اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و میخواست او را بكشد و بخورد. خرس فریاد میكرد و كمك میخواست, پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.
مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد، اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
دو نفر از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند، یكى از آنها ضعیف بود و هر دو شب ، یكبار غذا مى خورد، دیگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد.
یک روز عربی از بازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
سلیمان فرزند داود، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.
من نمی دانم چرا نحوه برخورد ما ایرانی ها با یک تکنولوژی یا امکانات جدیدی که در اختیارمان قرار می گیرد اینطوری است.
یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه نویس دوباره گفت: بازى سرگرم کننده اى است.