سارا قاسمی يكشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۰

الخاندرو گونزالس ایناریتو در پانزدهم آگوست سال 1963 در مکزیکوسیتی در یک خانواده نسبتا مرفه متولد شد. او کوچکترین فرزند این خانواده 9 نفره بود. شش ساله که بود، پدرش ورشکست شد و الخاندور مجبور شد به خرید عمده میوه و سبزیجات و فروش آنها به رستوران ها رو آورد: «در دوران بچگی همیشه توی کوچه و خیابان بودم. در یک محله متوسط زندگی می کردیم که تبهکارها چندان در آن فعال نبودند. همیشه راحت بودم.» مادرش کاتولیک بود و او هم در مدرسه کاتولیک ها درس خواند.

* به گفته خودش، پسر خیلی رمانتیکی بوده است: «هر هفته عاشق می شدم. یعنی عاشق همه بودم اما متاسفانه هیچ کس عاشق من نبود.» در نوجوانی به آثار نویسنده هایی مانند آلبر کامو، هرمان هسه و ژان پل سارتر علاقه مند شد: «این نویسنده ها من را به این آگاهی متصل کردند که زندگی روزی به پایان می رسد.»

* در شانزده سالگی از مدرسه اخراج شد. پس از این اتفاق با کشتی باری به آفریقا سفر کرد. سپس در هجده سالگی با هزار دلاری که پدرش به او داد، دوباره با کشتی باری به سفر رفت؛ این بار به اروپا: «پدرم دوست داشتنی ترین آدم ممکن بود. پول زیادی نداشت. در سفر آخرم، با آن هزار دلار یک سال در اروپا ماندم. هر جا که توانستم و هر کاری که توانستم، کردم. آن سال ها من را شکل داد و ارزش کشف چیزهای متفاوت را به من آموخت. من تحصیلات متداول آکادمیک نداشتم. هرگز سینما نخواندم. از زندگی یاد گرفتم.»

او بخش زیادی از لوکیشن های فیلم های آینده اش را از میان اماکنی انتخاب کرد که در همین سفرها دیده بود.

* در نوجوانی اغلب فقط موفق به تماشای فیلم های جریان اصلی آمریکایی می شد. فیلم مورد علاقه آن دوران او، «مو» ساخته میلوش فورمن بود؛ فیلمی که در آن زندگی چند جوان هیپی تصویر می شود: «می خواستم هیپی شوم. می خواستم آدم ها را دوست داشته باشم. می خواستم با دوستانم زندگی کنم. مسئله مواد مخدر و اینها مطرح نبود؛ تصوری از حیات بود که خالص، آرمانی و زیبا بود. حس خیلی شاعرانه ای داشت.»

* پس از این سفرها، الخاندرو به مکزیک بازگشت و مشغول تحصیل در رشته ارتباطات شد. در دانشگاه برای اولین بار در معرض فیلم های اروپایی قرار گرفت: «آن فیلم ها تاثیر عمیقی بر من گذاشتند. حس می کردم که در این فیلم ها چیزهایی گفته می شود که در فیلم هایی که من پیش از آن می دیدم، وجود نداشت. یادم می آید اولین باری که فیلمی از تارکوفسکی دیدم، شوکه شدم. نمی دانستم چه کار کنم. خیلی جذب آن شده بودم چون ناگهان فهمیده بودم که فیلم ها می توانند لایه های متعددی داشته باشند. بعد فیلمسازان دیگر مثل کوروساوا و فلینی؛ آنها برایم کشفیات جدید بودند. حیطه های جدید.»

* در سال 1984 در شبکه رادیویی موسیقی دبلیو.اف.ام به عنوان دی جی و میزبان مشغول به کار شد. کیفیت کار او باعث شد دبلیو.اف.ام تبدیل به پرمخاطب ترین شبکه رادیویی مکزیک شود. در سال 1988 مدیر این شبکه شد.

بین سال های 1987 تا 1989، برای شش فیلم مکزیکی موسیقی نوشت و بعدها گفت که از نظر هنری، موسیقی بیش از سینما بر او تاثیر گذاشته است: «همه زندگی ام موسیقی گوش کرده ام. همیشه حس کرده ام که موسیقی بیش از فیلم ها قصه تعریف می کند، با امکاناتی بیشتر. هر بار که موسیقی گوش می کنم، آهنگ ها بسته به این که در زندگی چه وضعیتی دارید، تصاویر و حس های متفاوتی همراه شان می آورند؛ می توانید به یک موسیقی گوش کنید و هر بار معنای متفاوتی داشته باشد. ایده های زیادی از موسیقی گرفته ام.»

* در همین سال ها با گی یرمو آریاگا، رمان و فیلمنامه نویس مکزیکی آشنا شد و تحصیل در رشته تئاتر را آغاز کرد. ایناریتو پس از مدتی آموزش های خود را در آمریکا در شهر لس آنجلس ادامه داد؛ او و آریاگا در همین مدت و حتی از راه دور، مشغول بسط دادن ایده هایی برای نوشتن فیلمنامه و آماده شدن برای ساخت فیلم بلند بودند. گی یرمو آریاگا بیش از سی مرتبه این ایده ها و داستانک ها را بازنویسی کرد تا در نهایت فیلمنامه «عشق سگی» نوشته شد.

* اوایل دهه 90 به همره دوستش رائول اول ورا شرکت «زتافیلم» را راه اندازی کرد تا بتواند برنامه های صوتی تصویری مطابق سلیقه خودش تولید کند. او در این شرکت مشغول تولید و ساخت تیزرهای تبلیغاتی برای شرکت هایی نظیر فولکس واگن و کوکاکولا شد: «فیلمنامه آنها را همیشه خودم می نوشتم که تمرین بسیار خوبی بود، چون یاد گرفتم داستان های کوچک تعریف کنم.

می دانستم چه جبهه گیری هایی علیه کارگردان تیزرهای تبلیغاتی شکل می گیرد؛ مثلا این که خیلی ها فکر می کنند آنها خیلی بیش از مضمون، درگیر جنبه های تکنیکی فرم کار هستند. اگر کسی مدت زیادی ساخت این تیزرها را ادامه دهد، ممکن است در یک نوع تفکر خیلی مصنوعی گیر بیفتد. من همیشه از ساخت این تیزرهای تبلیغاتی به عنوان تمرینی برای فیلمسازی استفاده کردم. مثل رفتن به سالن ورزشی.»

 

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟

 

در سال 1995، زتافیلم تبدیل به قدرتمندترین موسسه صوتی تصویری مکزیک شد و فیلم اول هفت فیلمساز جوان را تولید کرد. ایناریتو در همین سال فیلم نیمه بلند تلویزیونی با نام «پشت پول» را ساخت.

* در سال 14996، پسر دو روزه ایناریتو از دنیا رفت: «احساس می کردم که دکترها اقدامات لازم را برای جلوگیری از این اتفاق انجام ندادند. دلیل مرگ بچه ام خیلی پیچیده است. وقتی درباره آن تحقیق کردم، شروع کردم به برنامه ریزی کردن و نقشه کشیدن برای ضربه زدن به مقصرهای این اتفاق اما ناگهان و بعد از یک پروسه خیلی سخت، فهمیدم که هیچ چیزی بچه ام را برنمی گرداند؛ و ولش کردم. باید راهی پیدا می کردم که ولش کنم. اگرنه، دیوانه می شدم.»

* سرانجام در سال 1999، ایناریتو و آریاگا موفق شدند بودجه ای دو و نیم میلیون دلاری جور کنند و ساخت فیلم «عشق سگی» را در شرکت زتافیلم و با حضور گائل گارسیا برنال آغاز کنند؛ این اولین فیلم برنال در مقام بازیگر محسوب می شود: «می دانستم فیلمی جاه طلبانه است اما از چالش خوشم می آید. از نظر روایی سخت بود که مطمئن شویم مردم می توانند همه قصه ها را درک کنند و بفهمند که چطور باید آنها را به هم وصل کنند. صحنه تصادف ماشین خیلی سخت بود و نبرد سگ ها هم به شکل ویژه ای دشوار بود. از نظر حسی، صحنه خیلی پرتنشی بود و حفظ آن شدت و لحن درست کار ساده ای نبود.

گاهی فیلمبرداری در لوکیشن می تواند تا حدودی پیش بینی ناپذیر باشد اما من در دوران پیش تولید سخت کار می کنم. روز اول فیلمبرداری با حالی آمدم سر صحنه که باید می رفتم بیمارستان. کاملا از پا افتاده بودم. اعتقاد دارم که پیش از شروع فیلمبرداری باید کاملا آماده شوم چون می خواهم در طول فیلمبرداری وقتم را صرف تمرکز روی صحنه ها و بازیگرها کنم. نمی خواهم درگیر چیزهای احمقانه ای مثل لوکیشن های نامناسب شوم.»

* ایناریتو که از اولین نسخه تدوین شده «عشق سگی» راضی نبود، به پیشنهاد یکی از دوستانش با گی یرمو دل تورو مشورت کرد. دل تورو اعتقاد داشت که «عشق سگی» با این تدوین، فیلم بسیار خوبی است اما با تدوین مجدد و کمی کوتاه شدن، می تواند تبدیل به یک شاهکار شود. دل تورو فیلم را 10 دقیقه کوتاه کرد. مجموعه این اتفاقات باعث شد که تدوین «عشق سگی» هفت ماه طول بکشد.

این فیلم در جشنواره کن سال 2000 شرکت کرد و جایزه بزرگ هفته منتقدان را دریافت کرد. همچنین در بخش بهترین فیلم خارجی زبان اسکار سال 2001 انتخاب شد که در نهایت جایزه به فیلم «ببر خیزان، اژدهای پنهان» رسید.

* پس از موفقیت «عشق سگی»، الخاندرو گونزالس ایناریتو به عنوان یکی از کارگردان های فیلم هشت اپیزودی خودروی کرایه ای با محوریت ماشین بی ام و انتخاب شد: «یکی از دلایلی که ساخت این فیلم را پذیرفتم این بود که آزادی کامل به من می دادند. فقط باید ماشین توی آن فیلم می بود و قصه ای حول آن نوشته می شد.

می خواستم چیزی جدی بسازم که در یک کشور آمریکای جنوبی بگذرد اما این تمرین فرم بود برای من. می خواستم چیزی با سبک مستند چریکی بسازم. ماشین برایم مهم نبود، متوجه منظورم هستید؟ در این داستان خاص، باید یک ماشین وجود می داشت، من هم ماشین را توی فیلم گذاشتم. برای من فرصت ساخت یک فیلم کوتاه خوب بود، و خوشبختانه پول خوبی برای آن به من دادند. پذیرفتن این فیلم به عنوان یک فیلم تبلیغاتی برایم سخت نبود. اگر این فیلم کوتاه را به کسی نشان دهیم که نداند درباره ماشین بی ام و است، شک دارم اصلا متوجه شود که این یک فیلم تبلیغاتی است.

راستش خیلی تعجب کردم که تهیه کنندگان فیلم چیزی نگفتند چون در این فیلم ماشین با گلوله سوراخ سوراخ می شود، یکی کشته می شود و صندلی عقب پر از خون می شود. منتظر بودم بگویند که «کی حاضره این ماشین رو بخره وقتی نشون می دی که کسی توش کشته می شه و همه جای ماشین هم پر از خونه؟» اپیزودهای دیگر این فیلم را کارگردان هایی نظیر جان فرانکن هایمر، آنگ لی، وونگ کار وای، گای ریچی، جان وو و تونی اسکات کارگردانی کردند.

 

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟

 

* در سال 2001، پس از آن که در مکزیک، پدرش چند ساعتی گرفتار آدم رباها شد و مادر و برادرش هم به شکلی وحشیانه طعمه دزدها شدند، الخاندرو گونزالس ایناریتو با خانواده اش به لس آنجلس مهاجرت کرد: «آن زمان در مکزیک آدم ربایی نوعی تفریح بود. پدر 72 ساله من را دزدیدند و شش ساعت نگه داشتند. وحشتناک بود. به مادرم حمله کردند و دندانش شکست. به برادرم هم حمله کردند. دیوانه وار بود. دیگر نمی توانستم روی کار کردن تمرکز کنم. تمام مدت نگران بچه هایم بودم. باید از مکزیک می رفتیم.» او درست چهار روز پیش از حملات یازده سپتامبر با خانواده اش وارد آمریکا شد.

* ایناریتو در همان سال فیلم کوتاه دیگری هم ساخت؛ اپیزود یازده دقیقه ای «مکزیک» در فیلم «یازده سپتامبر (11’9”01): «شان پن من را به این تهیه کننده های فرانسوی معرفی کرد. اول قبول نکردم چون فکر می کردم دورنمای کاملی از آن اتفاق ندارم. زیادی برایم خام و تاثربرانگیز بود اما در نهایت پذیرفتم؛ هم به خاطر اهمیت باقی کارگردان ها هم به این دلیل که فهمیدم پول حاصل از این فیلم صرف برنامه های اجتماعی می شود. هیچ کس در این فیلم پولی نگرفت.»

* پس از ساخت این فیلم های کوتاه، ایناریتو در دومین همکاری خود با گی یرمو آریاگا، سراغ ساخت دومین فیلم بلند و اولین فیلم آمریکایی خود، «21 گرم» رفت. او برای این فیلم موفق شد ستاره هایی مانند نائومی واتس، بنیچیو دل تورو و شان پن را جذب کند؛ ظاهرا واتس حتی پیش از آن که فیلمنامه را بخواند بازی در این فیلم را قبول کرد.

دل تورو در مورد رفتار ایناریتو سر صحنه این فیلم گفته است که «خیلی مشوق بود. مثل پدر گروه فیلمسازی مان بود؛ یک پدر خوب. همه را دور هم جمع می کرد. ما درباره همه چیز با هم حرف می زدیم و اگر او متوجه چیزی نمی شد، می پرسید.»

«21 گرم» موفق شد نظر مساعد منتقدها را جلب کند و در گیشه هم به فروشی شصت میلیون دلاری دست پیدا کند؛ رقمی که با توجه به بودجه بیست میلیونی فیلم، بسیار خوب به حساب می آید. این فیلم در بخش های بهترین بازیگر زن نقش اصلی (نائومی واتس) و بهترین بازیگر مرد مکمل (بنیچیو دل تورو) نامزد اسکار سال 2004 شد.

* ایناریتو و آریاگا پس از این دو تجربه بسیار موفق، سراغ سومین همکاری خود رفتند. فیلم «بابل» که داستان آن در چهار کشور و سه قاره مختلف می گذشت: «یک سال را مشغول تحلیل و جذب و محترمانه برخورد کردن با همه این فرهنگ ها بودم. سعی کردم که آنها را قضاوت نکنم، یا تصویری کلیشه ای یا کارتونی از آنها ارائه ندهم. شفقت کلمه تعریف کننده این فیلم است.»

برد پیت، کیت بلانشت و گاتل گارسیا برنال از جمله انبوه بازیگران این فیلم بودند. برد پیت برای بازی در «بابل» پیشنهاد حضور در فیلم «گذشته» مارتین اسکورسیزی را رد کرد. کیت بلانشت هم ابتدا قصد داشت بازی در «بابل» را رد کند چرا که کاراکترش بخش عمده حضورش در صحنه را باید روی زمین دراز می کشید؛ اما در نهایت به خاطر علاقه به همکاری با ایناریتو بازی در فیلم را پذیرفت. لوکیشن های متعدد فیلم باعث شد فیلمبرداری آن بخش عمده سال 2005 را به خود اختصاص دهد: «من به همراه خانواده ام به مراکش رفتم، به تیووانا رفتم و به ژاپن. آنها همه سال را پیش من نبودند اما سفرهای زیادی کردند. زیباترین چیزهایی که یاد گرفتم، از بچه هایم یاد گرفتم. آنها هشت و 10 ساله بودند و در این روستاهای محقر با بچه های مراکشی بازی می کردند و بعد با بچه های ژاپنی بازی می کردند. بچه ها از این دیوارهایی که ما بزرگسالان ساخته ایم، رها هستند. آنها در اصل خالص اند و با چیزی غیر از چشمانشان درک می کنند. ما این طور به دنیا می آییم اما متاسفانه وقتی بزرگ می شویم، مسموم می شویم.»
 

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟
 

در دوران فیلمبرداری، رابطه میان ایناریتو و آریاگا به هم خورد و ایناریتو حضور او را در صحنه فیلمبرداری ممنوع کرد؛ بعدها آریاگا در مصاحبه ای گفت که «این رابطه به پایان رسیده بود اما هنوز هم برایش احترام قایلم.» «بابل» با بودجه ای 25 میلیونی ساخته شد و در جشنواره کن سال 2006 به نمایش درآمد و جایزه بهترین کارگردانی را برای ایناریتو به ارمغان آورد. این فیلم همچنین در هفت رشته بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه اریژینال، تدوین، موسیقی و دو بازیگر زن نقش مکمل نامزد جوایز اسکار شد که از این میان، گوستاوو سانتاوللا جایزه بهترین موسیقی متن را دریافت کرد. با «بابل»، ایناریتو موفق شضد سه گانه «مرگ» خود را کامل کند.

* پس از ساخت «بابل»، ایناریتو فیلمی سه دقیقه ای را در فیلم اپیزودیک فرانسوی «هر کس سینمای خودش» (2007) کارگردانی کرد و پس از آن سراغ ساخت چهارمین فیلم خود، «بیوتیفول» رفت. در غیاب آریاگا، او فیلمنامه این فیلم را به همراه آرماندو بو و نیکلاس جیوکوبن نوشت. گوستاوو سانتااولالا 27 قطعه موسیقی برای این فیلم نوشت که در نهایت از چهارتای آنها استفاده شد.

ایناریتو حدود سه سال و نیم مشغول ساخت این فیلم بود که چهارده ماه از آن صرف تدوین شد: ««بیوتیفول» فیلم دشواری است. با ابتذال سرگرمی های سبک سازش نمی کند. فیلمی نیست که هر روز در سینه پلکس ها ببینید اما این فیلمی بود که من در مقام یک هنرمند لازم بود بسازم. غارنشین ها وقتی گوزن می دیدند، طرحش را روی دیوار غار می کشیدند چون نیاز داشتند بی واسطه چیزی را که از آن تاثیر گرفته بودند، بیان کنند؛ و من هم عاشق همین کارم. به همین دلیل این فیلم ها را می سازم. احتیاج دارم خودم را بیان کنم.»

«بیوتیفول» در جشنواره کن سال 2010 به نمایش درآمد و خاویر باردم جایزه بهترین بازیگر مرد این جشنواره را از آن خود کرد. اسکار این فیلم را در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان خود انتخاب کرد؛ همچنین خاویر باردم در بخش بهترین بازیگر مرد نقش اصلی نامزد شد. «بیوتیفول» با استقبال تقریبی منتقدها روبرو شد؛ ورتر هرتسوگ، شان پن، جولیا رابرتز و مایکل مان از علاقه مندان جدی آن هستند.

* الخاندرو گونزالس ایناریتو در سال 2010 برای جام جهانی برای شرکت نایک تبلیغی ساخت با نام «برای آینده بنویس»؛ در این آگهی تبلیغاتی بازیگرهایی مانند رونالدینیو، فرانک ریبری، وین رونی، کریستیانو رونالدو، فابیو کاناوارو و دیدیه دروگبا بازی کردند: «وین رونی به شدت با دوربین راحت بود. به او گفتم که وقتی کمی سنش بیشتر شود و فوتبال را کنار بگذارد، به او نقشی پیشنهاد خواهم داد. رونی یک آینده هالیوودی خوب خواهد داشت؛ مطمئنم.»

* پس از «بیوتیفول»، ایناریتو قصد داشت فیلم اقتباسی «از گور برخاسته» را با بازی لئوناردو دی کاپریو بسازد اما دی کاپریو درگیر بازی در فیلم «گرگ وال استریت» مارتین اسکورسیزی بود و در نتیجه ایناریتو سراغ ساخت کمدی سیاه «بردمن» رفت. ایده او برای فیلمبرداری این فیلم، استفاده از نماهای خیلی بلندی بود که در تدوین بتوان نقطه قطع آنها را پنهان کرد تا این طور به نظر برسد که فیلم، مانند «طناب» هیچکاک، تنها از یک نما تشکیل شده است: «با والتر مرچ، تدوینگر فیلم درباره این صحبت کردم که آیا زندگی ما از نظر سیال بودن، مثل تصاویر دوربین روی دست تجربه می شود یا مثل تصاویر استدی کم؟ با تجربه پنجاه سال زندگی، به این نتیجه رسیدم که زندگی همه آدم ها مثل یک نمای استدی کم ادامه دار است. از لحظه ای که صبح ها چشمان مان را باز می کنیم، داریم زندگی مان را بدون تدوین هدایت می کنیم. فقط وقتی که موضوعی ضروری پیش می آید، می رویم روی حالت دوربین روی دست. زمان تدوین فقط وقتی است که داریم درباره زندگی مان صحبت می کنیم یا زمانی که آن را به یاد می آوریم.»

