«مثلآباد»، «شاهدزد»، «باز مدرسهام دیر شد»، «محله برو بیا» و «محله بهداشت»، ازجمله مشهورترین این مجموعهها بودند. ضمن اینکه در برخی سکانسها و لحظههای «اشک تمساح» نیز تماشاگر به خنده میافتاد. زندهیاد احمد نجیبزاده با مشاهده موفقیت هر دو سریالش شاهدزد و اشک تمساح، در سومین گام فضا و داستان خندهدارتری را تدارک دید و سریال «طبل تو خالی» را جلوی دوربین برد و البته اینبار تا حدی هم موفقتر از دو تجربه قبلیاش ظاهر شد، اما گل سرسبد سریالهای آن سالها در این زمینه «افسانه سلطان و شبان» بود که داریوش فرهنگ در اولین تجربهاش در آفرینش مجموعههای تلویزیونی، کارگردان هنری آن بود. فیلمنامه این مجموعه را فرهنگ به همراه مهدی هاشمی، بازیگر برجسته تئاتر نوشتند. هاشمی که پیشتر نقش نخست دو فیلم سینمایی را نیز بازی کرده بود، بازی توأمان در دو نقش سلطان و شیرزاد شبان را هم بهعهده گرفت.
باوجود آنکه فرهنگ خودش هم بازیگر بود، اما در افسانه سلطان و شبان هیچ نقشی را بازی نکرد؛ هرچند که در سالها و دهههای بعد بازیهای معمولا خوب او را در فیلمها و سریالهای زیادی دیدیم. گلاب آدینه (همسر هاشمی) در اینجا نیز نقش سلطان بانو (همسر یکی از دو کاراکتری را که شوهرش بازی میکرد) به عهده داشت. محمد مطیع در نقش وزیر اعظم، محمدعلی کشاورز در نقش خوابگزار اعظم، زندهیاد حسین کسبیان در نقش تلخک (دلقک دربار)، زندهیاد احمد آقالو در نقش کاتب، علیرضا مجلل در نقش مقام لشکری، سیاوش تهمورث در نقش مقام کشوری، صادق هاتفی در نقش مقام تشریفات، جمشید لایق در نقش مقام خزانهداری، معصومه (سرور) رجایی در نقش ننه شیرو (مادر شیرزاد)، پرویز شاهینخو در نقش خالو (دایی شیرزاد)، داریوش ایراننژاد در نقش سامندر، زندهیاد اکبر دودکار در نقش محافظ و حسین محجوب در نقش روستایی، دیگر بازیگران سریال بودند.
بقیه سازندگان سریال عبارت بودند از مسعود فروتن کارگردان تلویزیونی، زندهیاد بابک بیات آهنگساز، یوسف دانشصدیق، حسن کیایی و جواد صفا (تصویربرداران) و عبدالله اسکندری و احمدعلی شجریان (چهرهپردازان). خود فرهنگ همچنین تدوین مجموعه را به عهده داشت. افسانه سلطان و شبان به شیوه ویدئویی ساخته شد و نسخههایی هم برای نمایش خانگی آن در بازار موجود است. سریال را شبکه یک، سال 1362 تولید کرد و یک سال بعد (1363) آن را نمایش داد؛ آن هم درست مدتی پس از پایان پخش مجموعه تلویزیونی پربیننده و پرطرفدار سربداران که توقع تماشاگران جعبه کوچک از «سیما» بالاتر رفته بود. باوجود این، افسانه سلطان و شبان توانست به مدد فضای شاد، نشاطآور، حضور بازیگران حرفهای، فیلمنامه و قصهای که بارها امتحانش را پس داده بود و اینبار هم چیزهای تازهای به تماشاچی میداد، در کنار گریمها و موسیقی خوب زندهیاد بیات، به مدت چندهفته عدهای را به طور ثابت پای تلویزیون بنشاند.
در جستجوی حقیقت
سریال، داستان نسبتا عجیب و غریبی دارد: «سلطانی کوتهفکر و خوشگذران کابوس عجیبی میبیند و خوابگزار اعظم تعبیر آن را تیرهای بلایی میداند که در تاریخ معینی از ماه بر سرش فرود خواهند آمد. سلطان وحشتزده از این موضوع در بستر بیماری میافتد. وزیر اعظم، سلطان بانو و خوابگزار اعظم راهحل این مشکل را جایگزین کردن شخص دیگری به جای سلطان میدانند تا خطر از سر «قبله عالم» به سلامت بگذرد.
