هیچکاک مهم ترین سمبل هالیوود است. آن ادعای قدیمی درباره شیوه های فاخر سرگرم ساختن تماشاگر در سالن های تاریک سینما، در وجود هیچکاک و سینمایش مفهوم خود را پیدا کرده اند. برای خیلی از اهالی عبوری خیابان سینما، هیچکاک و فیلم هایش معنایی جز سرگرمی و ترفندهایی برای غلبه بر تماشاگر نیست اما هیچکاک مثل شکسپیر، داستایفسکی و یا موتزارت، ابزار بیانی هنر را به سقف های جدیدی ارتقا داد. نقش او در نقاط عطف محتوایی معمولا زیر سایه تسلط تکنیکی اش مغفول واقع می شود. او را به عنوان یک فیلمساز تکنیکی قلمداد می کنند اما نقش او در گشودن افق های جدید به روی زبان سینما غیرقابل انکار است.
نوآوری های تکنیکی او را همه می دانیم. آن فنجان غول پیکر جلوی دوربین در بدنام، برداشت های بدون قطع 11 دقیقه ای در طناب، روایت یک داستان جنایی و معمایی از دوربین جستجوگر خبرنگاری که با پای شکسته در حال کنجکاوی در حال و احوال همسایه هاست (پنجره عقبی) و یا ترکیب زوم به جلو و حرکت رو به عقب در فیلم سرگیجه.اما هیچکاک و تاثیرش بر سینمای جهان فراتر از این ابداعات تکنیکی نه چندان پر اهمیت است. او به عنوان فیلمسازی محبوب به نسل بعدی خود یاد داد که برای جلب تماشاگر لازم نیست خودشان را در فرمول های کهنه تهیه کننده ها و ایدئولوژی های رنگ و رو رفته در مورد قهرمان هالیوودی و پیش فرض هایی درباره آستانه تحمل تماشاگر محدود کنند.او با فیلم هایش به سینماگران نسل خود آموزش داد که هالیوود می تواند تنها معبد نیمه ویرانه دفاع از شرافت و نجابت نباشد و همین طور می تواند در تبدیل به یک رسانه فراگیر، چیزی بیش از کاخ بابلی ستارگان زن و ژست های اغواگرایانه شان باشد.
اگر سینمای امروز هنوز مهم ترین رسانه جهان است و هنوز می تواند صدها میلیون تماشاگر را مسحور جادوی خود کند بیش از هر چیزی مدیون نوآوری های آوانگارد هیچکاک در مفهوم و محتوای سینما است. هالیوود تا قبل از فیلم های ساختارشکن هیچکاک، روال لوکس و زنانه خود را برای حدود نیم قرن حفظ کرده بود. خطوط قرمز اخلاقی، دقت و ممارست در نمایش سبک زندگی آمریکایی، همدلی با مردان قهرمان و شجاع، زنان بی پناه و زیبا و ملاحظه روحیه تماشاگران و خانواده ها، حوادث و اتفاقاتی سیاسی، تاریخی و حتی جنگ ها و انقلاب ها هم بهانه ای حاشیه ای بودند برای نمایش و درخشش «منش» به اصطلاح آمریکایی.
اور دوزهای جریان اصلی سینمای آمریکا در تمام این سال ها معدود و انگشت شمار مثل بهترین سال های عمر ما از ویلیام وایلر، تکخال در حفره بیلی وایلدر و یا مردان از فرد زینه مان و اگر به عقب برگردیم نان روزنانه ما از کینگ ویدور و یا احیانا خوشه های خشم از جان فورد. اما این فیلم ها نیز در نهایت شیرینی های هالیوودی هستند که با کمی کاکائو و قهوه تلخ موثرتر شده اند.
بت بزرگ سینمای هالیوود یعنی آلفرد هیچکاک کسی بود که به شکل زیر پوستی تبر را زیر شنل خود پنهان ساخته بود و عزم کرده بود مفاهیم این سینما را گسترش بدهد. او به جان دیوارها افتاده بود اما مواظب بود که نقش شخصی اش به عنوان چهره همیشه مطمئن هالیوود لطمه نبیند. او در سال 1957 روایتی نیمه مستند از به زندان افتادن اشتباهی یک نوازنده دون پایه را به روی پرده برد و سعی کرد این داستان تقریبا بدون هیجان را با کمک گرفتن از تکنیک های اضطراب آور، برای تماشاگران آمریکایی قابل تحمل سازد.
تضاد واقعگرایی داستانی با تکنیک های سوپرسینمایی هیچکاک، فیلم مرد عوضی را به ثمر رساند که هنوز هم کسی تکلیفش را با این فیلم انقلابی اما نامتجانس نمی داند. مرد عوضی بسیاری از دوستداران هیچکاک را شگفت زده ساخت. آنها از رگه های غیرهالیوودی فیلم، از بازی هنری فاندا تا موسیقی متفاوت و سهمگین برنارد هرمن جا خورده بودند.
می توانید حس و حال تماشاگرانی که با پیش فرض های همیشگی خود از سینمای هالیوود و فیلم هیچکاکی به تماشای این فیلم نشسته بودند را حدس بزنید. این اتفاق به نوعی دیگر در سال 1958 تکرار شد. هیچکاک داستان دلهره آور نویسندگان فرانسوی یعنی بوالو و نارسژاک را خرید و آن را تبدیل به فیلمی شگفت انگیز کرد.
سرگیجه، تم دلهره آور و معمایی رمان اصلی در داستان هیچکاک محو و محو و محو شد و کارگردان با انحراف معیاری عجیب از شاخصه های سینمای هالیوود آن را به مطالعه ای عمیق در توهم عشق رمانتیک از نگاه مردانه بدل ساخت (یک دهه قبل ماکس افوس توهم عشق رمانتیک را از نگاه زنانه در شاهکارش نامه از زنی ناشناس به نمایش گذاشته بود) او برای جلب توجه تماشاگر مرسوم هالیوودی تقریبا هیچ کاری خارج از الزامات روانشناسانه فیلم نکرد. او فیلم را برای تماشاگر دلخواه خود ساخت؛ تماشاگری که می آید تا در سحر و جادوی پ رده سینما حل شود و از خود بی خود شود.
سرگیجه در ساختار اپرایی خود لغزش های متعددی دارد اما در نهایت به یک سمفونی پر شکوه و بی بدیل بدل می شود که معاصران خود را گیج ساخته بود. آنها این هیچکاک کند و آرام را نمی شناختند. این کاهش هیجان های بصری و توجه به تلاطمات روحی کاراکترها چیزی بود که تنها در سینمای روشنفکرانه اروپایی همتایش به چشم می خورد. سرگیجه اما ارزش هایش دو دهه بعد به رسمیت شناخته شد و تا آن موقع مثل مرد عوضی نشانه ای از بازیگوشی های پر هزینه استاد شمرده می شد. در سال 2012 اما این فیلم لقب بهترین فیلم تاریخ سینما را به خود اختصاص داد.
در سال 1959 هیچکاک با فیلم شمال از شمالغربی به محدوده های خاص خود برگشت و همان نوع شیرینی خوشمزه تولید کرد که هالیوود از او انتظار داشت. در سال 1960 اما هیچکاک که در آن زمان 61 ساله بود به یکی دیگر از آرزوهایش جامه عمل پوشاند. ساخت یک فیلم ترسناک واقعی مثل ادبیات عامه پسند آن سال ها و با رعشه های واقعی و زدودن تمام آن حس اطمینان تماشاگر که با خود می گوید: «الان قهرمان مو طلایی ما نجات پیدا می کند... الان مرد چهار شانه از راه می رسد و دختر را نجات می دهد... مگر ممکن است ستاره نام آور فیلم وسط فیلم بمیرد... پس پول بلیت ما چه می شود... نه امکان ندارد ما صحنه قتل با چاقو را ببینیم. حتما کارگردان جهت دوربین را عوض می کند... چی؛ این جوی خون است که راه افتاده؟ مگر می شود... این چه وضعی است... مسئول اینجا کیست؟»
روانی دقیقا چنین فیلمی بود. فیلمی که در سه ربع ابتدایی خود همه ایدئولوژی سینمای آمریکا را ریز ریز می کند و همراه خون ماریون کرین از چاهک حمام به دور می ریزد. جانت لی بازیگر اصلی فیلم در آن سال ها یکی از سوپر استارهای واقعی سینماست. زنی سی ساله در اوج درخشش و تلألو. هیچکاک در فرآیندی که دیگر از ماجراهای مشهور تاریخ سینماست حس همذات پنداری تماشاگر را با او به اوج خود می رساند و در سکانسی پر التهاب او را در جلوی چشمان تماشاگر در زیر دوش حمام و در بی دفاعی کامل به قتل می رساند. موسیقی برنارد هرمن وزن این سکانس را به شکلی شگفت انگیز بالا می برد. سکانس قتل جانت لی در یک کلام غیرقابل تحمل است و به جهان نشان می دهد که سینما تا کجا می تواند پیش برود.
این مرگ، تاریخ سینما را با سنگدلی به دو قسمت بدل می کند و معصومیت و محافظه کاری هالیوود را به پایان می رساند. مرگی چنان هولناک و رعشه آور که هنوز هم بعد از گذشت 55 سال تاثیر مهیب خود را حفظ کرده است. «روانی» به این ترتیب سینما را به دو قسمت تبدیل کرد و نقشه راه سینمای بعد از خود را طراحی کرد. اسکورسیزی، اسپیلبرگ، آلتمن، آرتور پن، پکین پاودی پالما و همه نوآورانی که در هالیوود عصر جدید توانستند آثارشان را با واقعیت و زندگی و خشونت و جنسیت عمیق تر و غنی تر کنند، همه مستقیم و غیرمستقیم مدیون روانی هستند. فیلمی که اتمسفر هالیوود را عوض کرد و به شکل رسمی پایان هالیوود کلاسیک را اعلام کرد.
سه گانه تجربه آزمایی خارج از عرف هالیوود در واپسین شاهکار هیچکاک ضلع چهارم خود را پیدا کرد وقتی در سال 1963 هیچکاک پرندگان را روانه بازار کرد. در کابوس شکل گرفته از هجوم بی دلیل پرندگان به مردم عادی، پیرمرد نابغه بخشی دیگر از خرافه های منطقی سینمای کلاسیک را به دور انداخت و نشان داد که حتی سینمای آمریکا می تواند کاری بیش از روایت انجام دهد. نشان داد که روایت و داستان می توانند در مقابل تلألوی موقعیت های شگفت انگیز و در عین حال بی منطق رنگ و روی ببازند.
بعد از تجربه عجیب و شگفت پرندگان، هیچکاک با مارنی به دنیای کلیشه ای خود بازگشت اما توفیقی حاصل نکرد. 4 فیلم انتهایی کارنامه او که بدون حضور همراهان همیشگی اش مثل توماسینی تدوینگر، هرمن آهنگساز و پارسونز فیلمبردار شکل گرفتند، آثار مهمی محسوب نمی شوند.
مرد عوضی، سرگیجه، روانی و پرندگان عجیب ترین فیلم هایی هستند که جریان اصلی سینمای آمریکا برای تماشاگران عادی تولید کرده است. این آثار انقلابی حاصل نبوغ فیلمسازی است که بسیاری او را نماد سینمای کلاسیک می دانند و مردی که بخشی از نبوغش در زیر سنگینی خفقان آور القابی مثل سلطان دلهره مدفون شده است. سینمای امروز مدیون اوست. سکوت بره ها، هفت، آرواره ها، کری، بیگانه، ترمیناتور، بانی و کلاید، این گروه خشن و ... همه و همه فیلم هایی هستند که در فضایی نفس کشیده اند که اکسیژنش را نوآوری های هیچکاک تامین کرده است.