بیژن بیرنگ را همه می شناسند. او سال هاست که میهمان خانه های تک تک شهروندان ایرانی است. در سال های نه چندان دور که اوقات فراغت آنچنان پیچیده نشده بود و هنوز سبک های زندگی به مانند دهه 90 گسترش پیدا نکرده بود او با سریال های همسران و خانه سبز اثر متفاوتی در ذهن و احساس کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان گذاشت.
بیرنگ یکی از معدود نویسندگان و کارگردانانی است که همراه نگاه متفاوت و مدرنی به عشق داشته و برای این نگاه تصاویر و قصه های جذابی را هم برگزیده است و به تازگی هم با سریالی در شبکه خانگی برگشته است که مستقیما به عشق اشاره دارد: «عشق تعطیل نیست». بیرنگ نگاه متفاوت و عمیقی به عشق دارد. او عشق را با مسئولیت گره می زند و معتقد است اگر عشق بیاید زندگی مردم بسیار بهتر خواهدشد. درخصوص مفهوم عشق و درک او از این موهبت الهی گفت و گویی انجام داده ایم که در ادامه می خوانید.
به نظر شما اولویت برای زندگی امروز چیست؟
- به نظر من اولویت برای امروز داشتن یک ارتباط سالم و مناسب و عاشقانه است. باقی چیزها در زندگی وسیله ای است برای رسیدن به این هدف. اگر این را قبول نداشته باشیم یعنی در زندگی حقیقت را منکر شده ایم و خود را وابسته به واقعیات اجتماعی کرده ایم. به نظر من این یک پایه مهم در زندگی است که انسان به داشتن یک رابطه عاشقانه اولویت دهد.
اگر این پایه مهم است پس چرا نمی توانیم آن را ایجاد کنیم؟
- این بر می گردد به یک مساله قدیمی. اگر انسان بتواند در زندگی حقیقت را درک کند، حال بسیار خوبی خواهدداشت اما متاسفانه عوامل زیادی وجود دارد که ما را از رسیدن به حقیقت دور می سازد. من فکر می کنم امروز مدل زندگی بشر باعث دورشدن از حقیقت شده است.
آیا شما فکر می کنید در زندگی خانوادگی می توان این حقیقت را درک کرد؟
- من معتقدم باید نگاه جدیدی به خانواده داشته باشیم. خانواده به مفهوم خانواده عشیره ای و خانواده وابسته نمی تواند مفهوم عشق را بازتولید کند. در خانواده های سنتی که همه چیز به یک نفر ختم می شود، چگونه می توان از عشق سخن گفت؟ عشق ریشه در آزادی دارد و ما باید یاد بگیریم که عاشق باشیم و مالک هیچ کس نباشیم. این یاد گرفتن بسیار مهم است و ما عموما این را فراموش می کنیم.
اتفاقا اریک فروم نیز بر همین اعتقاد است. او در کتاب هنر عشق ورزی تاکید دارد که عشق را باید آموزش داد و بدون توجه به عنصر یادگیری نمی توان فرد عاشق را ایجاد کرد.
- بله، من هم همین اعتقاد را دارم که عشق آموختنی است. متاسفانه ما از آموزش عشق بازماندیم و آن طور که باید و شاید آن را نمی شناسیم. وقتی که ما جهان بینی از عشق نداشته باشیم چگونه می توانیم وارد یک رابطه عاشقانه شویم؟ وقتی که از عشق دور هستیم با چه معیار و ملاکی می توانم همسر یا زوج خود را انتخاب کنیم؟ متاسفانه ما عشق را با ازدواج آسان پیوند زده ایم و حتی در فیلم ها و سریال ها نشان می دهیم که دو نفر وقتی عاشقند به سادگی می توانند با یکدیگر ازدواج کنند.
ازدواج ساده ترین کار است اما آن چه مهم است این است که بعد از ازدواج چگونه می توانیم رابطه عاشقانه موفق داشته باشیم و نتیجه این قضیه این است که ما با آمار رو به فزاینده طلاق مواجه می شویم. ازدواج هایی که فقط 8 یا 9 ماه زندگی زیر یک سقف را تجربه کرده اند و این یک آسیب بزرگ است.
یک مشکل بزرگ این است که ما احساسات اولیه را گام موثر در شناخت طرف مقابل می دانیم. آیا فکر نمی کنید این مساله در روابط عاشقانه بسیار مهم است؟
- به نظر من فهم عشق پیچیده تر از این مسائل است. ما متاسفانه در بخشی از ادبیات کلاسیک خود عشق را بیماری محسوب می کنیم. نگاه سنتی ما به عشق بیشتر مبتنی بر دهندگی و آزار است در حالی که ما امروز می دانیم که معنای عشق این نیست.
من هم اعتقاد دارم که عشق به معنای کلاسیک آسیب جدی به حقیقت عشق در زندگی مدرن زده است. اساس عشق در بخشش بدون انتظار پاداش یا جبران است.
- درست است. ما باید نوعی از عشق را تجربه کنیم که با زندگی امروز ما همخوانی دارد و می تواند ما را در یک زندگی به سوی شادکامی و خوشبختی سوق دهد. چگونه می توان از دو فردی که هیچ آگاهی از عشق ندارند انتظار ایجاد یک رابطه عاشقانه موفق را داشت؟ بگذارید یک پله بالاتر صحبت کنم. چگونه می شود ملیت که عشق را نمی شناسد از آنها انتظار انسان دوستی و میهن پرستی داشت؟ مطمئن باشید پایه انسجام یک ملت در فهم و درک آنها از عشق است.
