غلامحسین ساعدی، الگوی بر حق رئالیسم جادویی برای نویسندگان جوانتر محسوب می شود.
داریم نویسندگان جوانی که ـ درست یا نادرست ـ جذب رئالیسم جادویی شدهاند، اگر از آنها سؤال شود که خواندن داستانهای کدام نویسنده شما را به این سبک و سیاق مایل کرده، بیشترشان گابریل گارسیا مارکز را بیدرنگ نام میبرند و حق دارند، چون حتم «صدسال تنهایی» را (با ترجمهای مثله شده، یا کمی مثله شده) خواندهاند و نیز مجموعهای از داستانهای مارکز را با ترجمهی درخشان و خوب صفدر تقیزاده (یا شاید ترجمهی کدر و شیر بی دم و یال و شکم شده بهمان و فلان) بارها با چشم و ذهن بلعیده و آنالیز کردهاند.
اما حق ندارند بیدرنگ نام این نویسنده را به زبان آورند، چون از ادب و فرهنگ بیست، سی سال پیش خود بیخبر ماندهاند و نمیدانند غلامحسین ساعدی (گوهرمراد) زمانی رئالیسم جادویی نوشت که در ایران هنوز مارکز و فوئنتس را کسی نمیشناخت جز خواص زباندان توی باغستان ادب داستانی جهان و خیلیها «بچههای نیمهشب» را با ترجمهی خوبی که درآمده بود، ندیده بودند، یا نمیدانستند نویسنده در نوشتن بچههای نیمهشب از الگوی همان رئالیست کذایی پیروی کرده است (که فعلاً به درست و نادرستش کار نداریم).
البته بعضی از قصهنویسان جوانتر که به سینما توجهی داشتند، شاید با دیدن «گاو» و «دایرهی مینا»ی مهرجویی، گمان کردند غلامحسین ساعدی، کار اصلیاش سینما بوده و احیاناً نمایشنامههایی از او هم به دستشان رسید تا بیشتر مطمئن شوند که مرد، اهل هنرهای صحنهای و تصویری بوده است.
اما، این یکی از وجوه این نویسندهی بینظیر انساندوست و پرمایهی ایرانی بوده است. غلامحسین ساعدی، بیست و چهارم دی ماه 1314 در تبریز متولد شد و متأسفانه، چند روز مانده به پنجاهسالگیاش در پاریس جوانمرگ شد و طرافدارانش را ـ که کم هم نبودند ـ عزادار کرد.
او به خاطر سانسورچیان بسیار شاهی که به نوشتهها و کارهایش سخت ظنین شده بودند (به همان دلیلی که تا چوب برداری گربههای دزد، حساب کار خود را میکنند) کارهای اولیهاش را با نام مستعار گوهرمراد درآورد. روانپزشک بود و شاید به دلیل دقت در بیمارهاش، دیدی تازه در موضوعاتی تازه و استوار بر شخصیتهایی زنده را در داستانپردازی کشف کرد و همین باعث سبک خصوصی و جذابش شد.
ساعدی به انسان، مخصوصاً به انسانهای شریف تهیدست، توجهی قابل تقدیر داشت. برای کمک به همین آدمها به کمک برادرش علیاکبر ساعدی که جراح ماهر و انسانی است (و هنوز هم هست) و چند پزشک جوان، درمانگاهی در میدان رازی تهران تأسیس کرد و با ویزیتی ناچیز به درمان ستمدیدگان حاشیهنشین پرداخت و صد البته خستگی کار در درمانگاه به کار نوشتنش خللی وارد نیاورد.
مرد، تنها و بعد همپای ناصر تقوایی به تمام شهرها و بنادر گرسنهی حاشیهی خلیج فارس و دریای عمان سفر کرد، از نزدیک مردم بیچیز و ندار و حاشیهنشین را دید، دردشان را شناخت و بیماریهای ساری و مزمنشان را به درمان نشست و خمیرمایهی کارهای درخشان خود را از آنان گرفت.
«واهمههای بینام و نشان» و «دندیل»، نمونهای از همین شناخت ظاهر و باطن همان آدمهاست. شاید گاه قصه و داستان و نمایشنامه راضیاش نمیکرد که در کنار قصهها و نمایشنامهها به نوشتن تکنگاری هم دست زد. دراین مورد بدهبستان فکری دوستانهای با جلال آل احمد داشت.
در آغاز کار بیشتر وقتش به نوشتن نمایشنامه گذشت و اکثر این نمایشنامهها در تئاتر سنگلج به وسیلهی اساتید کارگردانی اجرا شد و بعد هم به صورت تلهتئاتر از تلویزیون پخش شدند. کارهای ادبی زندهیاد غلامحسین ساعدی آنقدر فراوان و متنوعند که نمیتوان درموردشان حتا به خلاصه سخن گفت. پس باید به نام آثار هنرمند اکتفا نمائیم، برای شناخت بیشتر جوانترها و ثبت در ذهن و خاطرهی آنها، تا مصمم شوند کارها را بخوانند و خودشان از نقطهنظر هنری، مقام و رتبهی کارها را دریابند.
مجموعه داستان و کارهای بلند:
شبنشینی باشکوه، عزاداران بیل، دندیل، واهمههای بینام و نشان، گور و گهواره، توپ، ترس و لرز، تاتار خندان.
نمایشنامهها:
کار با فکها در سنگر، بهترین بابای دنیا، چوب به دستهای ورزیل، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، خانه روشنی، آی باکلاه آی بیکلاه، دیکته و زاویه، پرواربندان، وای بر مغلوب، جانشین، چشم در برابر چشم، عاقبت قلمفرسایی.
و چند شمارهی «الفبا»، جنگی درخشان در ادب و فرهنگ ایران. گویا شش شماره، شمارهی هفتم را در پاریس درآورد و اینها غیر از «خیاو» یا مشکینشهر و تکنگاریهای دیگر اوست و فیلمنامههای گاو، آرامش در حضور دیگران، دایرهی مینا و...
این حرفها را در پاریس زده است، چندماهی پیش از مرگ:
«در پاریس هستم، شهر خودکشی و ملال. شهر بدکارهها، فاحشهها و دلالها. مطلقاً جایی نمیروم و ابداً حوصله ندارم. از همهچیز نگرانم. میزان گریههایی که در کوچههای تاریک و زیر درختها کردهام اندازه ندارد. روزهای اول ورود تمام حضرات به سراغم آمدند از بختیار بگیر تا گروههای عجیب و غریب.
دوری از وطن و بیخانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسندهی متوسطی هستم و هیچوقت کار خوب ننوشتهام. ممکن است بعضیها با من همعقیده نباشند ولی مدام، هرشب و روز صدها سوژهی ناب مغز مرا پر میکند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم یک مرتبه موادی بیرون بریزد.