سالها پیش از پدری درستکار و آزاده و مادری فهیم و با احساس، پسری پا به عرصه وجود نهاد که نام او را «همایون» گذاردند. مادرش از شیفتگان موسیقی اصیل ایرانی بود و از مقامهای موسیقی ایرانی به دستگاه همایون علاقهای وافر داشت که به همین دلیل هم نام «همایون» را برای فرزند خود انتخاب کردند. استاد همایون خرم بعدها به عنوان هدایت کننده و رهبر ارکستر، روح واحدی را در اجرای آثارشان و نوازنده ها ایجاد کردهاند و توانستهاند در حقیقت آثار خودشان را در یک مجموعه تفکر واحد در ارکستر گلها متجلی کنند. آثاری که امروز از این هنرمند به دست ما رسیده است، پلی است از هویت ملی ما بین همه ایرانیان که در سراسر جهان زندگی میکنند. استاد خرم دارای درجه ۱ هنری (معادل مدرک دکتـرا) از شورای ارزشیابی هنرمندان ایران بود. از سمتهای ایشان میتوان عضویت در شورای عالی موسیقی رادیو، رهبری ارکستر سازهای ملی، استادی دانشکده موسیقی ملی، آهنگسازی در برنامههای موسیقی ایرانی و برنامه گلها را نام برد. آهنگسازی ترانه وی سرگشته (تو ای پری کجایی) را میتوان یکی از آثار مشهور این زنده یاد معرفی نمود. استاد همایون خرم که در اواخر عمرش به بیماری مبتلا شده بود، در سن ۸۲ سالگی در روز پنجشنبه ۲۸ دی ماه ساعت ۲۳ شب سال ۱۳۹۱ در بیمارستان دی تهران بر اثر سرطان روده درگذشت.
ازاستاد همایون خرم تالیفاتی نیز به جای مانده است که «ردیف اول چپ کوک» شامل مجموعهای از آوازها، چهارمضرابها و قطعات اوست و «غوغای ستارگان» شامل خاطرات هنری خرم از جمله تالیفات وی به شمار میآیند.
مصاحبه کامران مالکی(نوه برادر استاد قوامی) که در اواخر عمر استاد همایون خرم به منزل ایشان رفته و گفتگویی با ایشان انجام دادهاند را در زیر میخوانید.
کمی از خود بگویید.
متولد سال ۱۳۰۹ خورشیدی در شهر بوشهر هستم. من را یکی از آخرین بازماندگان مکتب ابوالحسن صبا میدانند که بدون واسطه نزد او مشق موسیقی کرده بودم و تا چندی پیش به آهنگسازی و اجرای زنده موسیقی میپرداختم. به تشویق مادرم به موسیقی روی آوردم و با توجه به علاقه مادرم به دستگاه همایون، نخستین قطعه موسیقی در رادیو را در دستگاه همایون نواختم تا بدین ترتیب از تشویقهای مادرم قدردانی کنم. من بعد از حضور در دورههای آموزشی زند یاد ابوالحسن خان صبا، در سن ۱۴ سالگی به عنوان جوانترین نوازنده سولیست ویولن در دهه ۱۳۳۰خورشیدی در رادیو حاضر شدم و به اجرای موسیقی پرداختم.
درست است که رشته تحصیلی شما برق بوده است؟ چگونه یک مرتبه به رشته موسقی روی آوردید؟
بله. در رابطه با این سوال شما، رشته من مهندسی برق بود و برای تحصیل در دانشگاه هم برگزیده شده بودم و خیلی به نواختن موسیقی علاقمند بودم و این رشته باعث نشد که من از موسیقی فاصله بگیرم. من با برنامههای رادیویی ویژه موسیقی در پیش از انقلاب همچون برنامه گلها، گلهای رنگارنگ، گلهای تازه و شاخه گل به عنوان آهنگساز و نوازنده همکاری داشتم.
از میان آثارم میتوانم به قطعات «تو ای پری کجایی»، «امشب در سر شوری دارم»، «ساغرم شکستای ساقی»، «رسوای زمانه منم»، «آیا همه شما بیگناهید»، «اشک من هویدا شد»، «پیک سحری» و «آوای خسته دلان» اشاره کنم. یادآوری کنم همچنین در دهههای 20 تا 50 خورشیدی با هنرمندانی چون جواد معروفی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، مجید نجاحی، منصور صارمی، جهانگیر ملک و امیر ناصر افتتاح همنوازی کردهام.
کمی از ساختن تصنیف پری کجائی استاد قوامی صحبت کنید.
در جاده شمال مشغول رانندگی بودم. به نزدیک رامسر که رسیدم باغی در آنجا بود. برای استراحت به آن باغ رفتم. بعد از نیم ساعتی که خستگیم در رفت، گفتم دوری در باغ بزنم که یک دفعه متوجه شخصی شدم که با صدای رسا می خواند. کمی جلو رفتم، ایستادم و گوش کردم دیدم چه صدای رسا و زیبای دارد و این صدا بابه کارم است. رفتم جلو تا ببینم این صدای به این رسای از کجا به گوشم میرسد، دیدم چند نفری دور هم نشستند و آنکه روبرو بود، میخواند. هیچ کس احساس نمیکرد که این شخص است که میخواند چون اصلا دهانش تکان نمیخورد. بسیار متین و باوقار بود. کمی نگاهشان کردم. پیش خودم گفتم چقدر چهره ایشان آشناست. رفتم جلوتر دیدم چه اتفاق جالبی افتاد که آن شخصی را که من در سال 1345 در مراسم برنامه سازمان یونسگو دیده بودم، ایشان است. رفتم جلوتر سلامی کردم. گفتم شما حسین قوامی نیستید که من پیشتر برای شما نواختم و تصنیفی را خواندید. گفتند درست است. گفتم واقعا چقدر جالب است که من به این باغ بیایم، چنین صدای زیبایی را بشنوم و به سوی این صدا بیایم. من باید تصنیفی را برای این صدای به این زیبایی بسازم.
این موضوع گذشت. من به تهران بر گشتم. بعد از 2 ماه، روزی با آقای سایه ابتهاج دیداری داشتیم. ایشان پیشنهاد کردند که آهنگی را به من بدهید تا ترانهای روی آن بگذارم. ملودی پری کجائی از آن ترانههایی بود که من به سرعت آن را نوشتم و به سایه ابتهاج دادم تا شعری بر روی آن بگذارند. این ترانه یا تصنیف در سال 1351 تنظیم گردید و در اینجا بحث سر انتخاب خواننده بود که کدام خواننده آن زمان میتواند به نحو احسن این ترانه را اجرا کند. من به استاد سایه گفتم این تصنیف باید با صدای یک مرد خوانده شود که من استاد قوامی را پیشنهاد دادم. به نظر من بهترین شخص است. سایه ابتهاج نظرش اینگونه بود که شاید صدای بهتر از قوامی باشد که این تصنیف را بخواند که من گفتم صدای او را در باغی در رامسر شنیدهام که چه صدای قوی و رسایی دارد. گفتم کاری ندارد امتحان میکنیم. از استاد قوامی خواستم برای آزمایش به استودیو رادیو تشریف بیرند که آن روز در رادیو آقای نجاحی-آقای مستعان رئیس رادیو تهران و خانم فخری نیکزاد دکلمهگر خوب کشورمان حضور داشتند که وقتی استاد قوامی خواندند، رو به سایه ابتهاج کردم و گفتم دیدید من درست میگفتم که این تصنیف با صدای حسین قوامی سازگار است که همه قبول کردند و بعدها سایه ابتهاج گفتند آفرین بر این انتخابتان. بعدها استاد قوامی این ترانه را در سن 61 سالگی با ارکستر بزرگ رادیو ملی ایران در استودیو رادیو ضبط کردند و تا الان و سال 91 این آهنگ هنوز مورد قبول خیلیها است و ماندگار مانده است.
من همیشه ابتدا آهنگ را میساختم و سپس ترانهسرا بر روی آن شعر میگفت. بخشی از ماندگاری ترانههای من در حس و ملودی آهنگهاست و بخشی دیگر به این دلیل است که کلام بعدا به ملودی اضافه میشود.
اجازه دهید تا برگردیم به بخش اول صحبتمان و تصنیف پریی کجائی شما. دوستانی كه هر كدام در حوزه كاری خود استاد بودند، ترانهسراهایی كه اسم بردید، نوازندههای حرفهای، آهنگسازهای خیلی خوب كه حاصل جمع اینها میشد آهنگها و شعرهایی كه فراموش نشدنی است. به عنوان نماینده این نسل ماندگار، فكر میكنید چرا امروزه افرادی مثل شما دیگر نیستند؟ گروههای موسیقی به جز در مواردی كه به صورت خانوادگی كار میكنند، یا گروههایی كه آنها هم به نوعی وابسته به نسل شما هستند، بقیه دیری نمیپایند، چرا كار تیمی اینقدر كم رنگ شده است؟
البته خب به نظر من همه خوب هستند و زحمت میكشند و باید از آنها تعریف كرد. اما نكتهای كه شما اشاره كردید یك نكته كلیدی است كه باز برمیگردد به همان سوال كه چگونه اثری میتواند یك نسل را در نوردد و حتی دو نسل و سه نسل را و باقی بماند. كار تیمی نكته اصلی است. وقتی شاعر و آهنگساز كار مشتركشان به پایان رسید، تازه كار انفرادی آهنگساز شروع میشود. این كه چگونه نتی را بنویسد كه با صدایی كه بعدا قرار است روی اثر بیاید هماهنگ شود. چه خوانندهای با چه صدایی برای كدام آهنگ و برای كدام شعر مناسب است. برای مثال، یك زمانی، چند روز پس از دیدار با آقای هوشنگ ابتهاج و صحبتی كه درباره كار مشترك داشتیم، روزی روی بالكن منزلم كه مشرف به باغی و درخت و سبزهای بود، ایستاده بودم كه زمزمهای آمد و بعد همان باران نتی كه گفتم. شروع كردم به نوشتن، از مقدمه تا به آخر. حتی جواب اركستر را هم همان جا نوشتم. بعد موسیقی را به آقای ابتهاج نشان دادم و ایشان هم تحت تاثیر قرار گرفتند و شعری سرودند كه حالا همه آن را از برند و آن شعر چیزی نبود جز: شبی كه آواز نی تو شنیدم... یعنی همان «توای پری كجایی» كه البته بعضیها میگویند این آهنگ آسمانی است. البته من چنین ادعایی ندارم. به هر حال به نظر میرسید كار تمام شده است، تا اینكه مساله خواننده مطرح شد. آن زمان هم خوانندههای بسیاری بودند هر كدام با جنس صدا و محبوبیت خاص خود. مثلا همان خوانندهای كه من «ساغرم شكست ای ساقی» را به او دادم یا خواننده «بعد از تو هم در بستر غم میتوان خفت». پیشنهادهای زیادی مطرح شد اما گفتم نه! گفتم یك صدای خسته میخواهد، صدایی از جنس دیگر. گفت كی؟ گفتم «آقای قوامی»! آقای قوامی آن زمان حدود هفتاد سال داشتند. نشان به آن نشان كه هنوز همه میگویند اجرای آقای قوامی با اینكه دیگران هم این آهنگ را خواندهاند، از جنس دیگریست و بهترین اجراست.
نقلی از استاد صبا بفرمایید.
بله. استاد صبا اگر هنوز هم نو است و نوای موسیقیاش طرفدار دارد، برای این است که در عین پایبندی به اصول،50 سال از زمانه خودش جلوتر بود. چیزهایی زد که قبلا کسی نزده بود. تار جلیل شهناز هم همین طور. امثال این بزرگان همه به اصول کار خود معتقد و پایبندند اما جوری می زنند و چیزی می زنند که قبل از آنها کسی نزده بود و استفاده نکرده بود. هنر باید زنده باشد، سیال باشد.
لطفا بفرمایید جوانان امروز را چگونه می بینید؟
امروز خوشبختانه با آگاهی از اشتباه دیروز، افقهای روشنی برای موسیقی وجود دارد و اهالی جوان موسیقی پرانرژی و با استعداد و با انگیزهاند و موسیقیهای فراوانی با طیفهای مختلف گوش میدهند که همین آدم را امیدوار میکند.
شما مثلا چه کسانی را نام می برید؟
نباید اسم ببرم چون همه را نمیشناسم یا با آنها کار نکردهام. اما علیرضا قربانی و محمد اصفهانی که با آنها کار کردم، واقعا دوست داشتنی و امیدوارکننده هستند.
