نام فیلم: Lucy (لوسی)
کارگردان : Luc Besson
نویسنده : Luc Besson
بازیگران : Scarlett Johansson, Morgan Freeman, Min-sik Choi
منتقد: اِریک کان (indieWIRE) - امتیاز ۶.۷ از ۱۰ (B-)
ژانر: اکشن | علمی تخیلی
خلاصه داستان : لوسی (با بازی اسکارلت جوهانسِن) توافق میکند به نیابت از نامزدش، بستهای را به خلافکارها تحویل دهد. او که توسط انسانهای بدکار اسیر شده است به زور تن به یک عمل جراحی میدهد که در جریان آن یک بسته مواد مخدر داخل شکمش قرار داده میشود با این امید که با این کار او را به یک حامل مواد تبدیل کنند. در عوض...
آیا ممکن است فیلمی در آن واحد هم هوشمندانه باشد و هم احمقانه؟
«لوسی / Lucy» ساخته لوک بِسون، که در آن اِسکارلِت جوهانسِن نقش ابرزنی را ایفا میکند که قادر است به وسیله ذهن تقویت شدهاش (با کمک علم) مانند یک خدا عمل کند، موضوعی تقریباً متقاعد کننده را مطرح میکند.
بِسون، که از زمان ساخت «عامل پنجم / The Fifth Element» در سال ۱۹۹۷ فیلم اکشن چشمگیر دیگری را کارگردانی نکرده است، این بار نیز حقیقتاً به فرم بازنمی گردد بلکه اثری شلخته را ارائه می دهد، در حالی که جوهانسِنِ متعهد نیز نقش یک نیروی یگانهساز را در مرکز این دیوانگی ایفا میکند.
گرچه فیلمنامه بِسون ناشیانه با ایده های بزرگی درباره تاریخ بیداری بشر بازی میکند، داستان فیلم ساده است: لوسی (با بازی جوهانسِن) که ساکن تایپه است، توافق میکند به نیابت از نامزدش، که خیلی زود کشته میشود، بسته ای را به خلافکارها تحویل دهد. او که توسط انسانهای بدکار اسیر شده است به زور تن به یک عمل جراحی میدهد که در جریان آن یک بسته مواد مخدر داخل شکمش قرار داده میشود با این امید که با این کار او را به یک حامل مواد تبدیل کنند. در عوض وقتی که این پاکت تصادفاً پاره میشود، لوسی نیروی آن مواد را جذب میکند. این صحنهها مرتب با کاتهایی از یک سخنرانی توسط یک استاد روان شناسی (با بازی مورگان فریمن) درباره قابلیتهای دست نخورده ذهن بشر همراه هستند: بر اساس این سخنرانی ما تنها از ۱% مغزمان استفاده میکنیم! حال اگر بتوانیم از تمام قدرت مغز استفاده کنیم، چه اتفاقی رخ می دهد؟ با آبی شدن رنگ چشمان لوسی، ما نیز به پاسخ پرسشمان میرسیم.
و اینجاست که «لوسی» از یک فیلم احمقانه آشکار - وقتی که ابتدای فیلم، لوسی دستگیر میشود بسون به نماهایی از یوزپلنگی که مشغول به دام انداختن شکار خود است کات می زند - به فیلم احمقانهای تبدیل میشود که به تدریج منطق روایی خود را از دست میدهد.
لوسی با مشت و لگد راه خود را به سمت آزادی باز میکند، پزشکی را پیدا می کند تا شرایطش را برایش توضیح دهد و با گروه های جنایتکار دیگر می جنگد تا به فریمن برسد و برداشت های خود از زندگی، گیتی و همه چیز را با او به اشتراک بگذارد. جنون محضی که بِسون در نبردهای انفرادی به نمایش میگذارد فیلم را مضحکتر میسازد. در لحظات واپسین، کل پروژه ظاهرا صرفاً به نور و صدا و اکشن تنزل مییابد، به گونهای که حتی خود بِسون هم نمیتواند داستانی را که در ذهن داشته است روایت کند.