پس به مکر و حیله و با صحنهسازی همای سعادت را رها میسازند و پرنده را بر شانه شبان سادهدلی فرود میآورند که شباهت غیرقابل تصوری به سلطان دارد. سپس با فریفتن و تحمیق شبان، او را به قصر میآورند و ردای سلطانی بر تنش میپوشانند و سلطان را نیز در جامه شبانی به همان ده محل زندگی و سکونت شبان میفرستند (درواقع او را هم موقتا شبان جا میزنند). تلخک و دوست کاتبش که متوجه تغییر رفتار سلطان شدهاند در جستجوی حقیقت برمیآیند، ولی تلخک جانش را در این راه از دست میدهد. کاتب که به ماهیت اصلی سلطان جدید پی برده است، او (یعنی شبان) را از اصل ماجرا باخبر میکند و باهم نقشهای برای از بین بردن درباریان و رهایی زندانیان طرح میکنند. به این ترتیب وزیر اعظم کشته میشود و سلطان بانو نیز خودکشی میکند.
از سوی دیگر سلطان اصلی که عادت به زندگی روستایی ندارد، در ده شیرزاد شبان، خرابکاری به بار میآورد و پس از خوردن کتکی مفصل، از سوی اهالی از ده رانده میشود. در این میان خوابگزار اعظم برای سلطان در ده مژده میآورد که آن تاریخ شوم گذشته و جان سلطان از تیرهای بلا در امان مانده است. سلطان و خوابگزار به قصر بازمیگردند و کاتب به استقبالشان میآید. سلطان که از این موضوع تعجب کرده سراغ درباریان و ملازمانش را میگیرد و پاسخ میشنود که همگی در سیاهچال هستند. سپس کاتب با لبخندی درهای تالار را میگشاید و زندانیان رها شده از بند با تیغهایی بران به سمت سلطان حملهور میشوند. اینجاست که میبینیم کابوس سلطان به حقیقت پیوسته است...»
داستان شاهزاده و گدا
مضمون اصلی سریال، همان داستان تقریبا تکراری «شباهتها» است. در سینمای قدیم ایران که تحت تاثیر سینمای تجاری هند قرار داشت، بارها از چنین داستانهای «شاهزاده و گدا» گونه استفاده شده و مباشران فیلمفارسی جواب خوبی در گیشهها دریافت کرده بودند. موضوع شباهت گاهی حتی مورد علاقه سینمای غرب هم بود، اما در اینجا فرهنگ و هاشمی کوشیدند با استفاده از فضای جدید آن سالها ابعادی بومی و برآمده از سنتهای تاریخ دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به اثر در دست ساختشان بدهند. سریال افسانه سلطان و شبان نیمنگاهی هم به سنتهای قدیمی نمایشهای روحوضی و رابطه نوکر و ارباب در آنگونه نمایشها داشت.
در گذر فصلهای مختلف داستان، میبینیم که تلخک با حرکات و گفتار دوپهلویش اطرافیان سلطان و البته با کمی احتیاط گاهی هم خود او را آماج متلکهای نیشدارش قرار میدهد. هر بار هم با ترفندها و زرنگیهای خاص خودش از مسئولیتش در قبال چیزهایی که از او سر زده شانه خالی میکند. همیشه هم خندان سلطان را بهانه قرار میدهد و حتی صله هم میگیرد. اما در قسمتهای پایانی سریال که معلوم میشود قلبش با رعایاست، از سوی وزیر اعظم به قتل میرسد. جایی که با مردم بودن دل کاتب نیز روشن میشود و او نیز انتقام «تلخک بیچاره» را از قاتلش میگیرد.
سنت دست انداختن ارباب (در اینجا شاه حاکم و بیدادگر) که نوع غلوشدهاش را بارها در نمایشهای سیاهبازی دیدهایم، در افسانه سلطان و شبان بارها تکرار میشود. منتها اینبار سازندگان سریال ساختاری فراتر از نمایش روحوضی را مد نظر دارند و مدلی افسانهوار را انتخاب کردهاند. این مدل از نوع کمیاب و سلیقه کارگردان در چهرهپردازی تا تلاشی که برای خلق فانتزی صورت داده شده است، دیده میشود. ترتیب و زمان اجرای هر شوخی باعث میشود تا بیننده با علاقه و انبساط خاطر صحنهها را دنبال کند. یکبار سلطان را میبینیم که از ترس گرفتار شدن به تقدیری که سامندر حکیم وعده داده لباس شبان را بر تن کرده و مشغول دزدیدن و کشتن مرغ و خروسهای اهل آبادی است. موقع کباب کردن و خوردن مرغها نیز طلبکارانه با خودش با همان لحن و بیان شاهانه میگوید: «خب، مال خودمان است؛ دزدی که نکردهایم!» (نقل به مضمون). در مقابل، جایی هم که شیرزاد شبان میخواهد برادریاش را به زندانیانی که به سبب اعتراض به شاه دربند شدهاند ثابت کند؛ چیزی شبیه پروتز (شکم مصنوعی)ای را که زیر لباسش قرار داده باز میکند، بر زمین میاندازد و میگوید: «اِشکمِ ما را ببینید!» که یعنی من شاهی قلابیام و دلم با شماست.
فرهنگ: آن روزها را فراموش نمیکنم
داریوش فرهنگ درباره شکلگیری و مراحل ساخت سریال سلطان و شبان گفته است: «آن زمان، وقتی اوضاع آشفته تئاتر را دیدم، احساس کردم جای من دیگر در تئاتر نیست. به اتفاق دوست و همکار قدیمی و همیشگی خودم مهدی هاشمی تصمیم گرفتیم که عطای تئاتر را به لقای مدیران و وضع نابسامانش ببخشیم و سراغ تلویزیون برویم. بعد از زیر و رو کردن طرحهای خاک خورده در کتابخانه کوچک و معصوم خودمان یک شب مهدی هاشمی زنگ زد و گفت: یافتم! یافتم! انگار که آن سیب معروف که به کله نیوتن خورد به ما هم اصابت کرد، بلا تشبیه در کتاب عالم آرای عباسی چند سطر درباره پادشاه و چوپانی نوشته شده بود که داستان چند خط آن در زمان شاه عباس میگذشت. هر دوی ما ذوقزده شدیم و احساس کردیم چقدر این زمینه مناسب روحیه و سلیقه ماست. سپس با وضع بد اقتصادی تئاتری که به ما هم سرایت کرده بود، خواستیم کاری بکنیم که هم پاسخگوی امور روزمره ما باشد و هم از تازگی و طراوت برخوردار باشد. یادم میآید که سوسن تسلیمی (همسر سابقم) سه سکه پسانداز داشت که به ما داد تا به شمال و جای خلوتی برویم و این سریال را بنویسیم. ما هم رفتیم هتل صحرا بین چالوس و نوشهر و شبانهروز گفتیم و خندیدیم و نوشتیم و نتیجه کار را به تلویزیون دادیم که آنها هم سخت استقبال کردند.
یادم میآید همین چند سال قبل دوباره با هاشمی به یادگار به آن هتل سری زدیم که نزدیک به سه دهه پیش در آن اتاقک کوچک طبقه دوم هتل در ضلع غربی آن، سلطان و شبان را باهم نوشتیم. یادش خوش؛ یک نکته جالب توی نویسندگی این سریال بود که هرگز فراموش نمیکنم. هرچند که در حقیقت هنوز هم نمیدانیم چه قسمتهایی را مهدی هاشمی نوشت و چه قسمتهایی را من نوشتم! به دلیل سالها کار مستمر و سلیقههای مشترک، باهم یکی شده بودیم. آخرین جملهای که یکی از ما برای پایان یک قسمت مینوشت، دیگری با همان ریتم و همان جملات و همان داستانپردازی ادامه میداد؛ تجربه شگفتآوری در نویسندگی بود.
حالا چندان مهم نیست که حاصل خیلی خوب بوده یا نه، بلکه مهم آن است که از یک درد مشترک و سلیقه مشترک میآمد که دورنما داشت، تازگی و طراوت داشت. روح سرزنده و دلچسبی داشت که دیگر تکرار نشد. همیشه کارها آنطور که تو میخواهی پیش نمیرود. سریال یک هنر عامیانه است و اگر بتوانی یک داستان جذاب را به روانی و سادگی پرداخت کنی، حتما جواب میدهد...» و سریال افسانه سلطان و شبان اتفاقا خوب هم جواب داد، به طوری که پس از مدتی پخش دوم و سوم و نمایشهای بعدی آن یکی پس از دیگری شروع شد و هنوز هم طرفداران و مخاطبان خاص خود را جذب میکند. موضوع، مضمون، دیالوگها و روابط آن نیز گاهی در قالب ضربالمثل یا کنایه و تشبیه در میان افراد در کوچه و بازار رد و بدل میشود؛ یعنی اینکه این سریال نه فقط هنوز زنده است و نفس میکشد، که به فرهنگ عامه نیز راه یافته است...