستور داده بود که درون دو سه تخت روان خاک بریزند و تخم تربچه، ریحان، جعفری و سبزیهای دیگر بکارند و همراه کاروان او حرکت دهند. خب در راه مکهآب کم بود به همین دلیل همیشه چند شتر آبکش همراه قافله این خانم حرکت میکرد و سبزیخوردنهای تخت روان را آب میداد که هر روز و هر شب سر سفره ماه تابان خانم در آن بیابان سوزان عربستان، سبزی خوردن تازه باشد!
خوش خطی و شعرهای «قمرالسلطنه»
از اشعاری که این زن خوش خط و خوش سلیقه و با سواد گفته است نمونهای را آوردهایم:
چه میشد گر ز راه مهر بر من دیده بگشودی
ز اغیارم نهان بر دیده جانم عیان بودی
به هر جا هست بیمار از خدا خواهد شفای خود
مریض عشق تو هرگز نیارد نام بهبودی
به راه کعبه گر آتش ببارد رو نگردانم
خلیل آسا گلستان است بر من نار نمرودی
همسر صدراعظم ناصرالدین شاه و رسیدگی به عریضه زنان
ماه تابان خانم و میرزا حسن خان سپهسالار مانند یک جان در دو بدن بودند و همدیگر را بسیار دوست میداشتند. در سفر و حضر با هم بودند. زمانی که سپهسالار صدراعظم با قدرت ایران بود، این خانم باسواد و اهل دل هفتهای یکبار زنهایی را که عریضه شکایت داشتند در همین عمارت معروف به مجلس شورای ملی به حضور میپذیرفت. خواجهها عریضه زنها را به حضور خانم ماه تابان میآوردند. او هم یک به یک آنها را میخواند و زیر آنها به خط خودش جواب میداد و کمتر کسی از در خانه این زن ناامید بر میگشت!
«ماه تابان خانم» و مرگ همسرش
آخر کار، همسر ماه تابان والی خراسان و متولی باشی مشهد شد. قمرالسلطنه هم همراه او به مشهد رفت. سپهسالار و قمرالسلطنه در مشهد بودند که ناصرالدین شاه هم به زیارت مشهد رفت. یک روز که ناصرالدین شاه ناهار، میهمان عمه خانم، یعنی همان ماه تابان بود، سپهسالار پیش از اینکه شاه به منزل او برود، سکته کرد و مرد. قمرالسلطنه تا این خبر ناگهانی را شنید، این شعر را خواند:
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود
یکی از آنچه در آیینه تصور ماست
ماه تابان خانم قمرالسلطنه تمام دارایی خود را که املاک زیادی بود، وقف کرد.
چند خوانچه بشقاب طلا برای «حاجی زبیده خانم»
از دیگر زنهای باسواد و نیکوکار و شاعر و حتی دانشمند که مونسالدوله از آن برایمان تعریف کرده است «حاجی زبیده خانم» مشهور به «فرشته» است. این زن قریب نود سال عمر کرد و تا آخر دوره ناصرالدین شاه هم زنده بود. او دختر فتحعلی شاه و همسر «نصرت الملک قراگوزلوی همدانی» بود. مونس الدوله از این زن اینطور گفته است: «عروسی این خانم محترمه جزو عروسیهای تاریخی آن دورهها است.
عروس را از تهران به همدان بردند و افواج خاصه شاهی با تشریفات مجلل همراه عروس از تهران تا همدان حرکت کرد. وقتی که میخواستند عروس را عقد کنند، چند خوانچه پر از بشقابهای طلا از خانه داماد برای عروس آوردند و توی بشقاب طلا یک جور جواهر ریخته بودند. این خانم محترمه، با این همه جلا و جلال، درویش مسلک بود و به «حاج میرزا علی نقی کوثر همدانی» خیلی ارادت داشت و هر چه کوثر میگفت، حاجی زبیده خانم فوری انجام میداد».
موقوفات زن دانشمند و شاعر قجری
آنچه از تعاریف مونس الدوله بر میآید، این زن خیلی با کمال و با ذوق و نیکوکار بوده است. تا جایی که چند کاروانسرا برای اقامت زوار در راه همدان به کربلا ساخته است، چندین پل بنا کرده است، چند پارچه ده بزرگ را وقف کرده است.
او بیست مرتبه به کربلا و ده مرتبه به مشهد و دو بار به مکه مشرف شده بود و از او روایتهای زیادی که نشان از اهل دل بودن این زن است بیان شده است.
حاجیه زبیده شعر هم بسیار خوب میگفته است و نمونهای از آن این چنین است:
درده به من ای ساقی زان میدو سه پیمانه
کز سوز درون گویم شعری دو سه مستانه
خواهم که در این مستی خود نیز روم از یاد
غیر از تو نماند کس نه خویش و نه بیگانه
از عشق رخ جانان گشته است جهان حیران
مستانه سخن گوید این عاشق دیوانه
دختر ناصرالدین شاه با لباس درویشی به تن!
خانم«ایران الملوک» دختر ناصرالدین شاه، همسر «ظهیرالدوله» هم از خانمهای باکمال و با معلومات بوده است. او گاهی لباس درویشی میپوشید. این زن به «صفی علیشاه» که مزارش در خانقاه تهران در آن زمان بود ارادت داشته و بعد از صفی علیشاه، همسرش ظهیرالدوله مرشد او بوده است.
مونس الدوله و روایت روشن از تاریخ زنان
روایت این چنینی از زنان در دورهای که بیشتر از بیسوادی و جهل زنان گفته شده است و نقل زندگی این شاعرهها بسیار جذاب و خواندنی است و باید ممنون این ندیمه باسواد ناصرالدین شاه باشیم که قسمت روشنی از زندگی زنان آن روزگار را برای ما نقل کرده است. در واقع خود مونس الدوله هم از زمره این زنان به شمار میآمده است که بزرگترین آثاری که بر جای گذاشت نقل خاطراتش است که قسمتی از تاریخ زنان را روشن کرده است.
«نه نه درویش» و خواندن مثنوی
این ندیمه ریزبین ناصرالدین شاه میگوید: «خانمهای باسواد و با کمال آن روزها بیشترشان درویش مسلک میشدند و بیش از هر کتابی به مثنوی علاقه داشتند. بعضی از خانمهای درجه اول آن زمانها ندیمههایی داشتند که مثنوی را خوب میخواندند و آنها را «نه نه درویش» میگفتند.
زیر کرسی در تالاری پر از چلچراغ؛ محفل زنان شاعر
در شبهای بلند زمستان، این خانمها درون تالار زیر کرسی شش پایه مینشستند. لحاف کرسی ترمه مروارید دوزی، پشتیها و مخدهها همه مروارید دوزی و ملیله دوزی بود. پردههای ماهوت و مخمل به درها آویزان بود. چلچراغ و جار و چراغهای نفتی آنقدر نور داشت که تالار مثل روز روشن میشد. روی کرسی همه جور شیرینی و آجیل و میوه چیده بودند.
سماور نقره ته تالار قلقل میزد و گاهی برای تفنن برف و آب میوه و آب قند روی کرسی میگذاشتند. کلفتهای ترتمیز مرتب چای و قلیان میدادند و برای اینکه هوای تالار هم گرم باشد، بخاری هیزمی هم روشن بود. از همه مهمتر به قول مونسالدوله اینکه پایین کرسی نه نه درویش با کتاب مثنوی نشسته بود. یک لاله (چراغ) مخصوص، درون سینی روی کرسی برای نه نه درویش گذاشته بودند. نه نه درویش هم عینکاش را چپ و راست میکرد و با صدای خوش میخواند:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند