امین شجاعی شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»


امین شجاعی پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۰

مردی كه دیگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادی تقاضای كمك كرد.


امین شجاعی يكشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۶:۰۰

دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود.

 

 


معصومه حسینی کیا پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۰

یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی»


امین شجاعی پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۰

می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! 


معصومه حسینی کیا پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۳:۰۰

ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.


معصومه حسینی کیا سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰

می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟



شارژ سریع موبایل