ایناریتو برای اجرای این نماهای بلند، مجبور شد به همراه امانوئل لوبزکی، فیلمبردار فیلم چندین ماه فیلمنامه را با بازیگرهای جایگزین تمرین کند تا بتواند تنظیم درستی از حرکت دوربین و حرکت بازیگرها به وجود آورد.


الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟
 

مایکل کیتون، اما استون و ادوارد تورتون برای نقش های اصلی فیلم انتخاب شدند. بازیگران فیلم مجبور بودند خودشان را با شرایط سختی که ایناریتو برای فیلمبرداری چیده بود، وفق دهند و در برخی نماهای بلند، حدود پانزده صفحه از فیلمنامه را حفظ و اجرا کنند. این فیلم به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز انتخاب شد. اکران فیلم با استقبال منتقدها مواجه شد و «بردمن» در نهایت در 9 رشته از اسکار سال 2015 انتخاب شد که از آن میان، جوایز بهترین فیلم، فیلمنامه اریژینال، کارگردانی و فیلمبرداری را دریافت کرد.

* پس از موفقیت «بردمن»، ایناریتو فورا ساخت «از گور برخاسته» را آغاز کرد؛ فیلمی که اقتباسی بود از داستانی با نام «از گور برخاسته: رمانی درباره انتقام»، نوشته مایکل پونکه، نویسنده، استاد دانشگاه و سفیر آمریکا در سازمان تجارت جهانی. داستان پونکه درباره هیوگلس، شکارچی مرزنشین آمریکایی قرن های 18 و 19 بود و ایناریتو اصرار داشت در بازسازی شرایط زندگی او، از جلوه های ویژه استفاده نشود و در نتیجه مجبور شد فیلم را در دوازده لوکیشن در سه کشور مختلف فیلمبرداری کند.

بدی آب و هوا، دور بودن لوکیشن ها و اصرار ایناریتو و امانوئل لوبزکی بر استفاده از نور طبیعی به عنوان تنها منبع نوری باعث شد فیلمبرداری نه ماه طول بکشد. لوبزکی درباره این فیلم گفته است: «همیشه دوست داشتم چنین فیلمی با الخاندرو بسازم اما نگران این هم بودم که شاید انرژی کافی برای ساخت فیلم را نداشته باشم. بامزه است که وقتی در این مورد با الخاندرو صحبت کردم، هر دو به این نتیجه رسیدیم که بهتر است همان لحظات، ساخت فیلم را شروع کنیم؛ چون به میان سالی رسیده ایم و این ممکن است آخرین فرصت ما برای ساخت چنین فیلمی باشد. در نتیجه شروع کردیم و جان سالم به در بردیم. همیشه معتقد بودیم که نحوه طی کردن این سفر خیلی مهم است. مهم است که در طبیعت وحشی فیلم را بسازیم و مهم است که از نور مصنوعی استفاده نکنیم. مهم است که بازیگرها و عوامل را در آن محیط ببینیم.»

شرایط سخت فیلمبرداری و بداخلاقی های ایناریتو باعث شد تعداد زیادی از عوامل استعفا دهند یا اخراج شوند. دی کاپریو بازی در این فیلم را سخت ترین کار دوران بازیگری اش عنوان کرده است. بودجه پیش بینی شده ابتدایی، شصت میلیون دلار بود اما ساخت «از گور برخاسته» در نهایت 135 میلیون دلار خرج برداشت. این فیلم در 12 رشته نامزد جوایز اسکار شد که جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را دریافت کرد.



شارژ سریع موبایل