چه شد که شما به ارکستر بزرگ فارابی پیوستید؟
آقای صبا با رادیو به مشکل برخورد و وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بلافاصله به ایشان پیشنهاد کرد که در تالار فارابی ارکستر بزرگی برایشان تشکیل دهد. در این گروه هم نوازندگان ویلون ما بودیم یعنی شاگردان استاد صبا. یادم هست فرامرز پایور سنتور میزد که ایشان هم شاگردی استاد صبا را کرده بودند، حبیب الله صالحی هم تار میزد و در کار خودش استاد بود. دقیق یادم نیست اما فکر میکنم آقای هوشنگ ظریف هم تازه از هنرستان ملی فارغالتحصیل شده بودند و حضور داشتند. من هم ویلون سولیست اول گروه بودم. از همین دوره هم بود که صمیمیت بیشتری با آقای تجویدی پیدا کردم.
آقای تجویدی خیلی به کارش عشق داشت. همیشه سعی میکرد برود چیزی را بیاموزد. یکی از آهنگسازان رادیو در رشته موسیقی غربی تحصیل کرده بود. یادم است یک روزی من بودم و آقای تجویدی و این آهنگساز. من داشتم درباره کار کردن برخی آهنگها در ارکستر بزرگ از این آهنگساز سوالاتی میکردم که دیدم آقای تجویدی مدام اشاراتی به من میکنند. بعد که آقای آهنگساز رفت، ایشان به من گفت: چرا از اینها سوال کنیم؟ من شروع کردم به هارمونی خواندن. خودمان استعداد آهنگسازی داریم یاد میگیریم و برای ارکستر هم مینویسیم. دیدم حرف جالبی زدند. من هم چون علوم پایهام قوی بود، به همین خاطر هارمونی خواندن برایم راحت بود. خلاصه هر دو رفتیم و شروع کردیم هارمونی خواندن. من این را از تجویدی یاد گرفتم که هر چند آن زمان در کارمان شهرت پیدا کرده بودیم اما از آموختن باز نمانیم و خودمان بتوانیم روی پای خودمان بایستیم و راه های تازه برای نوآوری در موسیقی ایرانی پیدا کنیم. هر چه باشد ما بافت این موسیقی را بهتر میشناختیم و طبعا بهتر هم می فهمیدیم چگونه سمت این کار برویم که موسیقی ایرانی لطمه نبیند.
بعد از این موضوع بود که من آهنگ «آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود» را ساختم که شعرش هم برای ابوالحسن ورزی بود. از این ایام من و آقای تجویدی زیاد با هم کار میکردیم و ماهی یکبار منزل همدیگر قرار میگذاشتیم و رفاقت ما گره خورد.
می خواهم سوالی سخت از شما بپرسم. میدانم گفتنش شاید برای شما سخت باشد ولی می خواهم به طور جدی نظرتان را بدانم. ازسال 1352 که مدتی زیادی میگذرد که شما تصنیف پری کجائی را تنظیم کردید. خیلی از خوانندگان قدیمی و جدید آن را یا به همان سبک ویا ریتمی به آن داده و آن را خواندهاند. میخواهم نظرتان را بدانم که به نظر شما کدام یک از خوانندگان بهتر آن راخواندهاند؟
واقعا سوال مشکلی پرسیدید. در این مورد ماندهام چه بگویم که خدا را خوش بیاید. البته من همیشه گفتم میتوانم شخص استاد قوامی را نام ببرم که خودم تاکید بر خواندن این ترانه داشتم. بعد از آن می توان به خانم الهه اشاره کنم که به طور زیبایی این تصنیف را خواندند با آن صدای نرمی که داشتند. بعد از آن آقای هوشمند عقیلی که کارش را خوب انجام دادند و آقای محمد اصفهانی. میتوانم به شما هم که نوه برادر استاد قوامی هستید اشاره کنم که صدایتان را برایم گذاشتید، ریتم آهنگ را عوض کردید و با دکلمه هم خواندهاید که جالب شده است.
از کنسرتهایی که در این یکی دو سال اخیر اجرا کردید، صحبت کنید.
کنسرتهای اخیرم در تالار وحدت و برج میلاد بود با ارکست بزرگ با دکلمه خانم ژاله صادقیان و بسیار با استقبال مردم قرار گرفت.
در رابطه با کتاب خود صحبت کنید.
کتابم جلد 1و2 دارد. جلد یک به چاپ رسیده که اسمش قوقای ستارگان است و جلد دو قرار است تا چند ماه دیگر چاپ شود و در همان برج میلاد رو نمایی از کتابم شود.
نواختن موسیقی را تا کجا و تا کی ادامه خواهید داد؟
این هم سوال خوبی است که پرسیدید. آنقدر ادامه خواهم داد اگر واقعا بتوانم موفقیتآمیز جلو بروم که فکر نمیکنم که تا بحال بد جلو رفته باشم چون از آنجا که امید همیشه به ما فرصت میدهد، این امید را دارم که پس از این هم نواختنم را به طور جدی مانند دوران جوانی دنبال کنم. آدم از فردایش خبر ندارد، مگر پرویز یاحقی-صبا عزیز یا هنرمندان عزیز دیگرمان میدانستند قرار است در شهرتی که داشتند از دنیا بروند؟ اگر عمری برایم باقی باشد تا زندهام، تا روزی که هستم، دلم میخواهد همه چیز در تمامی برنامههایم پیش برود و در فرصتی که در باقی مانده عمرم دارم، فکر میکنم موسیقی هم مثل تمامی کارهایم جهانی است که میخواهم در آن به کشف برسم. پس باز هم تجربهاش خواهم کرد.
نظرتان را در رابطه با صدای خوانندگانی قدیمی و جدید که می پسندید، بیان کنید.
من به صدای استاد قوامی- استادبنان- الهه- پوران- عهدیه- شجریان- قمر و از جدید اصفهانی که چند آهنگ برایش ساختهام و افتخاری-سالار عقیلی علاقه دارم.
چند فرزند دارید؟
پسرهایم علی، امیر و رضا و تنها دخترم هاله هستند.
آیا مجالس خصوصی که دورهم باشید، داشتید و خاطره ای از آن روزها؟
سوال خوبی را پرسیدید. بله. به خاطر دارم در سال 1349 اردیبهشت ماه شب تولد حضرت علی بود. قرار گذاشتم در منزل زنده یاد حنانه دوستان هنرمند همگی جمع شویم. من بودم و گلپایگانی، جلیل شهناز، فریدون مشیری، تجویدی، نجاحی، شجریان، شهیدی، سیاوش زندگانی، پرویز یاحقی و از خانمها پوران شاپوری، خانم دلکش، دکلمهگر خوبمان خانم روشنک و فخری نیکزاد. همگی جمع بودیم و پرویز یاحقی مشغول نواختن بود که استاد قوامی با برادرشان علی قوامی که پدر بزرگ شماست، تشریف آوردند. همگی خوشحال شدیم. بعد از چند دقیقه من قطعهای از دستگاه شور را نواختم. استاد قوامی خواند و بعد همراه با پدربزرگتان که بسیار زیبا تار مینواختند با یکدیگر نواختیم و استاد قوامی در دستگاه شور خواندند.
در بالا به پدر بزرگم اشاره کردید. میخواهم بدانم تا چه حدی کار پدربزرگم را پسندیدید و آیا به ایشان پیشنهاد کردید تا باز هم تار را به صورت جدی دنبال کنند؟
بله. چند باری به خودشان گفتم که حیف است. کارتان را جدی بگیرید و به طور حرفهای آن را دنبال کنید و چند باری هم به شخص استاد قوامی گفتم که برادرتان بسیار عالی تار می نوازد. حتما برای کارشان با دوستان برای فراگیری صحبت کنید ولی فکر کنم پدربزرگتان مریض احوال بودند و تار را کنار گذاشتند.
خاطره دوم که دارم سال 1345 بود. ورود ویلون زن معروف منوهین بزرگ که استاد قوامی حضور داشتند و چقدر منوهین از صدای استاد تعریف به عمل آوردند. من و منوهین با یکدیگر قطعهای را نواختیم که بسیار مورد قبول میهمانان قرار گرفت.
به خاطر دارید که در سال 1366 شما و زنده یاد فریدون مشیری و خانم مرضیه به منزل استاد قوامی تشریف آوردید و من یکی از آهنگهای زنده یاد مرضیه را خواندم که هر سه شما پسندیدید. آیا به یاد دارید؟
اگر کمی اشاره به آن روز کنید ممکن است به یاد بیاورم.
شما در حیاط نشسته بودید. چهار اردک سفید در منزل استاد قوامی از جلوی یک سنگ بزرگی یواش یواش رد میشدند.
به به. بله به یاد آوردم. به نکته خیلی جالبی اشاره کردید. شما فکر کنم تصنیف سنگ خارا را خیلی قشنگ جلوی خود بانو مرضیه خواندید که ایشان خیلی خوششان آمد و صد آفرین به شما گفتند. هیچ کدام فکر نمیکردیم به این قشنگی بخوانید.
از کارهایتان بگوید که تا چقدر و چطور راضی هستید؟
جواب این سوال دیگر با مردم است. من همیشه همه توانم را گذاشتهام و میتوانم بگویم کارهایم برگ سبزی است، تحفه درویش. امیدوارم مردم آنها را بپذیرند و دوستشان داشته باشند و بعد از من هم کارهایم شنیده شود.
لطفا بفرمایید در تنظیم، نوشتههایتان آیا خراب میشد تا مجددا بنویسید یا خیر؟
به نکته خوبی اشاره کردید. بله من در تنظیم و نوشتههایم بسیار وسواس شدیدی دارم. شاید مواقعی میشود یک دفعه دو رو و روی 30 تا 100 ورق کاغذ مینوشتم. از آنها راضی نبودم، پارهاش میکردم دوباره آن را مینوشتم. آنقدر این کار را انجام میدادم تا آن چیزی را که دلخواهم بود درست میشد چون اگر غیر از این میشد دیگر همایون خرم معنی نداشت. باید کار تنظیم به نحو احسن درست میشد تا مورد نظرم قرار گیرد و دوستان هنرمندم مورد قبولشان قرار گیرد و تایید کنند.
به اعتقاد ما شما شعر و ترانه را بسیار خوب میشناسید و خوب با آن ارتباط برقرار میكنید و این ارتباط را در آهنگسازی به خوبی به مخاطب منتقل میكنید. با این شناختی كه از شعر دارید، میخواهم از شما بپرسیم كه آیا میشود روی شعر امروز، منظورم شعر معاصر و مشخصا شعر نیمایی یا حتی شعر سپید، ملودی ایرانی ساخت؟
اگر قرار باشد اثری مانا بشود، یكی از فاكتورهایش این است كه حتما شعر و موسیقی باهم هماهنگی واقعی داشته باشند. یعنی در حقیقت آهنگ همانی را بنوازد كه شعر میگوید و برعكس شعر همانی باشد كه آهنگ مینوازد و این البته آسان نیست. اینجاست كه میگویند آهنگسازی مشكل است وگرنه شعر بالاخره برای خودش یك بحر عروضی و افاعیلی دارد و میتوان روی همان وزن خودش آهنگ ساخت بدون اینكه به معنای شعر توجه داشت. بدون اینكه به پیام و معنای هر كلمه توجه داشت و یا حتی در نظر گرفت كه موسیقی روی كدام كلام بهتر میتواند جولان بدهد. یادم میآید كه یك روز آقای حسن ورزی كه شاعر غزلسرای بزرگی است، به من زنگ زد و قراری گذاشتیم. ایشان شعری سروده بود و معتقد بود این شعر از طرف خواص مورد ستایش قرار گرفته اما دوست داشت كه این شعر را مردم بشنوند و به گوش آنها برسد. از من خواست برای این شعر آهنگی بسازم. مطلع شعر این بود: «آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود/ چشم خواب آلودهاش را مستی رویا نبود». من خیلی خوشم آمد و با خودم گفتم اگر شعر پنجاه درصد اثر باشد و بنده هم به عنوان آهنگساز برایش آهنگ خوبی بسازم، میتواند اثر ماندگاری بشود. رفتم منزل و فكر میكردم تا فردا یا پس فردا این آهنگ حاضر خواهد شد. نشان به آن نشان كه من تا دو ماه تمام هر چه مینوشتم در حقیقت بیانگر وزن بود اما چیزی كه میخواستم نمیشد و راضیام نمیكرد. میدانستم كه این آهنگ مبین این شعر نیست. شعر یك غمی دارد و حال و هوای خاصی دارد و خلاصه نمیشود. یك شب واقعا به این اعتراف رسیدم كه نمیشود! به خودم گفتم: آقای همایونخان میدونی چیه؟ واقعیت اینه كه آقای ورزی برده و تو باختی! برای اینكه نمیتونی بسازی! نمیشه! شاید همان شب یا شب بعد بود كه ناگهان از خواب پریدم و آنچه دو ماه تمام كار میكردم و مینوشتم و خط میزدم همه فروپاشید و شاید بشود اسمش را گذاشت باران نت، مثل اینكه باران نت میبارید. از اول شروع كردم به نوشتن. آهنگ ساخته شده تمام افاعیل را در هم شكسته بود اما تمام شعر را در بر گرفته بود. حتی جوابهای اركستر هم همان شب نوشته شد. دو سه روز بعد برای اركستر تنظیمش كردیم و اجرا كردیم و خیلی مورد استقبال مردم قرار گرفت. غرض اینكه شناخت شعر برای ساختن موسیقی و ارتباط گرفتن با ترانه بسیار مهم است. گاهی برعكسش هم پیش میآمد. مثلا بعضی وقتها كه با تورج نگهبان مینشستیم یا با بیژن ترقی یا معینیكرمانشاهی یا بهادر یگانه یا كریم فكور، آهنگساز ملودی را ساخته بود و شاعر و ترانهسرا با دریافت حس و فضای موسیقی ساخته شده، شعری میسرود. اصل مطلب اینكه گاهی كلامیكه نوشته شده بسیار زیباست اما به این موسیقی نمیخورد.
