به كسی كه به فكر آیندهاش نیست و دچار مشكل میشود میگویند: "جیكجیك مستونت بود، فكر زمستونت بود؟"
ریشه این ضرب المثل در حکایت عروف گنجشک و مورچه است.
مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه ها را به لانهاش میبرد و انبار میكرد تا در روزهای سرد و سخت زمستان بیغذا نماند.
گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟
مورچه گفت:بازی و خورد و خواب هم اندازهای دارد. باید كمی هم به فكر فردا و فصل زمستان بود. مثل من كمی دانه انبار كن كه هنگام برف و باران و سردی هوا گرسنه نمانی.
گنجشك گفت:هوای به این خوبی را رها كنم و به فكر انبار كردن آذوقه باشم؟ امروز كه خوردنی و نوشیدنی هست، در فصل زمستان هم حتماً برای خوردن چیزی پیدا خواهم كرد.
روزها، هفتهها و ماهها پشتسر هم رفتند تا اینكه زمستان سرد از راه رسید.
برف بارید و همهجا را سفیدپوش كرد. دیگر نه گیاه و سبزهای روی زمین ماند و نه میوهای روی شاخهی درختی پیدا شد. گنجشك كمی اینطرف رفت، كمی آنطرف رفت، اما چیزی برای خوردن پیدا نكرد. پروبالش در آن هوای سرد قدرت پرواز نداشت. نمیدانست چهكار كند. یاد مورچه افتاد و با خودش گفت:بهتر است پیش دوستم بروم. شاید او كمكی به من كند و دانهای به من بدهد كه بخورم و از گرسنگی نمیرم.
با این فكر گنجشك خودش را به در لانهی مورچه رساند و در زد و حال و روزش را برای مورچه تعریف كرد و گفت: "كمكم كن كه از گرسنگی دارم میمیرم."
مورچه گفت: یادت میآید كه در تابستان چندبار به تو گفتم به فكر این روزها هم باش، اما تو گوش نكردی و میبینی كه حالا به چه روزی افتادهای. ببینم وقتی كه "جیكجیك مستونت بود، فكر زمستونت نبود؟"
مورچه وقتی دید گنجشك از بیخیالی خودش پشیمان شده، گفت: در هر صورت ما دوتا با هم دوستیم. من هم آنقدر آذوقه انبار كردهام كه بتوانم تو را هم میهمان كنم...