نادانى را دیدم كه بدنى چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده بود و بر اسبى عربى سوار شده و...
دستارى از پارچه نازك مصرى بر سر داشت، شخصى گفت: اى سعدى!
این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتى؟
گفتم: خرى كه همشكل آدم شده، گوساله پیكرى كه او را صداى گاو است.
یك چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است.
به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب و ملك و هستى او
كه هیچ چیز نبینى حلال جز خونش
برچسب ها :
داستان های خواندنی, داستان های جذاب, داستان, داستان های عبرت آموز, داستان آموزنده, حکایت آدم نما, حکایت سعدی شیرازی, حکایات آموزنده, لباس فاخر و گرانبها, پارچه نازك مصرى, ابریشم رنگارنگ, جانور نادان, چهره زیبا, هزار لباس دیبا, read stories, fascinating stories, story, stories lessons, informative story, story of adam facade, story of saadi, informative anecdotes, fine clothes and precious, thin fabric, colorful silk, ignorant beast, beautiful face, thousands of clothing diba
موضوعات داغ