شعر سپید هم از آن شعرهایی است كه برای آهنگسازی اول باید پیامش را دریافت كرد؛ چرا كه بسیاری از اشعار كلاسیك درونمایه تغزلی و عاشقانه دارند. بنابراین به نظر میرسد كه در شعر كلاسیك، مسیر تا حدودی مشخص است. البته سلیقههای مختلف و ابتكارات خاص هر آهنگساز را نباید نادیده گرفت. اما در شعر سپید، گاهی همه سطور آفریده میشوند فقط به خاطر مثلا دو سطر آخر. شعر یك فضای كلی دارد كه باید توسط آهنگساز دریافت شود. آهنگساز باید بداند چگونه شروع كند كه وقتی به پایان رسید، مبدا درست به مقصد رسیده باشد و این آسان نیست. من البته روی چند شعر سپید كار كردهام اما حقیقتش را به شما بگویم هنوز آنطور كه باید روی شعر سپید كار نكردهام. میدانید چرا؟ برای اینكه دلم میخواهد اگر شد، همان بشود كه میخواهم. وگرنه سرهمبندی كار سختی نیست. بعضیها هم كار كردهاند. البته من نمیخواهم تكذیب كنم اما به هر حال، وقتی آهنگ ساخته شده تاثیرگذار نیست، عمومی نمیشود و مردم زمزمهاش نمیكنند، این خود گویای میزان كیفیت اثر است و دال بر نقصی است كه در اثر وجود دارد. بنابراین من اعتقاد دارم روی شعر سپید هم باید كار بشود و البته كار آسانی هم نیست. گاهی در این شعرها به جملات استفهامی بر میخوریم و پرسش را در موسیقی گنجاندن آسان نیست.
شما هم مانند بسیاری از موسیقیدانان همنسل خود با ساز نیلبک شروع کردهاید؟
بله، اتفاقا چندوقت پیش در تالار وحدت بودیم و آنجا آقای احمد پژمان (آهنگساز بزرگ کشورمان) به نقل خاطرات کودکی و اینکه او هم با ساز نیلبک موسیقی را آغاز کرده، پرداخت. من با این ساز نیلبک شروع به نواختن و تلاش برای زدن آهنگ کردم. بعدا از مدتها که توانستم تا حدودی صداها را براساس گوش تفکیک کرده و چند آهنگ مشهور را بزنم، مادرم هم تشویق میکرد و میگفت که تقریبا درست میزنم.
آن روزها استاد صبا چند ساله بودند؟
به گمانم 40 ساله بود. از همان اولین دفعه که مرا دید، به من گفت «باباجون» و این خطاب را تا همیشه به من مىگفت. روز اول به من گفت دستانت را ببینم. با حیرت دستانم را به او دادم و او آن را وارسى کرد بعد گفت برو ویلون بخر. در 12 سالگى ویلون برایم بسیار بزرگ بود اما آنقدر به این ساز رغبت غریبى داشتم که سختىهایش هم برایم شیرین بود.
روزهاى اول کار کردن با ویلون چطور بود؟
آنها که ویلون زدهاند مىدانند خیلى سخت است که روزهای اول از ویلون صداى خوش درآوری، یادم مىآید یک روز همسایه بغلىمان به اعتراض در خانهمان آمد و از صداى گوشخراش ویلنم که آن را «زرزر» مىخواند شکایت کرد. بعدها که یاد این خاطره افتادم پشتیبانى مادرم برام بسیار ارزشمند بود. او جلو همسایه ایستاد و گفت که او نمىفهمد و صداى ساز من بسیار هم گوشنواز است.
شما خیلى زود به رادیو رفتید.
14سالم بود. استاد صبا گفت: «باباجون برو رادیو». هاج و واج به او خیره شدم و گفتم: «رادیو». با تاکید بیشتر گفت: «بله مىگم برو رادیو». با ترس و لرز با خودم مىگفتم استاد چى مىگه من کجا، رادیو کجا. این دلهره را با مادرم در میان گذاشتم. مادرم گفت تبلیغ آن را شنیده است. آن روزها رادیو از میان نوازندهها امتحان مىگرفت تا از آنها بهره ببرد. رفتم رادیو. صف طولانى بود بعد از مدتى نوبت من شد و امتحان گرفتند تئورى و عملی. روز جواب رفتم به من گفتند تو انتخاب شدى براى اینکه تنها ساز بزنی. خیلى تعجب کردم. اولین برنامه رادیویىام ساعت 21:45 بود. دو سه بار اعلام کرده بودند که یادتون باشد رأس این ساعت هنرمند 14 ساله همایون خرم، ویلن مىنوازد. من عاشق موسیقى بودم. هیچوقت دنبال شهرت و نوازندگى در رادیو نبودم اما زدن در آن شب همانا و بعد دیدم که کمکم همه تهران مرا مىشناسد. بعدها که دیگر 16 سالم بود، هنوز رادیو مرا 14 ساله خطاب مىکرد که باعث خنده دوستانم مىشد اما در تمام این مدت درس و مدرسه را بسیار جدى دنبال مىکردم. حتى روزهایى که به کلاس ششم متوسطه ریاضى یا دوره مهندسى برق به دانشگاه رفتم، مجبور شدم کار در رادیو را کنار بگذارم و موسیقى در فراغت از کار و تحصیل پیگیرى کنم.
سالهاى 1320 در نبود رسانهها و کنسرتها، احتمالا شما کمتر شاهد اجراى موسیقىهاى متعدد بودید. شاید در آن روزگاران سازهاى تار و سه تار و سنتور رونق بیشترى داشتند. شما چطور سراغ ویلن رفتید و با این ساز ارتباط برقرار کردید؟
باید برگردیم به سالهاى قبل از 1320. سالها پیش از آن استاد على نقى خان وزیرى شاگرد برجسته میرزا عبدالله تصمیم گرفت براى مدون کردن موسیقى ایرانى و تئوریزه نمودن آن به غرب سفر کند و موسیقى را علمى بیاموزد. على نقى خان در نواختن سازهاى ایرانى به کمال رسیده بود اما این قانعش نکرد و دلش مىخواست موسیقى ایرانى به صورت ارکستر اجرا شود. از این مهمتر مىخواست شیوه انتقال ارزشها و آموزههاى موسیقى ایرانی، سینه به سینه تعالى یابد و مدون و ماندگار شود. على نقى خان از سفر که بازگشت ویلن را با خود به تهران آورد که البته کمى پیش از او فرانسوىها آن را به ایرانیان معرفى کرده بودند. استاد صبا که بسیار کم سن و سالتر از على نقى خان وزیرى بود براى آموختن ویلن، شتابان و مشتاق به دیدار ایشان رفت. این مهم در حالى و در زمانى رخ داد که استاد صبا بهترین شاگرد میرزا عبدالله در آن زمانه بود. او خدمت درویش خان رفته بود و علاوه بر تار و سهتار، نی، سنتور و ضرب را بسیار عالى مىزد و با همه اینها براى آموختن ویلن نزد على نقى خان رفت. به همه این دلایل اتفاقا آن روزها که من نوجوان بودم ویلن ساز روز بود و صاحب جایگاه ویژهاى در موسیقى ایران شده بود که بىشک استاد صبا سرآمد و زبانزد یگانه روزگاران بود.
بفرمایید دلتان مىخواهد جوانان چگونه آلبوم رسواى زمانه را بشنوند.
به حتم آنطور که دوست دارند اما کاش در قطعات تاملى نمایند و در خلوت نیز به این آلبوم گوش فرا دهند. امیدوارم این اثر را که با عشق آمیخته به عنوان برگ سبزى تحفه درویش بپذیرند.
آیا اثر نیمه کارهای دارید که قصد داشته باشید آن را کامل کنید؟
بله من کارهای نیمه کاره بسیاری زیاد دارم که اتفاقا بالای هرکدام ازآنها نوشتهام «توجه توجه خیلی عالی است ادامه داده شود» اما معلوم نیست کی چنین فرصتی فراهم شود. من ازقدیم عاشق ساختن هستم. هروقت که باران نت ببارد، من هر کاری که دستم باشد، کنارمیگذارم و قطعه میسازم. وقتی نت میآید، میگوید همه چیز را کنار بگذار، چون من دارم میآیم.
پاسخ این عشقی که شما به موسیقی ایرانی داشتید را مردم به شما خیلی داشتهاند یا با زندگی کردن با ترانهها و تصانیف شما پاسخ این عشق را دادهاند. قطعا شما خیر دائم و ماندگار را به جا گذاشتهاید و در تمام نسلها هر کسی این قطعات را میشنود، با آن عاشق میشود و زندگی میکند.
من از تمامی مردم سر زمین عزیزم ایران واقعا تشکر میکنم. آنها بسیار با محبت هستند. در جایی مثل پارک در حال پیادهروی هستم. با لباس ورزشی و وضعیت ساده، مردم من را میشناسند و به کارهای من اشاره میکنند. آن وقت است که متوجه میشوی مردم ما بسیار فهمیدهاند و زیبایی را درک میکنند و من بسیار از آنها متشکرم.
چرا دیگر اساتیدی مثل شما نیست؟ چرا هنوز چشم امید خیلیها از نسل امروز به شما و نسل شماست؟ نمیدانیم، شاید كار تعلیم خوب پیش نرفته یا شعری خوب كه بتواند ترانهای ماندگار شود سروده نمیشود، یا شاید دلیلش تكثر امروز در دنیای موسیقی باشد و اینكه بخشی از استعدادها هم به حوزههای دیگر در دنیای موسیقی روی آوردهاند.
یكی از عوامل، استاد است. بنده استادی مثل ابوالحسن خان صبا داشتم و بسیاری از دوستان بنده هم شاگرد ایشان بودند. در زمانهای مختلف به طوركلی نوازندهها تربیت میشوند اما آهنگساز به آن معنا كه مبتكر باشد و مقلد نباشد، در همه زمانها تعدادشان كم است. استاد صبا سه هزار نفر شاگرد داشتند. بسیاری از آنها هم نوازندههای خوبی شدند، اما آهنگساز خوب شاید سه چهار نفر بیشتر نبودند كه البته همان سه چهار نفر هم بعضا اختلاف سطح دارند با هم. بنابراین اثر خلاق به نظر من از نظر كمی بسیار كم است. عامل دیگر عشق است! بعضی از كسانی كه وارد عرصه موسیقی میشوند، جدای از بحث یادگیری، كم كم متوجه شوقی میشوند كه از موسیقی در آنها پدید میآید و این شوق رشد و نما پیدا میكند و تبدیل به عشق میشود. یعنی مثلا سه گاه را عاشقانه یاد میگیرد، نه اینكه مثلا به این فكر كند كه بعدا گوشهای است به اسم زابل كه باید آن را یاد بگیرد یا گوشهی مخالف یا مغلوب، نه! از موسیقی به شناخت بالایی میرسد و عاشق میشود. مثلا گوشه بیداد همایون را كه نزد استاد صبا مینواخته سه خط بود، اما عاشق میآید و مثلا آهنگ «اشك من هویدا شد» یا «ساغرم شكست ای ساقی» را فقط در همین گوشه بیداد میسازد. یا مخالف سه گاه را، عاشق برایش رسوای زمانه را میسازد و این مرحله، مرحله ایست كه از آن به مرحله ابداع و خلاقیت یاد میكنم.
حالا كه بحث به اینجا كشید بگذارید راجع به پایبندیتان به ردیف سوال كنیم، و اینكه چقدر پایبند بودهاید و اصلا معتقدید به اینكه میبایست پایبند بود؟
حافظ میگوید: بشوی اوراق اگر همدرس مایی! یعنی از مرحله تقلید باید گذشت و به مرحله اوراق شویی رسید. به این مرحله كه رسیدی، شور میسازی اما غیر از شورهایی است كه دیگران ساختهاند. به زبان و برداشت خودت میرسی. همه اهل فن میفهمند كه مثلا این قطعه، شور است، اما شوریست كه میخواهد شور به پا كند. یا مثلا در نوازندگی، سه گاه مینوازد اما این سه گاه غیر از سه گاهی است كه حتی استاد یادش داده است.
میخواهم راجع به اندوه از شما سوال كنم. آیا موسیقی ایرانی تداعیكننده اندوه است؟ اگر هست چرا؟ فراز و فرود سرگذشت تاریخی و اجتماعی ما چقدر موثر بوده در غم موجود در موسیقی ایرانی و بعد از آن صحبتی هم از شنوده بفرمایید؟
البته كه مسائل تاریخی موثر است. غم میتواند تاثیر بگذارد بر هنر دوران خود. اما در نگاه كلیتر، پاسخ این سوال برمیگردد به تعریف و بازتعریف خود كلمه غم. به این معنا كه آنهایی كه معتقدند موسیقی ایرانی غمانگیز است شاید یك تعریف یك سویه از این واژه داشته باشند. به قول حافظ: تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق/هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم. غم میتواند حتی به مبارك باد بیاید. میتواند زیبا باشد و متعالی. غم حاصل از رنجش، غم فراق، غمی كه عارف با آن دست به گریبان است، و حتی غمی كه سوگواری است! اینها همه زیرمجموعهی غم به شمار میروند اما در واقع غم با سوگواری فرق میكند. من معتقدم كه موسیقی ما موسیقی سوگواری نیست. اما در مواردی توجه نمیشود و گاهی خوب ارائه نمیشود. مثلا گاهی چنان آواز میخوانند كه شنونده كسل میشود. غمگین نمیشود بلكه كسل میشود. این كسالت باری در موسیقی ایرانی نیست. بلكه در نحوه اجرا و نحوه ارائه است. موسیقی ایرانی در واقع پایههای یك بناست، اهالی موسیقی هستند كه خانههای جدید بر این بناها میسازند و به مخاطب تحویل میدهند. حافظ میگوید: «سخن نو آر كه نو را حلاوتیست دگر». و این حلاوت و شیرینی در موسیقی هم همان نوآوریست. حتی نوازنده هم میبایست نوآور باشد و نوآوری تنها در آهنگسازی نیست. بداههنوازی از همین حلاوتهاست. بداههنوازی، خلقالساعه نیست، خلق در لحظه است! یعنی در همان لحظهای كه مینوازد در همان لحظه هم میسازد و تعداد بداههنوازان هم كم است مثل جلیل شهناز. با او كار كردهام و حلاوت سازش را دیدهام. به اینجا كه برسد، شنونده پر از شوق میشود، در همین موسیقی ایرانی.
خوب شد به شنونده اشاره كردید كه برسیم به سوال بعدی در مورد احترام به شنونده. واقعیت این است كه در سالهای اخیر سالنی كه مختص اجرای كنسرت موسیقی باشد ساخته نشده است. بیشتر سالنهایی كه كنسرتها در آن اجرا میشوند، سالن همایش و سخنرانیاند. بارها در اجراها، مشكلات صوتی پیش آمده است. میكروفنها حرفهای نیستند و مشكلاتی از این دست. به نظر شما همه اینها مخاطب علاقهمند به كنسرت موسیقی را پس نمیزند؟ چرا كه این وضعیت نه تنها برای اهالی موسیقی نازیباست، بلكه به نوعی بیحرمتی به مخاطب موسیقی هم هست.
مساله سالنها واقعا مسالهای اساسی است. چرا كه سالن موسیقی باید طبق اصول معماری خاص و طبق اصول آگوستیك ساخته شوند، به نحوی كه شنونده در هر قسمتی از سالن كه نشسته باشد بتواند صدا را با كیفیت یكسان بشنود، دیوارههای سالن و جزییات دیگر هم كه بسیار مهم هستند. تنها سالنی كه مختص كنسرت موسیقی داریم همان تالار رودكی است كه سازندهاش استاد فیزیك و البته معمار بود و اتفاقا شاگرد استاد صبا هم بوده است! اما امروزه بیشتر سالنها، سالن همایش هستند، صد البته كه اگر این اصول در نظر گرفته شود، آنچنانیها آنچنانیتر میشوند. به نظر بنده، متولیان فرهنگی در این زمینه میبایست برنامهریزی داشته باشند و نه تنها در تهران، بلکه در شهرستانها هم سالنهای مخصوص اجرای موسیقی لازم است.
این ورود به رادیو و مطرح شدن در نوجوانی باعث نشد که احساس کنید آنچه آموختم کافی است و بروم کار کنم و از کلاسها هم کمی صبت کنید؟ در این کلاسها شما به چه استنباطی از این معرفت موسیقی ایرانی رسیدید؟ در واقع به شکل عملیتر منظور استاد صبا از این معرفت موسیقی ایرانی چه بود؟
نه. من اصلا ایدهآلم رادیو رفتن نبود. من فقط با خودم میگفتم این چیزی که آقای صبا مینوازد را من هم خوب بنوازم. فقط درگیر این مساله بودم. وقتی کتاب سوم تمام شد، پرسیدم کتاب بعدی چیست؟ گفتند که کتابی نیست. گفتم خوب چه چیزی هست برای ادامه و ایشان گفتند چیزی نیست، همه را نواختی. اما یک جوری این دیالوگ را به من گفتند که من احساس کردم هنوز درسم تمام نشده. پرسیدم یعنی چیز دیگری نیست؟ گفتند که یک چیزهایی هست! پرسیدم چه چیز دیگری هست؟ گفتند: «معرفت موسیقی ایرانی». گفتم یعنی من باید چکار کنم. گفتند هیچی هر وقت سوالی داشتی بیا و بپرس، من توضیح میدهم. همان روزی که این حرف را زدند من دو ساعت در کلاس ایشان ماندم.
معرفت یعنی شناخت، یعنی فهمیدن حقیقت یک چیز مشخص. آنجا من وارد عرصه جدیدی از ردیف شدم. مثلا در ردیف اول ایشان گوشه مخالف سهگاه سه خط بود. در ردیف دوم شش، هفت خط بود. در آن کلاسهای معرفت موسیقی ایرانی استاد صبا مثلا درباره همین گوشه مخالف سهگاه توضیح میدادند که از زابل چگونه و با چه ترفندی به مخالف سهگاه میآیند. من میدیدم همین گوشه سهخطی چقدر نکته دارد و برای خود یک شهر موسیقایی است.بعدها من چندین اثر در همین گوشه مخالف سهگاه ساختم مثل«رسوای زمانه». بعد مثلا گوشه بیداد همایون را توجیه میکرد. ساعتها درباره یک گوشه حرف میزدیم. این ورای حفظ کردن و نواختن گوشهها بود. انگار آدم حقیقت یک گوشه را دریافت میکرد. بارها با خودم میگفتم پس چیزهایی که من تا حالا یاد گرفته بودم چه بود! من در گوشه همایون چندین اثر ساختهام. در واقع من با این شیوه معرفتشناسی موسیقی ایرانی با این گوشهها درگیر میشدم و آهنگسازی میکردم. حالا که به این موضوع فکر میکنم یاد آن بیت از حافظ میافتم که میگوید: «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نباشد». آموختن ردیف لازم است ولی در واقع مقدمهیی بر این حقیقت است.
شما در بداههپردازی ید طولایی دارید. این شیوه معرفتشناسی که از جانب استاد صبا به شما منتقل شده، در بداههپردازی چگونه به کمک شما آمده است؟
من بعد از این ماجرا بیش از پیش متوجه این نکته شدم که موسیقی ما خیلی زیباست. عشق و علاقهام به موسیقی بیشتر شد. من آنجا متوجه شدم که بله باید در دستگاه سهگاه نوازندگی کنم اما نه آن سهگاه ۵۰ سال پیش را. صبا بارها به من گفته بود: «بابا جون یادت باشد نباید تو صبا بشوی ها!». این حرف بزرگی از جانب استاد است. به من تاکید میکردند که یادت باشد حتی در نوازندگی هم نباید صبا باشی. این یعنی چی؟ یعنی اینکه یادت باشد شور بنواز ولی نباید «شور» ردیف من باشد، شور تو باید شوری به پا کند. این مساله نیاز به استاد دارد ولی یک استاد واقعی مثل صبا. من هم به این طریق و به اندازه استعداد خودم به کنکاش در این موسیقی پرداختم و سعی کردم نوآوریهایی بر مبنای اصالت بکنم. در واقع اینجا میرسم به پرسش شما؛ در این مرحله است که نوازنده به اصل بداههنوازی میرسد. سهگاه مینوازد ولی سهگاهی که امروز مینوازد با فردا متفاوت است چون جان حقیقت ردیف را خوب درک کرده است.
این وجه معرفتشناسی موسیقی ایرانی باعث شده تا شما از ساختمان ردیف به بطن آن بروید و در آن تعمق کنید. به عقیده من این مساله در ارتباط آثار شما با مخاطبان موسیقی تاثیر زیادی داشته است. درباره تاثیر این مساله در رویکرد شما به موسیقی توضیحات جامعی را مطرح کردید. ارتباط این موضوع به طیف گسترده مخاطبان آثارتان در این سالها را چگونه ارزیابی میکنید؟
شما لطف دارید نوه برادر گرامی حسین قوامی. خیلی خوب مساله را تشریح کردید. بحث را مربوط به خودم نمیبینم و از منظری کلی به شما پاسخ میدهم. آنچه بر مخاطب تاثیر میگذارد، باطن کار است. چون هنر و به طور خاص موسیقی با ظواهر کاری ندارد و با درون مخاطب درگیر است. گفت: «آدمی فربه شود از راه گوش». اگر هنرمند موسیقی به باطن کار رسیده باشد، از راه گوش به باطن مخاطب دست پیدا میکند و در یاد او میماند. نمیدانم این معرفت چگونه در آهنگسازی یا بداههپردازی تاثیر میگذارد اما اینکه یک قطعه از شما را پس از ۵۰ سال جوانهای نسل جدید هم گوش کنند، عجیب است. باور کنید گاهی اوقات من از جوانان این نسل توجه و دقتی به آثار خودم میبینم که تعجب میکنم و از ذهنم میگذرد که انگار این جوانها بهتر از جوانهای خود آن نسل این آثار را درک کردهاند. این نسل بهتر فهمیده است.
شما در فضاهای ریتمیک خوب کار کردید. آثار شما به لحاظ تنوع ریتم مثالهای خوبی هستند. مثلا همانطور که گفتید در گوشه مخالف سهگاه چندین قطعه ساختید و همگی هم در حافظه تاریخی مردم ایران باقی ماندند. اما در آثار امروز موسیقی ردیف با بسط یک ریتم، یک موتیف به تمام اثر، یک آلبوم ساخته میشود و چندان هم مورد توجه علاقهمندان فرار نمیگیرد. این آسیب درباره موسیقی ردیف را شما چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخ به این سوال قدری مشکل است. من واقعا تمام اهالی موسیقی و هر کسی را که زخمهیی به ساز میزند، دوست دارم چون میفهمم که او چقدر زحمت کشیده تا همین زخمه را به ساز بزند. در واقع تکتک آنها را دوست دارم و اینکه شما میفرمایید چرا وضعیت فعلی موسیقی ردیف اینگونه استای کاش بروید و از خودشان بپرسید. آنچه هست، باید از ظواهر گذشت. اینکه چیزی را یاد بگیرند و بعد تنها به همان تکیه کنند و به قول مولانا فکر کنند: «این منم طاووس علیین شده»، و با تکیه بر آموختههای ظاهری خود از ردیف فکر کنند که من دیگر به هر آنچه میخواستم، رسیدهام غلط است. این خودش امکان دارد غرور ایجاد کند. غرور باعث میشود ادامه راه را نبیند. آقای همایونخرم به چه چیزی غره شدهای؟ این موسیقی هنوز راه زیادی برای تو دارد که نرفتهای. استاد صبا اهل تکبر نبود. در صورتی که وقتی مینواخت، همه حیرت میکردند. این چیزی است که من آموختم و سعی کردم از آن پیروی کنم. در هنر سازندگی وجود دارد. هنرمند گاهی هنرگر است. فقط آن عمل هنری را انجام میدهد ولی اندیشه هنری بارور نشده. این با هنرمند واقعی تفاوت دارد.
از قدیم در موسیقی ایرانی این فضا وجود داشته که هر کس آواز میخواند، جایگاهی بالاتر از تصنیفخوان دارد. این مساله در هنر امروز خیلی معنا ندارد چون ارزش هنر را نوع آن مشخص نمیکند. این زیباییشناسی مختص همان اثر و گونه هنری است که معین میکند چه ارزشی دارد. شما به عنوان یکی از شاخصترین تصنیفسازان ایران دلیل این امر را چه میدانید؟
شما مرا یاد یک خاطره دیگر انداختید. این خاطره به سال اول دانشجویی من بازمیگردد. قرار بود در دبیرستانی جشن فارغالتحصیلی برای دانشآموزان گرفته شود. یکی از آوازهخوانان بنام هم قرار بود در این مراسم بخواند. از طرف او با من تماس گرفتند و از من خواستند به عنوان نوازنده آواز او را همراهی کنم. البته در ابتدای کار ایشان از من خواستند برایشان بنوازم تا سطح توانایی مرا ارزیابی کنند. وقتی چیزهایی که از من خواستند، نواختم و احساس کردم از کار من راضی هستند، از ایشان پرسیدم تصنیف هم میخوانید؟ ایشان هم با تکان دادن بدن خودشان به من گفتند: آقای همایون ما تصنیف نمیخوانیم. این پرسش من برایش خیلی ناخوشایند بود. معیارها متفاوت بود. مثلا این مساله وجود داشت که اگر کسی بتواند با صدای بلندی آواز بخواند که چند صد متر آن طرفتر هم صدایش برسد، پس خواننده خوبی است. بالاخره اینگونه بود دیگر.
شما آثاری ساختید که هم مورد اقبال عموم مردم قرار گرفت و هم خواص آنها را میپسندیدند. همین امروز هم بسیاری از مردم ترجیح میدهند یک خواننده کارهایی از جنس آثار شما را بازخوانی کند تا اینکه آثار جدیدی تولید کند. و در نسل جدید موسیقی ردیف خیلی کم هستند. آثاری که مورد قبول عموم جامعه قرار بگیرند و خواص هم آن را بپسندند. آسیبشناسی شما از این مساله چیست؟
خیلی دوست داشتم در طول گفتوگویمان به اینجا برسم که معنای هنر همین است. ضمن اینکه عامه مردم بگویند بهبه، عجب لذتی بردیم. خواص به تببین این مساله بپردازند که چرا این اثر تاثیرگذار است. در واقع خواص ساختار و مسائل فنی را مورد بررسی قرار دهند. در غیر این صورت یا کاملا عامیانه میشود مثل آثاری که ساخته میشود و مردم چند روزی با آن خوش هستند و بعد تمام میشود میرود. اصطلاحا به آن کف روی آب یا آهنگ روز هم میگفتند یا کاملا متعلق به گروهی خاص است. ولی آنجا هنر معنا میدهد که اثر هنری هر دو طیف را با خود همراه کند. این اثر میتواند مانا باشد. مساله این است که زمان میگذرد و دلها یکی هستند. اگر در نظر بگیریم یک اثر خوب است دل جوان امروز با دل جوان ۴۰ سال پیش فرقی ندارد، با آن اثر همراه میشود.
جناب خرم شما با مرحوم ترقی در نسلی بودید که هیچگاه تکرار نخواهد شد. متأسفانه دیگر نظیری برای این نسل نیست!
وقتی آوازه این تأثیرها به نسل شما رسیده، این نشانه عمق تأثیر آن است. این آهنگ قریب به 50 سال پیش ساخته شده، ببیند چقدر زیبا کلام و موسیقی با هم نشستهاند. این نشستنها برآمده از همنشینی و همفکریهای زیاد بود.
شما فرمودید وی ریتم و آهنگ را به خوبی میشناخت. وقتی مثلاً در میان گلها را میشنویم، میبینیم که خارج از تطبیق شعر و موسیقی هموزن و موزون هستند. در این زمینه بفرمایید چقدر آهنگساز در این هموزنی تأثیرگذار بوده و چقدر ترانهسرا؟
عرض کنم در زمانی که ما کار میکردیم و به عبارتی کلام آهنگین به گوش مردم میرسید، عمدتاً کارها به این صورت بود که نخست آهنگساز آهنگی را میساخت، اول آن را بدون کلام آماده میکرد، به نحوی که خودش از این آهنگ راضی باشد. وقتی ساخته میشد با شاعری که فکر میکرد همدل و هم احساس است؛ احساس میکرد روایتگر خوبی از این عمق موسیقیایی موسیقی است، از وی دعوت میکرد که روی این آهنگ کلام بگذارد. مانند تعاملی که من با ترقی و دیگر ترانهسرایان داشتم. در این موقع با ترانهسرا به شور و مشورت حول و حوش آهنگ میپرداختیم. بهترین آهنگها و نواها وقتی میشد که شاعر و آهنگساز توأمان با هم نشسته بودند و شاعر شروع به فکر میکردکه این آهنگ بیان چه احساسی را دارد و با تدبیری شروع به شعر گفتن میکرد و آهنگساز هم که اگر اهل شعر بود نکاتی را میگفت که موجب تصحیح بهتر مسیر میشد. اما نهایتاً این شاعر بود که آهنگ را بهتر درک میکرد و با در نظر گرفتن احساس و ریتم آن ترانه را میساخت. البته من هم روی شعر قدما مثل حافظ آهنگ ساختم. ولی در آن صورت پیش گفته شد نهایتاً شاعر باید درک میکرد که روی ملودی چه بگذارد.
مرحوم ترقی پس از نسلی ظهور کرد که ما شاهد حضور پرقدرت مرحوم رهی، نواب صفا بودیم. سپس همنسلان وی اول معینیکرمانشاهی بود که ظهور کرد سپس خود ایشان و بعدها هم تورج نگهبان. این نسلی بود که کار کردن و به عبارتی عرض اندام کردن در آن بسیار دشوار بود. شما رمز ماندگاری اینان را در چه میبینید؟
رمز ماندگای را نمیشود در دوقیقه گفت اما همین بس که آهنگسازی در موسیقی ایرانی سنت دیرینهای ندارد. ضمن اینکه آهنگهای تأثیرگذار بسیار محدود هستند. از آنسو ترانههایی میمانند که کلام و ترانه فاخری داشته باشند و از سویی احساس مشترکی با آن آهنگها داشته باشند. به عقیده من آن آثاری ماندهاند که یکدستی بین آهنگ و کلام و به عبارتی ترانه داشته باشند. در واقع اهنگ و کلام مکمل یکدیگر بودند. ترانه در واقع موجب درخشان کردن درخشانی آهنگ بود. البته پارامترهای دیگری هم هست مثلاً خود آهنگ هم باید به گونهای باشد که ترانهسرا ترانه مانایی بر آن بسازد. آهنگسازان آهنگهای مانا آهنگهایی است که عمدتاً ترانه ترانهپردازان، عاملی بر مانایی اثر شدند.
خاطرهای از مرحوم ترقی بگویید که روایتگر شخصیت وی باشد.
با همه ترانهپردازان مطرح، هرکدام خاطرات متعددی دارم. خیلی مواقع درآمیزیش ترانه و آهنگ خاطرات زیادی را برجا میگذارد. چه خاطراتی با تورج نگهبان، کریم فکور و معینی کرمانشاهی داشتیم. یادم میآید یک روز بیژن ترقی با من تماس گرفت گفت چقدر دلم میخواهد که دیداری داشته باشیم و نتیجه دیدار ما هم اثری درخشان باشد. اتفاقاً در آن روز احساس میکردم وضع آمادهای برای موسیقی ندارم. گفتم بیژن عزیز من مدتی است احساس میکنم آمادگی این را ندارم کاری را بسازم که شایسته آن باشد که بتواند کلامی برآن گفته شود. یادم هست جملهای گفت که هیچگاه فراموش نمیکنم. گفت: آقای خرم فکر میکنی! شما آرشه را روی ویولن بکشی خودش آهنگیه! گفتم بیژن جان اینجوری که نمیشه آخر مقدماتی میخواهد خود شما که بهتر میدانید! گفت نه من چیزی در شما سراغ دارم.گفتم: آخر من حال این قضیه را ندارم. گفت نه من الان اومدم. نیم ساعت سه ربع نگذشت که دیدم آقای ترقی آمد. کمی با هم صحبت کردیم. گفت دلت میخواهد که برویم دربند و آن طرفها. قبول کردم رفتیم دربند. گفت برویم طرف کوه! (طرفهای آبشار دوقلو و.....) همان نزدیکها قهوهخانهای بود. نشستیم چایی و آب خنکی بخوریم. همان جا نشست و شروع کرد به شعر گفتن و برای من همان شعرهایی که قبلاً گفته بود را گفتند. البته جدید نبود. هی شعر میخواند. دیدم نه ترقی ول کن نیست. از سویی دیدم طبع خوابیده ما هم دارد بیدار میشود. به نحوی که دیدم دارد آن جرقههای کار جدید زده میشود. دیدم ساز دستم نیست. کاغذ هم ندارم به هرحال کاغذی پیدا کردیم و پنج خط حاملی نوشتم و یکخورده شروع کردیم به ملودی ساختن (ترقی نت میدانست) گفت: نگفتم همین که بنشینی، همه چیز درست میشود! کمی هم وی ترانه روی ملودی ساخت. رفتیم منزل البته روزهای بعد کاملترش کردیم؛ حالا چه حضوری و چه تلفنی. دیدیم کار آماده شد. پیش خودم فکر میکردم همدلی و همآوایی چطور میتواند کارساز باشد. همه اینها عاملش عشق بود. عشق به موسیقی و به کلام. موسیقی که عاشقانه ساخته شده و کلامی که عاشقانه روایتگر آن موسیقی است. در حقیقت بیش از هر چیز ما به نفس خود موسیقی فکر میکردیم و به نفس کلامی که ترانهسرا روی آن آهنگ میگفت. حالا ممکن است شهرتی هم بعدها به وجود بیاید. شرکتهای صوتی بیایند صفحه کنند و آن را منتشر کنند. اینها مراتب بعدی بود. به این چیزها فکر نمیشد فقط به نفس قضیه فکر میکردم. فکر میکردم که این کارها جایی در دل مردم داشته باشند. امیدوارم این کارها جایی در دل مردم یافته باشد. خدا ترقی عزیز را رحمت کند.
همواره تأکید جنابعالی بر تأثیر استاد صبا بر موسیقی اصیل ایرانی بوده است در صورتی که نمیتوان از اساتیدی مانند روح الله خالقی، علینقیخان وزیری و…به سادگی عبور کرد. نظر شما چیست؟
به نظر من این مقایسه اصلا درست نیست، مثلا علینقیخان وزیری از کسانی بود که مکتب نوین موسیقی ایرانی را بهوجود آورد و در عین حال شاگرد میرزا عبدا… و آقاحسینقلی بود. وی توانست اجرای موسیقی را از اتاقهای کوچک منازل خارج و موسیقی ایرانی را به شکل گروه درآورد که در آن زمان نخستین ارکستر را تشکیل داد. نقش هر کدام در موسیقی ما جداگانه قابل بحث است. استاد وزیری در نخستین نگاه فهمید که صبای جوان میتواند با خود تحول بیاورد، چون قابلیت و ظرفیتهای او را درک کرده بود. استاد صبا هم زمانی که من تمام ردیفها را اجرا کردم در تنهایی به من گفت حالا باید معرفت موسیقی ایرانی را یاد بگیرید. یعنی شناخت واقعی از موسیقی در آنجا بود که به من گفتند یادت باشد سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر، ایشان همواره تأکید بر سخن و ایده نو داشتند، پس مقایسه آنها با هم درست نیست، وی یک نوع به موسیقی ایرانی خدمت کرد و روحالله خالقی به نوعی دیگر. صبا همه فکر و ذهنش را بر ساز ویولن متمرکز کرد که بتواند بگوید اگر یک ساز حتی از کشور چین بیاید اما میشود با کار بسیار روی آن بیات ترک را به خوبی نواخت، اگر ما از این ساز با این قابلیتها استفاده نکنیم در حق موسیقی جفا کردهایم. این اساتید با هم قابل قیاس نیستند و هر کدام برای خودشان ارزشمند و قابل احترام هستند.
اساتیدی مانند علی تجویدی، حبیبا… بدیعی و… بهعنوان شاگرد به چه میزان توانستند مکتب استاد را تکمیل کنند؟
استاد شاگردانی مانند ما را تربیت کردند. سبک من سبک صبا بود، این شباهت به نوعی که استاد حسین تهرانی زمانی که در بوفه رادیو بیسیم در خیابان شریعتی نشسته و من تنها، اجرای زنده داشتم،گفتند مگر صبا امروز برنامه دارد! استاد تهرانی که خود را شاگرد صبا میدانست، نتوانست فرق میان ساز استاد و شاگرد را متوجه شود. من پر از ساز صبا بودم اما استاد همواره به من تاکید میکردند که تو نباید صبا شوی بلکه باید خرم شوی. ما شاگردان بر پایههای محکم استاد، هنر خود را ساختیم. اگر آن پایههای محکم نبود موسیقی ما یک چیز ضعیف و من درآوردی میشد. بهطور قطع اگر نوآوری به همراه ابتکار عمل در موسیقی بر پایههای محکم استوار باشد سبک شاگرد مکمل استاد میشود. من از ۱۱ تا ۱۹ سالگی در خدمت استاد صبا بودم. بنابراین پس از آن به تدریج انسان یک تحولی پیدا میکند و صاحب سبک میشود. پایههای سبک ما سبک صباست. در مکاتیبی که اصول آن را اهل فن باید بفهمند، سازی را میشنوند که با دیه بر پایه سبک استاد صباست یا خیر. اگر نباشد یک چیز دیگر است.
بفرمایید اگر استاد صبا حالا زنده بودند، شاگردان به استاد افتخار یا استاد به داشتن چنین شاگردانی افتخار میکردند؟
این موضوع کاملا دوگانه و دوطرفه است. اولا ما شاگردان همه به چنین استادی مفتخریم، بنابراین ما این افتخار را داشتیم که از ایشان یاد بگیریم. وی مانند باغبانی است که بذرهای بسیاری را کاشته اما از این همه تنها دو یا سه تا از آن بذرها رشد کرده و استاد از آنها خشنود بوده است. زمانی که ایشان مرا به عنوان ویولن اول ارکستر دعوت کردند و از من خواستند که این کار را انجام دهم و تکنوازی ویولن ارکسترشان را انجام دهم یعنی چی؟ این به آن معناست که باغبان از این ثمره خوشحال است. هنر موسیقی مانند مدرسه نیست که اگر کسی به آن وارد شد متخصص شود و تا آخر هم در آن تخصص کار کند. استاد در یک مصاحبه اعلام کرده بود که من سه هزار شاگرد دارم. اما در این سه هزار تنها چند نفر از صافی گذشتند که بتوانند سلسله موسیقی ایرانی را ادامه دهند و برنامهای مانند گلها را شکوفا کنند. خوشبختانه موسیقی ایرانی توانست با شاگردان صبا ادامه پیدا کند و پیشرفت بسزایی داشته باشد.
سوال اولم این که آیا میتوان تدریس را از شاخصههای استاد صبا دانست و سوال دوم بفرمایید بزرگترین دغدغه استاد در سالهای پایانی عمرشان چه بود؟
در رابطه با اولین سوالتان خیر، تدریس برای وی شاخصه کوچکی است. صبا ردیفهایی را که مینوشت همه نو و تازه بود. این به آن دلیل بود که شاگردان بفهمند باید کار نو و تازه انجام دهند نه کپی از دیگران. ایشان برای اینکه تدریس را به شاگردان مستعد خود بفهمانند که موسیقی ما را باور کنند تلاش میکردند و تدریسشان هدفدار بود و در رابطه با سوال دوم شما؛ بزرگترین دغدغه استاد این بود که چهارتا شاگرد داشته باشند که بتوانند کارهای نو انجام دهند و به ابتکار برسند و آنها در موسیقی ایرانی آهنگ بسازند. خود وی نیز آهنگساز بزرگی بودند. چهار مضرابهایی که ساختهاند نشانگر آن است. ایشان در طول عمر تمام هموغم خود را به آن دلیل صرف ویولون کرد که چهار مضرابهای خوبی را در کنار کارهای دیگر در ردیف با این ساز اجرا کنند.
یک جمله اگر بخواهید در وصف صبا بگویید، چیست؟
یک دهان خواهم به پهنای فلک، تا بتوانم شرح دهم هنرهای صبا را، در عین حال با وجود این عظمت هنری ایشان بسیار متواضع، خوشخلق و درویش بودند. باید بگویم که از زمان هرچه میگذرد صبا (صباتر) میشود. شما میدانید که ۵۵ سال پیش کدام مدیر یا مسئولی سر کار بوده است. ولی صبا از آن روز همواره در یاد ما بوده و در طول این سالها هر روز صبا (صباتر) میشود.
از استاد صبا بسیار حرف زدیم. لطفا بفرمایید چه شد که برای اولین بار نزد استاد صبا رفتید و سوال بعدی منظور استاد صبا از دیدن دستهای شما چه بود؟
در رابطه با سوال اول شما. اولین دیدار من با استاد صبا به همراه خانم فرح رکنی بود که بعدها همسر آقای ابوالحسن ورزی، شاعر گرانقدر معاصر شدند. ایشان با خواهر بزرگتر من دوست بودند. وقتی خانم فرح رکنی به خانه ما آمد، دید که من دارم یکی از تصنیفهای آن زمان را با همان ساز اسباببازی میزنم و همان روز به مادرم گفت که به نظر من همایون استعداد موسیقی خوبی دارد و حیف است که استفاده نکند. مادر من از این حرف خیلی استقبال کرد ولی گفت نمیدانم چه کار کنم. ایشان در آن زمان شاگرد استاد صبا بودند و پیشنهاد کردند که من هم به کلاسهای استاد بروم که اتفاقا خیلی هم به منزل ما نزدیک بود. اینجاست که به یاد این بیت از مولانا میافتم که میگوید: «از سبب سازیش من سوداییام/ وز سبب سوزیش سوفسطاییام». یعنی میخواهم بگویم اگر همه این سببها دست به دست هم نمیداد من به مکتب استاد صبا راه نمییافتم. بتهوون در جملهای میگوید: «استاد، استاد میسازد!» به نظر من اگر کسی استعدادی داشته باشد، آن استعداد نزد یک استاد خوب میتواند شکوفا شود و به جایی برسد. خلاصه اینکه دو روز بعد من نزد استاد صبا رفتم و خانم رکنی به ایشان گفتند: «همایون استعداد زیادی در موسیقی دارد و میخواهد ویلن یاد بگیرد». استاد صبا مرا صدا کرد و گفت: در رابطه سوال دوم شما «دستت را ببینم بابا جون!». البته از همان اول تا آخرین روزهایی که من خدمت ایشان میرسیدم من را با همین لفظ «بابا جون» صدا میکرد. حتی تا موقعی که من ویلن یک و تکنواز ارکستر ایشان شده بودم.
ایشان دستهای مرا دیدند تا بررسی کنند که انگشتان من آمادگی نواختن ویلن را دارند یا نه. درنهایت ایشان به من آدرس یک مغازه ویلنفروشی در خیابان بهارستان را دادند و من هم رفتم یک ویلن خریدم. ویلنی که خریدم یک ویلن چهار چهارم بود، چون در آن زمان ویلنی که با ابعاد استاندارد مخصوص بچهها باشد، وجود نداشت. یادم هست که وقتی ویلن را زیر چانهام میگذاشتم تناسب ویلن با قد کوچک من، به گونهای بود که یک مثلث قائمالزاویه متساویالساقین را تشکیل میداد. در هر صورت کلاسهای من با استاد صبا آغاز شد.
در بین برخی موزیسینهای متاخر نقل از کسانی که گفتهاند استاد صبا بعضی جاها که می نواختند را خارج ساز زدهاند. آیا این حرف درست است؟
اولا باید بگویم کسانی که این حرفها را میزنند کارهای استاد صبا را که در جوانی میزدند، نشنیدهاند. ایشان بسیار به این ساز مسلط بود و میزان این تسلط تا حدی بود که تکنیکهای خیلی سختی را روی ویلن پیاده میکرد. اتفاقا یک بار در تالار رودکی به بهانه سالمرگ صبا شورایی تشکیل شد که در این شورا هنرمندان زیادی حضور داشتند و من این موضوع را مطرح کردم چون بعد از مرگ صبا کمکم شایعاتی پخش شده بود که صبا گاهی اوقات خارج میزده. من گفتم این مساله باید توسط کسانی که با استاد صبا کار کردند و شاگرد ایشان بودند بررسی شود. من مثالی زدم و گفتم اگر به کسی بگوییم یک راه آسفالت و صاف را برو خیلی قشنگ و بدون لغزشی این راه را میرود اما اگر قرار باشد کوه دماوند را بالا بروید وقتی به قله میرسید سه دفعه هم پایتان لغزید اشکال ندارد. اول باید کار را انجام دهید و ببینید چقدر کار مشکلی است بعد شروع کنید به ایراد گرفتن از او. درثانی اغلب کارهایی که ما از استاد صبا میشنویم مربوط به اواخر عمر ایشان است که ایشان بیمار بوده و از نظر جسمی ضعیف شده بودند. من در جوانی سازهایی از ایشان شنیده بودم که هرگز در زندگیام مثل آنها را نشنیدهام. از طرفی من هرگز ندیدم که استاد صبا هیچ وقت هنر کسی را تکذیب کند. چون او معتقد بود بهترین قاضی مردم هستند و البته این را به ما هم یاد داد. سعدی در بیتی زیبا میگوید: بود مرد اگر از هنر بهرهور، هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
هنر اگر خوب باشد زمان و نسلها را درمینوردد و به جلو میرود ولی اگر نباشد با تبلیغ و چه و چه باقی نمیماند. چون باید عوامل زیادی در یک نفر جمع شود تا او را به یک هنرمند واقعی تبدیل کند. این عوامل عبارتند از یک استاد خوب و واقعی و نیز کوشش و عشق و شوق. در حقیقت دو بال برای پرواز وجود دارد. یک بال برای کوشش و پشتکار است و بال دیگر برای شوق و عشق. این دو بال هستند که یک نفر را بلند میکنند. به نظر من یک هنرمند نباید به علت جلب تشویق دیگران به دنبال هنر برود بلکه باید برای لذت بردن خود از موسیقی و درک ذات موسیقی ساز بزند. این نطفه شوق و عشق را در هنرمند ایجاد میکند و شهرت را هم به دنبال میآورد. نباید فراموش کنیم که قدر هر کس به قدر همت اوست.
بفرمایید اولین آهنگى كه ساختید و اجرا شد یادتان هست چه آهنگى بود؟
بفرمایید اولین آهنگى كه اجرا نشد. اولین آهنگ، آهنگى بود كه در دبیرستان اجرا كردم و خواننده و شاعرش هم یک نفر از محصلین دبیرستان بودند و در اصفهان هم ساختم، شعرش بود: «اى نگار من، نگر حال زار من». از همان شعرهایى بود كه سابق مى گفتند: وفا و جفا و این حرفها.
آن دو نفر محصل همكلاسى تان آیا موسیقى را ادامه دادند؟
متأسفانه هیچ خبرى از آنها ندارم. اگر ادامه مى دادند لابد همدیگر را در این سالها پیدا مى كردیم.
اولین آهنگى را بفرمایید كه اجرا و پخش شد و گل كرد.
اولین آهنگى را كه من دارم بهرام سیر خواند. یك جوانى بود كه شمالى بود و كارش هم خیلى گرفت. به اصطلاح خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود. اولین آهنگى كه خواند مال من نبود. «دریاى بى انتها» بود و نمى دانم هم مال چه كسى بود. خوب هم گرفت. من آن موقع بچه بودم و تازه رفته بودم رادیو. آن موقع كه من اولین آهنگ را دادم به ایشان من نوزده، بیست سالم بود. به یك دلیل با ایشان آشنا شدیم و من فكر آهنگ «دنیا به خواب است» یا آهنگ «كجاز ماتم رهد دلى كه حسرت كشد زدست چشم خمار» شعرش هم مال تورج نگهبان است و آن موقع حدود سن من بود. ما یكى دو سال با هم اختلاف سن داریم.
اولین آهنگى از شما كه واقعاً گل كرد و سر زبانها افتاد را نگفتید.
آهنگى كه سرزبانها افتاد را آقاى امین الله رشیدى خواند. دو آهنگ بود به نامهاى «گل من» و «غروب عشق»كه هر دو شعر مال تورج بود. «به دامن آرزویم كنون نمانده جز قطره اشك»و دیگر هم «گل من، دل من، زجفاى تو پرخون شد» و از این حرفها. در زمان خودش خیلى گرفت و گل كرد.
اگر شما بخواهید از بین همه آهنگ هایى كه ساخته اید پنج آهنگ برتر را از نظر خودتان چه از نظر حس، از نظر زیبایى شناسى و هر چیز دیگر عنوان كنید، كدام را انتخاب مى كنید؟
خیلى سخت است. واقعاً مى گویم.
یكى از آن آهنگها لابد «غوغاى ستارگان» است؟
بله. آن آهنگ خوب است. یكى اش هم لابد «تو اى پرى كجایى» است. یا اشك من هویدا شد، یا «مگر به شهر شما...» یا «ساغرم شكست اى ساقى...» یا «میناى شكسته»
شما برای تعدادی از خوانندگان برجسته قدیمی و مشهور ایران چه زن و چه مرد آهنگ ساختید. در مورد همکاریتان با این خواننده ها بگویید.
البته گفته باشم که حرفها شاید تکراری باشد و من در مصاحبههای قدیم هم گفته باشم ولی باز هم بد نیست که بازگو کنم. من با خوانندگان زن بسیاری نیز کار کردم و برای اغلب آنها آهنگ ساختم. مثلا برای خانم مرضیه، آهنگ های «مینای شکسته»، «اشک من هویدا شد»، «می گذرم تنها» و «ساغرم شکستی ای ساقی» را ساختم، برای خانم الهه، آهنگ های «رسوای زمانه منم» و «آمد اما»، برای خانم مهستی، آهنگ های «بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت»، «ساقی ببین»، «روحم جسمم شد خسته از بازیچه گشتن» و برای خانم پروین نیز، آهنگ مشهور «امشب در سر شوری دارم» و «یک نفس ای پیک سحری» را ساختم. برای شادوران هایده هم بر اساس شعر بهادر یگانه چندین آهنگ ساختم که در برنامه گلها پخش شد.
من از تشکیل دهندگان برنامه گلهای رادیو و جزو اولین نوازندگان ویولون این برنامه بودم. بنده به اتفاق جبیب الله بدیعی و علی تجویدی از بنیانگذاران گروه ویولون گلها بودیم که رهبری اولیه آن به عهده استاد صبا بود. از طرفی من با تمام خوانندگان مرد در برنامه گلها همکاری داشتم از جمله با آقای شجریان که در آن زمان با نام سیاوش بیدکانی فعالیت میکرد. اولین آهنگی که همراه با آقای شجریان در رادیو برای برنامه گلها اجرا کردم، آهنگ «ساغرم شکستی ای ساقی» بود که آواز برنامه را آقای شجریان با ساز بنده اجرا کرد. برنامهای نیز از رادیو اف ام به صورت استریو فونیک پخش میشد که تمام خوانندگان مرد برنامه گلها مثل قوامی، عبدالوهاب شهیدی، محمودی خوانساری، گلپایگانی، ایرج و آقای شجریان با آن همکاری داشتند. من برای این برنامه پیش درآمد مینوشتم. برنامه بسیار متنوعی بود و شنونده زیادی داشت. برای آقای قوامی هم آهنگ «تو ای پری کجایی» را در دستگاه همایون و برای برنامه گلها ساختم. همینطور برای آقای شجریان آهنگی ساختم به نام «ای غم بگو». تعداد آهنگهایی که ساختم واقعا زیاد است و من همه آنها را به خاطر ندارم.
صحبتی از استاد بنان بفرمایید. در میان خوانندگان مردی که برایشان آهنگ ساختید، جای استاد غلامحسین بنان خالی است. آیا علت خاصی داشت که با استاد بنان همکاری نکردید؟
متاسفانه با این که آقای بنان دوست استادم آقای صبا بودند و من خیلی علاقه داشتم با ایشان کار کنم و خودش هم چند بار به من گفته بود که آهنگی بساز تا من بخوانم اما خیلی عجیب است که این توفیق به من دست نداد و من به دلایل گرفتاریهای مختلف، فرصت همکاری با آقای بنان را پیدا نکردم و الان خیلی افسوس میخورم. چون اگر این کار را کرده بودم حتما آن آهنگ از جاودانهها میشد. به هر حال گویا قسمت نبود که با ایشان همکاری کنم.
آیا زمان ساختن آهنگتان، به خواننده خاصی فکر می کردید یا نه؟
سوال بسیار خوبی پرسیدید. خوب است جوانان در این مورد دقت کامل کنند. من همیشه فکر میکردم که برای هر خوانندهای باید مشخصات آن خواننده درنظر گرفته شود و تشخیص داد که این آهنگ با صدای کدام خواننده مناسبتر است، یا این که اگر می خواهید برای خواننده خاصی آهنگ بسازید، چه نکاتی را باید درنظر بگیرید. این را با تواضع میگویم که هر آهنگی که من برای هر خوانندهای ساختم، مطرح شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت چرا که حتم داشتم که آن خواننده، ظرفیت اجرای این آهنگ را دارد و بهترین فرد برای خواندن آن آهنگ است و این تنها یکی از فاکتورهای موثر در موفقیت کار بود.
این گفتار هم برایم به جا مانده که بفرمایید بنابراین ساختن آهنگ برای شعر کار آسانی نیست امروز متاسفانه همین طور مرتب برای شعرهای شاعران بزرگ مثل سعدی و حافظ آهنگ ساخته می شود که فکر می کنم روح حافظ و سعدی هم از این کار راضی نباشد.
البته من هم قبل از انقلاب، شش آهنگ بر اساس شعرهای حافظ ساختم که با صدای گلچین اجرا شد به نام «شاخه نبات». کسی که می خواهد برای شعر فارسی آهنگ بسازد باید حتما به ادبیات فارسی مسلط باشد و تازه اگر این شعر عرفانی است، او باید بتواند خط عرفان را هم تشخیص بدهد و اگر ندهد از کجا باید بداند که این ناله از کجا بلند می شود وقتی می شنود: بشنو از نی چون حکایت میکند. دسته بی شماری از آهنگ های به ظاهر عرفانی امروز را که گوش میکنی به جای نزدیک کردن آدم به عرفان، ما را از عرفان دور می کنند.
باز هم از در سر شوری دارم خواستم حرف بزنید. این بار از خواننده اصلی این ترانه یعنی خانم پروین. آهنگ «امشب در سر شوری دارم»،بی تردید یکی از زیباترین آهنگ های موسیقی ایرانی است که با صدای خانم پروین اجرا شده و محبوبیت زیادی در میان مردم دارد. گویا خانم پروین، بسیار به کارهای شما علاقمند بودند و کارشان را با شما شروع کردند.
بله این هم یاد آوری خوب بود که به آن اشاره کردید. خانم پروین کارمند یک اداره بود و من هم با ایشان آشنایی نداشتم اما خانم توران مهرزاد، بازیگر ارزنده سینما و تئاتر ایشان را به من معرفی کرد و گفت ایشان صدای خوبی دارند و به موسیقی بسیار علاقمندند. ایشان به منزل من آمدند و من صدایشان را شنیدم و خوشم آمد و گفتم من به شرطی با ایشان همکاری می کنم که ایشان فعالیتشان را به رادیو محدود کنند و بیرون از رادیو فعالیت نکنند. چون من به این مسئله حساسیت داشتم و معتقد بودم فعالیت بیرون از رادیو، خواننده را از مسیرش منحرف میکند. ایشان هم پذیرفتند و جز در رادیو فعالیت دیگری نداشت. و من این آهنگ را بر اساس شعری از کریم فکور ساختم و خانم پروین هم به زیبایی آن را اجرا کرد.
اما من خیلی دلم می خواهد درباره عشق و درونمایه عاشقانه آثارتان حرف بزنید. این که چگونه توانستید این ترانههای عاشقانه را بسازید.
من فکر می کنم که عشق هرجا قدم بگذارد، سازندگی است، حتی اگر خراب کند، نتیجه تخریبش باز یک آبادانی دیگر است، به شرطی که انسان بتواند آن عشق را در حد بسیار زیبایی نگه دارد و بتواند با کلمه عشق به آن معنا برسد. عشق به موسیقی، عشق به انسانیت و زیبایی، می تواند سازنده باشد. اصلا انسانها آمدهاند برای این که عاشق همدیگر باشند و از این عشق بتوانند بهره درستی ببرند.
به نظر شما بهترین کار از نظر کیفیت و ارزش هنری کدامیک از آثار شما است؟
برنامه ای در تالار وحدت داشتم که آثار استاد صبا را اجرا می کردم. در این برنامه پرشورترین ابراز احساسات مردم را نسبت به خود به چشم دیدم. زیرا تمام حاضرین به عنوان تحسین از جای خود برخاستند و چند دقیقه مرا مورد تشویق قرار دادند.
لطفا بفرمایید تلقی شما از موسیقی سنتی ایرانی با توجه به تشتت تقسیم بندیها و اختلاف آراء صاحب نظران چیست؟
به عقیده من آنچه در موسیقی ایرانی مطرح است و باید به آن توجه بشود اصالت آن است. البته درمقابل این کلمه اصیل، کلمه سنت یا سنتی هم قرار دارد و باید توضیح بدهم که این دو با هم فرق دارند. سنتی در حقیقت پایههایی است که بر روی آنها هنرجو باید کارکند و بعد اگر شعور و خلاقیت داشت هنرمند شود. یعنی هر کس میتواند دنبال این سنتها برود و آنها را بیاموزد ولی معلوم نیست که هنرمند شود، او ممکن است به یک روایت کننده تبدیل شود؛ مانند ضبط صوتی شود که هرگاه از او خواسته شد شور را بنوازد، فقط آن را بنوازد که در ردیف آموخته است و یا همچنین سایر مقامات را، ولی با دانستن صرف این ها انسان هنرمند نمی شود. هنرمند کسی است که باید به قول حافظ به مرتبهای برسد که آن را به اوراق شوئی توجیه می کند:«بشوی اوراق اگر همدرس مایی که درس عشق در دفتر نباشد».
هنرمند کسی است که علاوه بر آنکه ظرایف موسیقی سنتی را می داند، (مثلا ردیف را) بتواند آنها را طوری ترکیب کند که این ترکیب در ضمن نو بودن باید اصالت داشته باشد و این اصالت بسیار مهم است، یعنی شنونده احساس کند که دارد موسیقی اصیل ایرانی گوش میدهد.
این شرط لازم است، اما کافی نیست. موسیقی ما یک موسیقی مدال است، یعنی تنها گرفتن ربع پردهها کافی نیست، بلکه ترکیب این نتها باید طوری باشد که موسیقیدان هنرمند اگر می خواهد ابوعطا بزند، بداند که این ترکیب چگونه باید باشد تا ابوعطا را تداعی کند. استفاده از هارمونی تونال غربی در موسیقی ما آن چیزی است که از پنجاه سال پیش تا به حال مطرح بوده و توانستهاند با استفاده از آن کارهای چند صدائی برای ارکستر بزرگ بنویسند. خود ما هم استفادههای زیادی از آن کردهایم. به عقیده شخص من و شاید دیگران، هر مقامی برای خودش شخصیت اجرایی جدائی دارد، مثلا مقام ابوعطا برای خود مقام مستقلی است بدون انتساب به دستگاه شور. این مسئله همین مدال بودن موسیقی ماست.
از یکی دیگر از خاطراتتان که استاد ضرب تهرانی به شما گفتند تعریف کنید.
به به چه سوالی را مطرح کردید و واقعا خاطره قدیمی را به یادم آوردید. روزی استاد تهرانی استاد ضرب در قهوه خانهای مشغول نوشیدن چای بودند که رادیو اعلام میکند که موسیقی الان پخش خواهد شد که من یکی از قطعات استاد صبا را نواختم که در آن موقع من 14 سال داشتم. استاد تهرانی برایش خیلی غیره منتظره بود که این قطعه چقدر آشناست. میپرسد این قطعه را استاد صبا نواختند میگویند خیر یک بچه 14ساله است که خودش را سریع به رادیو میرساند و میپرسد این نوازنده را به من نشان دهید که من را نشان میدهند و ایشون پیشانی مرا بوسیدند و خیلی مرا تشویق کردند.
در لابه لای صحبتمان اشارهای به نامهای که استاد بدیعی برای شما نوشتن کردید. آیا آن نوشته را در اختیار دارید؟
بله. متن این نامه بدین شرح است:
«بیاد روزهای خوب گذشته که در رادیو ایران با همایون خرم عزیز و هنرمند گرام و آهنگساز با ارزش همکاری صمیمانهای داشتیم. بیاد روزهای فراموش نشدنی بین سالهای ۳۵ تا ۵۰ که دیگر تکرار نخواهد شد این چند سطر را بعنوان یاد بود می نویسم. واقعا روزی بود که هنر و هنرمند ارزش داشت اگر آهنگ یا ساز تنهایی عرضه میشد، علاوه بر اینکه در جای خود استفاده میشد آهنگساز و نوازنده را بنحوی تشویق میکردند نه اینکه مثل این روزها هر کسی را که از گرد راه میرسد هنرمند مینامند و هر کسی را بعنوان نوازنده یا آهنگساز یا خواننده هنرمند در رادیو معرفی مینمایند. واقعا جای بسی تاسف است که هنر مقام واقعی خود را از دست داده است. بهر حال بگذریم فعلا رادیو جای بی هنر ماست و هنرمند واقعی جائی ندارد. همایون عزیز گفتنیها زیاد است. قربانت حبیب الله بدیعی مورخ 1441336»
لطفا در باره انتشار کتاب «نوای نوت مهر دو» و «نوای نوت مهر سه» کمی صحبت کنید.
بعد از کتاب ردیف «نوای مهر یک» تصمیم گرفتم نوای «نوای مهر دو» را منتشر کنم. البته نوای مهر دو را قبلا نوشته بودم و به شاگردانم نیز درس میدادم اما برای انتشارش یک مقدار تعلل کردم چون «نوای مهر دو» بسیار مفصل بود مجبور شدم این کتاب را به صورت چهار رساله سه تایی یعنی 12 مقام و دستگاه منتشر کنم. در هر رساله «نوای مهر دو» آوازهها، چهارمضرابها، قطعات ضربی و آهنگی وجود دارد. البته اولین رسالهاش منتشر شد. رساله یک از «نوای مهر دو» شامل شور، ابوعطا و دشتی بود و هر کدام از آنها شامل آوازها، چهارمضرابها، قطعات ضربی و در پایان هم یکی از آهنگهای خودم را در آن مقام و دستگاهی که ساختهام گذاشتهام. درحال حاضر مشغول جمعآوری و کامل کردن رساله دوم هستم که شامل مقام اصفهان و دستگاه همایون است. میخواهم بگویم مقام وصال در مقامهای موسیقی ایران وجود دارد. سومین بخش «نوای مهر دو» نیز مقام وصال است. در ردیفهای موسیقی هنوز چیزی به عنوان مقام وصال نوشته نشده است و من برای اولین بار خواستم بگویم مقام وصال در مقامهای موسیقی ما ایرانیها بوده و در این باره هم مدارکی وجود دارد. اکثر آهنگهای من نیز در مقام وصال است مانند ترانه «امشب در سر شوری دارم». من مقام وصال را به شاگرانم نیز تدریس کردهام. پایان انتشار این رساله قرار است تا سه ماه و نیم دیگر درست شود. (که متاسفانه با درگذشت استاد قسمت سوم دیگر ناتمام ماند)
وقتی بحث خلاقیت پیش می آید، آن هم در موسیقی سنتی، مانند كسانی هستند كه تلاش میكنند شعر را با حفظ قالب سنتی به روز كنند اما اینكه چقدر موفقند و اصلا چرا می بایست اصرار به حفظ قالب داشته باشند، بماند. چگونه میشود از ردیف تخطی نكرد و مبتكر هم بود؟
ببینید مراحلی كه یك هنر جو طی میكند چند مرحله است؛ اول اینكه عرض كردم استاد عامل مهمی است. وقتی هنرجو پیش استاد می رود تا مدتی كارش تقلید است و تقلید همان ردیف است. هنرجو باید بیاموزد كه مثلا سه گاه را چگونه بنوازد، چگونه شروع كند و به پایان ببرد. نمیتوانم بگویم باید از مرحله تقلید بگذرد، اما میشود گفت كه با ایجاد و پیدایش آن شوقی كه گفتم، این مرحله گذرا میشود. در غیر اینصورت نوازنده تبدیل به نوار ضبط صوت میشود! البته همین نوازندهها هم كه كاملا به آنچه از استاد یاد گرفتهاند پایبندند میتوانند معلمهای خوبی بشوند و عیننا همان چیزی را كه آموختهاند منتقل كنند.
اگر نتوان از چهاچوب ها فراتر رفت كه اصلا هنر تبدیل به قفس میشود! شاید اصلا بتوان سبكهای دیگری ساخت.
دقیقا. وقتی در قله بایستند و به مرحله اوراق شویی رسیده باشند، دیگر هر چه بنوازند خوب است و اصلا میشود گفت كه سبک خود آنهاست.آیندگان هم بگویند مثلا این دستگاه یا این گوشه به شیوه فلانی است. كاری كه عاشقانه ساخته بشود، باقی میماند و عشق چهارچوب پذیر نیست.
تصنیفی به نام بهارعاشقان برای استاد قوامی ساختید. آیا در روز ضبط شما در استودیو حضور داشتید؟
بله درست است. تصنیفی به این نام برای استاد حسین قوامی ساختم و ایشان با آن کسالتی که داشتند توانستند به طور احسن این ترانه را بخوانند که آخرین بازمانده از صدای استاد قوامی است. من و همکار عزیزم عماد راد در روز ضبط در استودیو حضور داشتیم که شادروان قوامی، حال و هوای شعر و آهنگ را در موقع ضبط بسیار درک میكرد و همواره چنان میخواند كه شاعر و آهنگساز را به شگفتی وامی داشت. در سال 1366 نواری با عنوان (آوای فاخته) با آهنگی از عماد راد و صدای قوامی با اشعار حافظ و نیما و سال 1368 نیز (بهار عاشقان) كه شاهكاری از قوامی و با اشعار مولانا منتشر شد كه شگفتی آفرین است و بیانگر آنكه این هنرمند در مرز 80 سالگی هم همان صدای گرم گیرا و دلنشین را داشت و صدای چنین مردی هرگز نخواهد مرد.
کمی درباره جایزه نوای خرم بفرمایید.
این جشنواره در درون خود تجلیل از مقام پیشکسوت را هم دارد. این موضوع هر چند میتواند نقطه قوت و حتی هدف آن باشد اما هدف نهایی نیست. سال 1393 و 1394 بارقهای زد! انتظارها کمی به بار نشست و اقدامی انجام شد که به نظر میرسید و میرسد ادامه آن میتواند با عبور از کمیها و کاستیها، رفع ایرادات و شاید تغییر در برخی از ساختارهای آن، روحی هر چند در حد زنده نگاه داشتن، به کالبد نحیف موسیقی ایران زمین، بدمد. جشنواره موسیقایی «نوای خرم» شاید از این بعد و زاویه دید، اهمیت داشته باشد. «نوای خرم» آن طور که از اسمش هم برمیآید انگیزهاش بزرگداشت است، بزرگداشت «همایون خرم». میخواهد شخصیتی را معرفی کند که «الگو» باشد. الگوی جامعه موسیقی ایران. الگویی که اهالی موسیقی و آنها که با او حشر و نشری داشتند، «اخلاق مدار»ش میخوانند. بزرگداشتی که هر چند در قامت یک همایش یا کنفرانس سالانه برگزار میشود اما در غایت خود چشم به «حفظ آثار و ترویج فرهنگ فاخر ایران زمین، توسعه فرهنگ و هنر متناسب با شأن تاریخی دینی و ملی، برخورداری موسیقی از موقعیت و اعتبار برجسته ملی و بینالمللی، ارتقای کیفی دانش و بینش عمومی فرهنگی و هنری جامعه» و مهمتر از همه «ارائه الگوهای مناسب اخلاقی و حرفهای به نوجوانان و جوانان و طالبان فرهنگ و هنر» دارد. قرار بر این است «نوای خرم» که در سال 1393و1394 و با اهدای«نخستین جایزه استاد همایون خرم» انجام شده، ادامه یابد. ادامههایی که معلوم نیست سرانجامش چه باشد و تا کجا دوام یابد اما تلاشی است که به نظر میرسد اگر غایت، همان بوده و هست که اعلام شده، راه مناسبی باشد تا موسیقی در این بوم، به مدد معرفی الگوهایی اینچنین، راه خود را با رویکرد نگاه به داشتهها، ادامه دهد. اما گاهی نظرها در این موضوع متفاوت است؛ هستند آنهایی که آیه یأس میخوانند و آنهایی هم که غرق در ماجرا شدهاند و چیز دیگری نمیبینند. همیشه در موضوعهای با اهمیت این طور بوده و به احتمال تا هست، چنین خواهد بود.
با این حال در کنار نظرهای مختلفی که هست و باید باشد، نگاه به دانستهها و نوع نگاه آنها که مویسپیدکرده این راهند، هم جلب توجه میکند و هم به احتمال بتواند با اتکا به آن نظرها و تجربیات، مسیر را اگر کجی و معوجی دارد، تصحیح کند. «لوریس چکناواریان» از جمله آن مویسپیدکردههایی است که شاید بتوان با توجه به نظرهای او، قدمی دیگرگون برداشت. مقابلش که بنشینی، خطوط چهرهاش یک دنیا حرف دارد. میشود با او شبی را نشست و تا صبح از کوچه پس کوچههای موسیقی گفت. موهای سپیدش، به گمان حرفهایی بیش از این دارد. میتوان نشست و با او از هر دری سخن گفت؛ از آنچه بر موسیقی این بوم رفته و اگر راه به بیراهه بگراید، با کدام «ناکجاآباد» ختم خواهد شد.
این جشنواره یا موارد دیگری که با این رویه برگزار میشود، چه فایدهای دارد؟
همایش، جشنواره یا نظایر آن در این کشور زیاد برگزار میشود. هر موضوعی که مورد توجه قرار گیرد، انبوهی از جشنوارهها، کنفرانسها و همایشها را دنبال خود دارد. به نظر من باید دید هدف از این برگزاریها چیست؟ اما در این زمینه به ویژه جشنواره «نوای خرم» تا آنجا که از کم و کیف آن اطلاع دارم، جشنواره خوب و قابل دفاعی است. برگزاری برنامههایی اینچنین در زمینه فرهنگ بویژه موسیقی، جدای از دید هنری، با سبک و سیاقی که دارد، به طور ویژه میتواند به تشویق ردههای سنی پایینتر و آنها که تازه در این راه گام نهادهاند، بینجامد. از این نظر برگزاری این جشنواره بسیار مفید است. جشنواره خرم به دلیل نوع برگزاری و توجه به گروههای سنی در موسیقی، میتواند در تأثیر بر کودکان و نوجوانان و افزایش اشتیاق آنها مؤثر باشد. این جشنواره در درون خود تجلیل از مقام پیشکسوت را هم دارد. این موضوع هر چند میتواند نقطه قوت و حتی هدف آن باشد اما هدف نهایی نیست. فضایی که برای برگزاری جشنواره در نظر گرفته شده و نوع برگزاری که فرصت مناسبی را به کودکان و نوجوانان میدهد تا آثارشان را ارائه کنند، بسیار مناسب است و میتواند به گروههای سنی اینچنین، امکان دهد تا در حضور بزرگان و استادان فن، اجرا کنند و استعداد خود را نشان دهند.
در پایان از استاد خرم بزرگ با کسالتی که داشتند و مرا پذیرفتد، بسیار تشکر کردم.
در اینجا یادآوری میکنم که به نقل از خانم فخری نیکزاد دکلمه گر خوب کشورمان، آئین دومین سالگرد درگذشت استاد همایون خرم این نوازنده چیرهدست موسیقی ایران 28 دی ماه 1393 توسط بنیاد آفرینشهای موسیقی و هنری در خانه موسیقی هتل شرایتون در شهر ایروان ارمنستان با حضور میهمانان و هنرمندانی چون ایرج جنتی عطایی، هومن خلعتبری، اردلان سر فراز و سه دکلمهگر خوب کشورمان خانمها آذر پژوهش، فیروزه امیر معز و فخری نیکزاد و چند تن از موسیقدانان کشور ارمنستان به نامهای دکتر وانسرآوانسیان، دکتر شارکاریان، پروفسور گابریلی سورانی لوریس چکناواریان و چندتن از شاگردان ویولن زن مشهور فرانسوی منوهین از لندن و با همکاری و نواختن ویولن زن بزرگ ژاپنی زنده یاد دکتر مازاکوشی وانشا ژاپنی به نحو احسن و با شکوهی برگزار شد و قطعه پری کجایی به یاد استاد خرم نواخته شد. در زمان نواختن تصنیف پری کجایی توسط دکتر مازا کوشی وانشا، میهمانان در مجلس با خاموش کردن چراغها و روشن کردن شمعهای مشکی از جا برخواستند و یک دقیقه به احترام استاد خرم سکوت کردند. در انتهای مراسم نیز به هر یک از میهمانان در مجلس عکسی به یادگار از استاد خرم هدیه داده شد و مراسم به پایان رسید.