تا رسیدن به آن نقطه، فیلم پر است از لحظههای دیوانه بازی لذتبخش. وقتی که لوسی به زور اسلحه یک جراح را وادار میکند که مواد مخدر را از شکمش خارج کند، تصادفاً در حین عمل جراحی به مادرش زنگ میزند و به حد کافی باهوش است که شدت درد را با صورت خود نشان دهد. او یک پلیس متحیر را میبوسد تا صرفاً وجود عشق را به خود یادآوری کند. در یکی از صحنه های تیراندازی پایان فیلم که بی دلیل در رابطه با موشک اندازها و یک محیط سفید خالی است به یاد فیلم «THX-1138» جُرج لوکاس محصول سال ۱۹۷۱ می افتیم. در طول تمام این اتفاقات نوشته های داخل فیلم سیر تکامل قدرت مغز لوسی به صورت ۱۰ درصد ۱۰ درصد دنبال میکنند به گونهای که گویی او مراحل مختلف یک بازی ویدئویی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد. در واقع فیلم با روایت خود در برجسته کردن جنبه زیبایی یک بازی ویدئویی، از یک بازی ویدئویی هم بیشتر پیش میرود. لوسی تنها با تکان دادن دستش دمار از روزگار گروهی از مهاجمان در می آورد و بعد عده ای دیگر را از زمین بلند میکند که نتایج جالبی دارد.
اما او نه تنها در این بازی ویدئویی فوقالعاده حرفهای است، بلکه کد میانبر نهایی را نیز یافته است؛ این شخصیت به قدری قدرتمند است که هرگز واقعاً به خطر نمیافتد و این مانع از ایجاد هر گونه حس تعلیق واقعی در فیلم میشود. مفهوم اساسی فیلم بِسون همچنان به قدری واهی و پوچ است که «لوسی» هرگز در متعجب ساختنتان کم نمیآورد. تنها مؤلفه قابل پیش بینی فیلم «زنانگی افسونگر» یا همان «Femme Fatale» بودن است، درونمایهای که در تمامی فیلمهای بِسون از زمان ساخت «دختری به نام نیکیتا / La Femme Nikita» در دهه ۱۹۹۰ تاکنون دیده میشود.
با اجرای هیجان انگیز جوهانسِن، تصویر زنی سرسخت که مردان قدرتمند اطراف خود را شکست میدهد ابعاد کامیک بوکی به خود میگیرد. «لوسی» علاوه بر معرفی یک زن ابرقهرمان - چیزی که هنوز پدیده ای نادر است - شخصیتی مشابه با نقش قدرت طلب جوهانسِن در فیلم «زیر پوست / Under the Skin» جاناتان گِلیزِر ارائه مینماید، که در آن جوهانسِن نقش یک بیگانه فضایی اغواگر را بازی میکند که کارش صید مردان است.
در هر دو فیلم جوهانسِن به موجودی فرازمینی تبدیل میشود که دارای حواس خارجی است و این اشتیاق وی به استفاده منحصر به فرد از ویژگیهای فیزیکیاش را اثبات میکند. در نمایی از فیلم «لوسی» که در آن شخصیت اصلی در دستشویی یک هواپیما پنهان شده است و ناگهان به ذرات بخار تبدیل میشود، شباهت زیادی به افکتی (جلوه ای) دیده میشود که به کرات در فیلم «زیر پوست» به کار رفته است و در زمره یکی از عجیبترین صحنه های سال قرار میگیرد.
نهایتاً، بِسون در یافتن لحظات پرتنش نسبت به در آمیختن آنها با هم موفقتر است؛ اما انکار تخیل دیوانهوارش نیز امری غیرممکن است. لحظات مختلف فیلم مملو از احتمالات چند پاره هستند و هر چند وقت یک بار گذری به فیلمهایی چون مجموعه «Crank» و «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی/ 2001: A Space Odyssey» و «ماتریکس / The Matrix» میزند؛ با اینکه هرگز به بزرگی آنها نمیرسد، اما به قدر ذره ای از DNA هر یک را دارد.
با نزدیک شدن «لوسی» به اوج خود، فیلم به جای داشتن یک پایان منظم با مجموعه ای از شاه بیتهای بصری همراه میشود. در حماقت ذاتی فیلم جای هیچ سئوالی نیست، اما بِسون به هر حال فیلم را دوست داشتنی و غیرمنتظره از آب در آورده و یک پادزهر احمقانه را به فیلمهای احمقانه ای، که حتی به خود زحمت متفاوت بودن را نمیدهند، تزریق میکند. «لوسی» فیلمی یکپارچه نیست، اما بِسون به کمک نوآوری درخشانش سعی میکند تا رنگ و لعابی تازه بر این فرمول بزند. «لوسی» از آن فیلمها شلختهی بی قید و بندی است که دوست داریم استودیوهای فیلم سازی بیشتر برایمان بسازند.