همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت ... آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود.
امیدوارم صد سال بعد در چنین روزی کنارت کلی نوه نتیجه باشه و شمعای کیک تولدت رو فوت کنی و هیچی از کیکم به خودت نرسه.
بیائید در این روز گل فرصت را غنیمت شمریم و در این عمر گذران به کوتاهی عمر گل فکر کنیم و زیبایی هایش را از دست ندهیم و فضای بی روح خانه و محل کار خود را با گیاهان زنده صفا دهیم و با تقدیم شاخه ای گل بفهمانیم که : بهار را می توان به خانه آورد.
اونقدری که من تو بچگی تو کابینتا دنبال جعبه شیرنی گشتم... تو زندگی دنبال نیمه گمشدم نگشتم ، بعضی موقع ها هم جعبه رشته آش اشتباه میگرفتم.
می گوینـد فـردا بهتـر خـواهد شـد ... مگـر امـروز فـردای دیــروز نیسـت؟ «ویکتور هوگو»
دیدن کفشهای فرسوده در قدم زدنهای خسته ... غمگین ترین تصویر دنیا است عزیز ... مخصوصا اگر آن کفشها که می بینی پای مردی باشد که پدرت است.
عزیزتر از جانم می خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست . دوستت دارم ، تولدت مبارک