جوانی تحصیل کرده و دانشمند پیش شخصی ثروتمند رفت که دخترش را خواستگاری کند!
همین که مرد چشمش به قیافیه ی جوان افتاد،ازاینکه چنین دامادی داشته باشد بسیار خوشحال شد.
لذا برای راضی کردنش گفت:من سه دختر دارم که هیچکدام هنوز شوهر نکرده اند و...
میخواهم همه با راحتی کامل زندگی زناشویی خود را آغاز کنند. از این جهت تصمیم گرفته ام.
به هریک از آنها موقع عروسی به تناسب سنشان پولی بدهم که با دست خالی خانه شوهر نرفته باشند!
برای دختر هیجده ساله ام 18 میلیون...
برای دختر بیست و شش ساله ام 26 میلیون ..
برای دختر سی و چهار ساله ام هم 34 میلیون...
حالا هر کدام را شما بخواهید مانعی ندارد.
جوان پس از کمی فکر گفت:- ببخشید شما دختر صد ساله ندارید؟
برچسب ها :
داستان های خواندنی, داستان های جذاب, داستان, داستان های عبرت آموز, داستان آموزنده, داستان طنز خواستگار جوان, داستان طنز, خواستگار جوان, خواستگار, خواستگاری کردن, read stories, fascinating stories, story, stories lessons, informative story, comic story of young suitor, humorous stories, young suitor, suitor, proposing
موضوعات داغ