سلیقه ما در تماشای سریالهای پلیسی و جنایی متفاوت است، بعضیها دوست دارند، سریالهایی مثل شرلوک ببینند و از نبوغ غیرعادی و نکتهسنجی کارآگاه اصلی لذت ببرند، بعضیها به دنبال سریالهایی پر از زد و خورد و تعقیب و گریز هستند، و در این میان بعضیها هم به دنبال سریالهایی هستند به سبک سریال Killing.
در این سبک اخیر نویسنده و کارگردان سریال به جای اینکه بیشتر انرژی خود را صرف خلق صحنههای اکشن کند، روی شخصیتپردازی قوی کاراکترها کار میکند، آنها را به آرامی و با قوت به بیننده معرفی میکند و به تدریج لایههای ذهنی آنها را میشناساند. طوری که بیننده با آنها همراه میشود.
سریال Killing را به یاد بیاورید، در آن سریال ما زوج موفق «سارا لیندن» و «استفان هولدر» را داشتیم، این دو کارآگاه با شخصیتهای متفاوت خوب با هم جور شده بودند، ما شخصیت مصمم و حساس کارآگاه «سارا لیندن» را داشتیم، که کار زندگی خصوصیاش را هم تحت تأثیر قرار داده بود و خود را وقف کارش کرده بود، در مقابل استفان هولدر را داشتیم، با سابقهای از لغزش، اما باطنی پاک. این دو در کنار هم در سه فصل سریال، توانستند دو پرونده مشکل را حل کنند و به پاسخ معماها دست پیدا کنند.
killing سریالی بود که روانشناسی و دیالوگ و نیز چرخشهای داستانی در آن بسیار برجسته بود، متأسفانه تولید این سریال متوقف شد و ما از دیدن فصل چهارم این سریال محروم شدهایم. اما سریال جدید True Detective شبکه HBO تا حد زیادی میتواند دوستداران این ژانر خاص سریالهای کارآگاهی را راضی کند.
میتوانم به جرأت ادعا کنم که در حال حاضر True Detective قویترین سریال پلیسی در حال پخش است، در این سریال پلیس در پی یافتن یک قاتل سریالی است. نقش دو کارآگاه همکار را متیو مک کاناهی و وودی هرلسون بازی میکنند که هر دو بازیگران مشهوری هالیوودی هستند، این دو به ترتیب نقش «راست کول» و «مارتین هارت» را بازی میکنند.
نوع روایت داستان هم بسیار جالب است، ما میبینیم که دو کارآگاه سیاهپوست بعد از گذشت سالها در حال مصاحبه با این دو هستند، تا این دو داستان آن قتل سریالی و تلاش خود برای پیدا کردن قاتل را تعریف کنند؟
چه مشکلی پیش آمده؟ چرا دوباره پلیس در حال بررسی آن پرونده است؟ بعد از گذشت سالیان چرا این دو کارآگاه اینقدر خسته و آشفته به نظر میرسند؟ چرا یکی دایم الخمر است و دیگری هم خسته و از نفسافتاده؟
اینها سؤالاتی هستند که برای ما پیش میآیند، این دو کارآگاه، سر فرصت، به تدریج داستان را برای ما تعریف میکنند و ما را به حدود ۱۷ سال پیش میبرند. «راست کول» شخصیت جالبی دارد، رخدادهای زندگی باعث شده است که پوچگرا شود، اما به شدت باهوش و نکتهسنج است و در طول سریال گاهی به یک فیلسوف بدل میشود و جملات قصاری میگوید، او روانشناسی بسیار خوبی دارد. در عین حال او شخصیت وسواسیای دارد و ابایی ندارد که برای پیدا کردن سر نخ، شبی بیدار بماند و همه فایلهای پلیس را جستجو کند.
اما «مارتین هارت»، نمونهای سرراست و دمدستیتر از کارآگاهان است، پلیسی که میخواهد با رویه معمول کار کند و مرد خانواده باشد، البته در ظاهر! حالا در نظر بگیرید که از جفت کردن هوشمندانه این دو کارآگاه چه فضایی میشود خلق کرد: یک نمونه بدیع و متفاوت از زوجهای کارآگاهی، یک شرلوک و واتسون یا لیندن و هولدر جدید!
بازی هرلسون خوب است، اما بازی متیو مک کاناهی چیز دیگری است، او آنقدر درخشان بازی میکند که آدم هوس میکند فیلمهای قبلی او را هم ببیند. در حال حاضر ۴ قسمت از سریال پخش شده است، این سریال فقط هشت قسمت دارد، نویسنده و تهیهکننده سریال نیک پیزولاتو و کارگردان آن، کاری فوکوناگا است.