سارا قاسمی چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۰

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


سارا قاسمی سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۰

روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم!


سارا قاسمی دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۰

یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت.


میترا جلالی جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۴:۰۰

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ ...


میترا جلالی پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۶:۰۰

بسیار شیكتر و به روز تر از آن بود كه به نظرت بیاد خودش هم مجروح جنگیه! آن هم چه مجروحی؟؟ درست حسابی جانباز....


افسانه حیدری چهارشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۰

پادشاهی پس از اینكه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند» تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست...


شایان اکبری جمعه ۱۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۰

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!



شارژ سریع موبایل