پوستین کهنه در دربار
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند؛ اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغ زده میشدند.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرتخواهی کردند. سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود؛ و گذشتهاش را همیشه به یاد بیاورد
سربازان اشک نهم
سربازان مهرداد دوم
مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی میگذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت.
فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند. باغبان نزدیک پادشاه ایرانزمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند. مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است. باغبان گفت دیشب خواب میدیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را این جا میبینم. مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشستهاند.از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایرانزمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد.
مهرداد دوم (اشک نهم) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و به دور از تجملات بود. اندیشمند کشورمان اُرُد بزرگ میگوید: فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمیداند.اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست.