میگویند حوالی بعدازظهر پیدایش میشود. از مغازهداری سراغش را میگیرم و مشخصات نكیسا را میدهم. او را نمیشناسد، بعد با تعجب از من میپرسد: طلبكاری ازش؟! به سمت زیر پل تجریش میروم. این اطراف انگار بهتر نكیسای خوشرو را میشناسند. فروشندهای در پاسخ به سوالم میگوید: همان دختر مودب گلفروش را میگویی؟ آنقدر خیابان را بالا و پایین میكنم تا بالاخره زیر پل عابر پیاده تجریش پیدایش میكنم.
ظاهرش آنقدر با دیگر دستفروشها متفاوت است كه با همان نگاه اول هم قابل شناسایی است. جلو میروم و خودم را معرفی میكنم. میخندد و میگوید یعنی آنقدر معروف شدهام؟ آنقدر كارش را یاد گرفته كه از من كارت خبرنگاری هم میخواهد. در همان دقایق اول چند مشتری را راه میاندازد. بعد به پیشنهاد خودش كمی بالاتر از پل تجریش روی نیمكتی مینشینیم تا راحتتر صحبت كنیم.
پرنسس به روایت ما
از بچگی عاشق شهرت بوده
البته باز هم دور و برمان پر از مشتری و افراد كنجكاوی است كه گوشی به دست در حال عكاسی از نكیسا هستند. بعضی از خانمهای مسنتر حتی در آغوش میگیرندش و میگویند عكس او را در شبكههای اجتماعی دیدهاند. دوست دارد بازیگر شود. از بچگی عاشق شهرت بوده و حالا در گلفروشی سبك و سیاقی را انتخاب كرده كه منجر به شهرتش شده است.
چهرهاش دوستداشتنی است. میگوید عاشق پرنسسها ست. میخندد و میگوید تكهكلامش هم به مشتریها پرنسس است! به آنها میگوید با زدن این سربند به پیشانیشان شبیه پرنسسها میشوند. میگوید دوست دارم آنقدر پول داشته باشم كه بتوانم به هر كسی كه ندارد كمك كنم. اگر در حوالی میدان قدس تا سر پل تجریش بودید و صدای خندههای بلند دختری را شنیدید با خیال راحت سرتان را برگردانید، چراكه حتما آن خندهها متعلق به دختر گلفروش زیر پل تجریش است.
یك فروشنده كاركشته
شاید تا همین چند ماه پیش كسی فكرش را هم نمیكرد كه دختری گلفروش به قدری معروف شود كه همه او را در خیابان با دست به هم نشان دهند و به همدیگر بگویند همانی است كه عكسهایش را در اینترنت دیدهایم! او یك دختر گلفروش معمولی نیست. او در میان مشتریهایش بسیار محبوب است، محبوبیتی كه در چند دقیقه تماشا كردنش دستتان میآید.
نكیسا بیشك دختری است زیبا، مهربان و بهغایت دوست داشتنی. اگر تنها و تنها چند دقیقه كنار او بایستید متوجه میشوید كه مثل صاحب یك فروشگاه قدیمی در بازار تجریش، مشتریان ثابت دارد. او با همه گلفروشهای پشت چهارراهها فرق دارد، او ذاتا یك فروشنده است. دختر باهوشی كه اصول فروش موفق را به خوبی یاد گرفته و در تجارت كوچكش به كار میبرد.
او را پرنسس صدا كنید
نكیسا دختری است 26 ساله با مدرك ریاضی محض؛ رشتهای كه چندان هم دوستش ندارد، اما در دورهای از طریق تدریس ریاضی امرار معاش میكرده. او حتی در چند تئاتر هم بازی كرده و عاشق بازیگری است. دوست دارد او را پرنسس صدا كنید. شاید نكیسا را حوالی تجریش دیده باشید؛ دختری با یك بغل گل رز زیبا.
او گل رز را به زیبایی گلهایی طبیعی درست میكند و میفروشد. از همین گلها هم كارش را شروع كرده، البته این روزها كارش را توسعه داده و تل هم میفروشد؛ تلهایی كه بهعنوان گردنبند و دستبند هم قابل استفاده هستند. حتی آلبومی هم از تلهایش دارد و به مشتریها نشان میدهد تا از میان آنها انتخاب كنند. نكیسا دختر گلفروشی است كه بیشك رویاهای بزرگی در سر دارد.
پرنسس به روایت خودش
دوست ندارم برای كسی كار كنم
محدودیت برای من سم است. من عاشق خلاقیتم. عاشق آزادیام. حتی اگر چندین برابر از درآمد حال حاضرم را هم به من پیشنهاد بدهند، نمیروم. دوست ندارم یك جا پشت یك میز بنشینم و اصطلاحا كارمند شوم. اتفاقا چند روز پیش هم یك پیشنهاد كار داشتم. به من گفتند اگر در یک شركت بازرگانی مشغول به كار شوم دو برابر بیشتر از درآمد گلفروشی حقوق میگیرم، اما من به آنها گفتم دوست ندارم برای كسی كار كنم.
همیشه بزرگ فكر میكنم
از كودكی خیلی رویاپرداز بودم. همیشه دوست داشتم روزی عكسم روی جلد مجلهها باشد. دوست داشتم بهعنوان یك بازیگر مشهور مطرح شوم. حتی از كودكی در ذهنم این تصویر را میدیدم كه وقتی روی سن میروم و در حال اشك ریختن هستم، هدیهام را دریافت میكنم. حتی به اسكار هم فكر كردهام. یعنی اگر بپرسی دوست دارم ۱۰ سال آینده كجا باشم، میگویم آرزویم این است كه در یك فیلم معتبر بازی كنم. بازیگری در تئاتر به من كمك كرد تا روی فن بیانم كار كنم. همین هم باعث شد بتوانم ریاضی تدریس كنم.
مباركت باشد پرنسس
نكیسا چنگزن ناصرخسرو بوده. از دوره راهنمایی همه من را با این اسم میشناسند. خودم هم گیتار میزنم. شخصیت نكیسا همیشه برایم جالب بوده. از اینكه به من میگویند نكیسا، دختر گلفروش خوشم میآید. البته خودم را در رویاهایم پرنسس میبینم. خودم وقتی سربندها را روی سرم میگذارم یاد پرنسسها میافتم. بچهها هم وقتی از تلهایم میخرند به آنها میگویم مباركت باشد پرنسس.
به خاطر تشویق مشتریهایم در این كار ماندم
بخشی از گلها را آماده میخرم و باقیاش را خودم درست میكنم. سربندها فروشش بیشتر از گلهاست، اما به خاطر اینكه از اول با فروش این گلهای شاخهای شروع كردم، دوست دارم همچنان این گلهای شاخهای رز را هم برای فروش بیاورم. مثل بچههایم هستند. همه مرا با این گل رزهایی كه خودم هم عاشقشان هستم شناختند. دوست دارم كارم را توسعه دهم. خیلی از مشتریهایم از همان روزهای اول بسیار تشویقم میكردند. تازگیها خواهرم از شمال برای كمك به من به تهران آمده. ما بعد از مدتها یك كارگاه در شمال زدهایم.
رنگ زندگیام صورتی خوشرنگ است
گلهایم را با نهایت دقت درست میكنم، البته بعضیها فكر میكنند گلهایم طبیعی هستند. سربندها یا همان تلهایم را هم داخل پاكتی كه رویش روبان زدهام تقدیم مردم میكنم. من خاطرههای خوب زیادی در این یك سال و اندی دارم. روز اول را هیچوقت فراموش نمیكنم. نخستین روزی كه برای فروش گل به خیابان آمدم یك خانم مسن، اگر اشتباه نكنم به نام شیوا جان به من گفتند شغلت فوقالعاده زیباست. همین یك جمله كلی حالم را خوب كرد. خیلیها به من كمك كردند. حمید اعجازی كسی است كه بسیار از من حمایت كرد. الان احساس میكنم رنگ زندگیام یك صورتی خوشرنگ است.