نیکولای گوگول یک نردبان چوبی خواست، چاپلین حتی در لحظات آخر هم دست از شوخی برنداشت و با کشیشی که بر سربالین او حاضر شده بود مزاح کرد، چرچیل از خستگی مفرط خود سخن گفت و برنارد شاو از اینکه در حال یک تجربه جدید است خرسند بود.
آلبرت انیشتین: من کارم را همین جا به پایان رساندم
چارلز (پادشاه انگلستان ): مرگ من زیاد طول کشید، امیدوارم من را ببخشید
بنیتو موسولینی: به سینه ام شلیک کنید
بتهوون : کمدی تمام شد
چارلی چاپلین: در پاسخ به گفته کشیش درباره اینکه امیدوارم خداوند روح شما را قرین رحمت کند گفت: چرا نکند؟ هر چی باشه روح من مال خودشه!
وینستون چرچیل: ان قدر از همه چیز خسته شده ام که ..
آنتوان چخوف: خیلی وقت بود که شامپاین ننوشیده بودم
چه گوارا: شلیک کن ترسو، در نهایت فقط یک نفر را خواهی کشت
گوته : کمی نور بیشتر می خواهم
نیکولای گوگول: یک نردبان، یک نردبان چوبی بیاورید
ویکتور هوگو : یک نور تاریک می بینم
کانت: این خوبه
جورج برنارد شاو : این هم برای من یک تجربه جدید خواهد بود
سلطان سلیمان (شاه عثمانی) : یک دست من را از تابوتم بیرون بگذارید تا مردم ببینند سلطانی چون من با دست خالی از دنیا می
رود