بیایید از زاویه دیگری موضوع را دنبال کنیم. شما در سریال های قبلی تان یعنی همسران و خانه سبز نوع نگاه متفاوت و جدیدی را نسبت به زمان پخش این سریال ها درباره روابط انسانی ارائه دادید. خودمن که در آن دوران نوجوان بودم بسیار با دیدن این سریال ها احساس خوبی پیدا می کردم. شما تا چه حد در انجام این رسالت یعنی فهم متفاوتی از مفهوم عشق به مردم خود را موفق می دانید؟
- سریال جدید من تحت عنوان عشق تعطیل نیست هم، شاید تاحدی رسالت مرا نسبت به مردم نشان دهد. منتها قبل از آن که بخواهم در این مورد توضیح دهم، لازم می دانم انتقادی داشته باشم از رسانه هایی که نقش آگاهی بخشی به مردم را دارند و آن این که چرا ما از بیان ویژگی های نسل های مختلف دچار ترس و واهمه هستیم.
اساسا خود جوان ها نیز از این که بگویند دهه شصتی یا هفتادی و... هستند، گریزانند. رسانه ها نیز در این زمینه هیچ کمکی نمی کنند. اما من می خواهم به دغدغه اصلی همه نسل ها بپردازم آن همه نه از آن زاویه ای که مشکلات آنها را مطرح کنم بلکه می خواهم به نوعی احساس مثبت اندیشی و نگاه متفاوت و خوب به خود داشتن را در آنها تقویت کنم.
چگونه می شود با این همه مشکلات نسل های جوان را به مثبت اندیشی دعوت کرد؟
- بگذارید پاسح سوال شما را با متنی که در ابتدای هر قسمت این سریال تکرار می شود، بدهم. شاید شنیدن این متن تا حد خیلی زیادی ابهام ذهنی شما را برطرف کند. به نظرم این گفتار نیز مثل خانه سبز که می خواست بگوید خانه سبز چگونه جایی است،می خواهد نکات عمیقی را عنوان کند.
در متن آمده ما یعنی راویان این قصه معتقدیم که هرکس زن یا مرد، فقیر یا غنی، دانشمند یا کم سواد متعلق به هر دهه ای که باشیم دهه چهل یا شصت، دهه پنجاه یا هفتاد باید بدانیم،جهان با عشق آفریده شده، عشق موهبتی الهی است. ما معتقدیم فقط با درک متقابل است که انسان از تنهایی رها می شود و عشق که جز مسئولیت نیست، تنها عامل نزدیک شدن دل هاست و اگر چنین بود عشق تعطیل نیست. این مطلب کوتاه بیانگر همه آن چیزی است که ما در کل سریال به آن می پردازیم و من فکر می کنم فهم این موضوع یک مساله اساسی برای هر ایرانی محسوب می شود.
متن بسیار زیبایی بود. مرا یاد یک جمله از پرفسور هشترودی انداخت. او معتقد است در حرکت الکترون به دور پروتون متوقف می شد و زمین بدین فراخناکی به اندازه یک توپ پینگ پنگ کوچک می شد و به سردی می گرایید.
- به نظر من مشکل اساسی بشر تنهایی بشر است. او جفت پیدا می کند تا تنها نباشد. یک جایی تنهایی انسان فیزیکی است و جایی دیگر تنهایی او عاطفی و روحی است. به نظر شما همه اتفاقات در زندگی می افتد تا ما به چه برسیم؟ به نظر من همه این اتفاقات می افتد تا ما به یک زندگی شیرین با رویاهای مشترک برسیم. این یعنی این که رویای من بشود رویای تو و رویای تو بشود رویای من. در نتیجه بتوانیم به تحقق رویاهای یکدیگر کمک کنیم یا اینکه به جایی برویم تا با هم یک رویای جدیدی را بسازیم.
آن چیزی که شما می گویید یعنی این که بتوانیم قدرت تغییر را در یکدیگر ایجاد کنیم؟
- آفرین، دقیقا همین طور است. من زمانی احساس امنیت خواهم کرد که وقتی چک من دارد برگشت می خورد، همسرم به من بگوید: نگران نباش اتومییل مان را می فروشیم و چک را پاس می کنیم. این یعنی این که انسان احساس کند در زندگی پشتش به جایی محکم و گرم است.
هرچند این یک درک ساده از با هم بودن است اما در زندگی بسیار مهم است. همسر من می تواند بگوید تو حق نداری اتومبیل را بفروشی و اینجاست که عشق شکست می خورد. عشق نیاز به همراهی دارد. عشق نیاز به درک، همراهی و همسفری دارد. امروز من فکر می کنم یک حرف تازه تری به عشق باید اضافه کرد نه همسفری، نه همراهی معنایش عشق نیست.
ممکن است ما با هم همسفر باشیم اما هرگز هیچ سخنی با یکدیگر نگوییم در حالی که آن چه که یک رابطه را می سازد فراتر از اینهاست. عشق نیاز به هم نفسی دارد. آنجایی که احساس کنی نفست به نفس دیگری گرم است. آنجایی که احساس کنی اگر مشکلی برایت پیش بیاید فردی از تو حمایت خواهدکرد.
اگر در جایی من دچار تزلزل در تصمیم گیری هستم، فردی باشد که به من بگوید «برو این کار را انجام بده». و من بروم آن کار را انجام دهم و موفق شوم. عشق یعنی به گونه ای یکدیگر را حمایت کنیم که احساس تنهایی یا ترس از عدم موفقیت در ما ایجاد نشود. فردی که ترس های مرا به من نشان دهد نمی تواند عاشق من باشد.