آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید:
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر آورد و گفت: وقتی که می خواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آن را کنار می گذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم.
که خدایا، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار...
برچسب ها :
داستان های خواندنی, داستان های جذاب, داستان, داستان های عبرت آموز, داستان آموزنده, داستان آهنگر, داستان آموزنده آهنگر, حکایت آموزنده رنج یا موهبت, رنج یا موهبت, داستان موهبت خداوند, read stories, fascinating stories, story, stories lessons, informative story, blacksmith story, informative story blacksmith, instructive tale of suffering or blessing, suffering or blessing, the story of god 's grace
موضوعات داغ