خانه ای گرم و صمیمی در محله قیطریه تهران. خانه ای که شکل و شمایل قدیمی خود را میان انبوهی از آپارتمان های نوساز سر به فلک کشیده حفظ کرده و می توان بوی آرامش و عشق را از بیرونش حس کرد. خانه ای که مامن گرم و صمیمی خانواده چهار نفره قاسم خانی است. مهراب، شقایق، نیروانا و نویان.
خانواده ای خونگرم، صمیمی و دوست داشتنی که لبخند از لب هایشان لحظه ای محو نشد و نگاههای پر از محبت شان در استقبال و بدرقه ما به یادگار از این گفت و گو ماند. به بهانه چهل و سومین سالگرد تولد مهراب قاسم خانی در کنار خانواده اش جمع شده ایم و به گفت و گو نشسته ایم. از آنچه که در این سال ها در زندگی شخصی و کاری اش برای خودش و خانواده اش خاطره ساز شده است. از بالا و پایین شدن های زندگی. از آرزوها و حسرت ها. از آنچه که تا به الآن به دست آورده اند و آنچه که برای داشتنش برنامه ریزی می کنند.
گفت و گو با مهراب قاسم خانی
چند سال تان شد؟
-من متولد شانزدهم آذرماه 1350 هستم. 43 سالم تمام شد.
43 سالگی چه حسی دارد؟
-پیر شدم. (می خندد). من تا قبل از 40 سالگی همش نگران بودم که «دارم پیر می شوم» و می ترسیدم چون اصولا از پیرشدن و مردن می ترسم ولی وقتی 40 سالم شد خیلی راحت گفتم «خب پیر شدم». فکر می کنم باقی افراد می گویند «چهل سالگی اول چل چلیست» بیشتر می خواهند کم نیاورند و خود را گول بزنند، نه! از 40 سال به بعد دیگر پیر شده است. البته ناگفته نماند که الان آرامش بیشتری دارم، هدف هایم عوض شده است و بخش پدربودنم را بیشتر دوست دارم. حتی دوست دارم که پدربزرگ باشم و نوه هایم مرا «بابابزرگ» صدا کنند. ولی از این که در این سن پدر هستم و بچه هایم مرا «بابا» صدا می کنند بسیار خوشحالم.
در چندسالگی پدربودن را تجربه کردید؟
-نیروانا وقتی دنیا آمد من 25 سال سن داشتم. با هر منطقی که بشود حساب کرد 25 سالگی بسیار سن کمی بود برای پدرشدن، مخصوصا برای شرایط آن زمان من، که دانشجو بودم و خرج تحصیل و زندگی ام را خانواده ام تامین می کردند دخل و خرج اصلا جور نبود و از لحاظ مالی شرایط مناسبی برای داشتن یک بچه نبود. اما از لحاظ احساسی بسیار خوشحال بودم و در پوست خودم نمی گنجیدم که پدر شده ام.
اتفاقی که در مورد پدرشدنم برای نیروانا افتاد این بود که من بزرگ نشده بودم، بالغ نشده بودم تا پدر باشم. من همزمان با نیروانا بزرگ می شدم و تجربه می کردم و در کنارش بزرگ شدن خودم را می دیدم. اما در مورد نویان داستان فرق می کرد. من قبل از آن یک بار پدر بودم و این بار جدی تر و پخته تر عمل می کردم. پدرشدن، مادر شدن و در کل صاحب فرزندشدن، تجربه نوعی دوست داشتن است که شما هرگز قبل از آن تجربه نکرده اید. شما پدر و مادرتان را دوست دارید. همسرتان و دوستانتان را همچنین. اما دوست داشتن موجودی که تماما محصول خودت است و از پوست و گوشت توست، لذتی وصف نشدنی دارد که قابل توصیف نیست.
خیلی خوشحالم که پدر هستم و تمام تلاشم را می کنم که بهترین پدر برای فرزندانم باشم، امیدوارم حداقل تا 50 سالگی این اتفاق بیفتد (می خندد).
چه شد که با شقایق دهقان ازدواج کردید؟
-شقایق در دوره ای به زندگی من وارد شد که من از لحاظ روحی شرایط نابسامانی داشتم و بین ما دوستی عمیق و صمیمی شکل گرفت و در مسیری که رابطه ما پیش می رفت، چیزی غیر از ازدواج ما دو نفر امکان اتفاق افتادن نداشت و من اصولا مردی هستم که خانواده داشتن را دوست دارم. من عاشق بچه داشتن، زندگی متاهی و خانواده هستم. من هیچ چیز را به خانواده ام و فضای آن ترجیح نمی دهم.
شما فارغ التحصیل رشته نقاشی هستید. چه شد که نویسنده شدید؟
-نویسندگی هیچ وقت در برنامه زندگی من نبود و من هیچ وقت به آن فکر نمی کردم. هنوز هم اگر با نقاشی مقایسه اش کنید، نقاشی را بیشتر دوست دارم. من قبل از آن که نویسنده بشوم نقاشی می کردم و چون خرج زندگی از طریق نقاشی هرگز نمی گذشت، رشته های وابسته به آن را که بلد بودم مثل گرافیک، دکوراسیون و طراحی داخلی و همچنین طراحی صحنه انجام می دادم. در یکی از کارهای آقای مدیری که «ببخشید شما» نام داشت، من به عنوان طراح صحنه حضور داشتم و به طور اتفاقی برای دو تا از آیتم ها متن نوشتم و متن ها مورد استفاده قرار گرفت. با من قرارداد بستند و پولم را دادند و من نویسندگی را شروع کردم.
چه شد که دیگر نقاشی نکردید؟ نقاشی در کنار نویسندگی چه منافاتی داشت؟
-من به دو دلیل نقاشی را کنار گذاشتم. دلیل اول این بود که درآمد آن چیزی نبود که بشود با آن زندگی کرد. دلیل دوم هم این بود که اذیت می شدم که با آن همه زحمت نقاشی بکشم و نهایتا 50 تا 100 نفر به دیدن آن بیایند. اما همیشه نقاشی برای من یک آرزو و حسرت ماند. چون بیشتر از نویسندگی دوستش دارم و باور دارم که اگر نقاشی را ادامه می دادم، نقاش بهتری می شدم تا نویسنده ای که الان هستم.
پیمان چقدر در شکل گیری سلایق شما تاثیر داشت؟
-خیلی. پیمان از من پنج سال بزرگتر است و از کودکی برای من یک الگو بود. دوست داشتم شبیه به او باشم و تمام کارهایی که انجام می داد را دوست داشتم و از روی او الگوبرداری می کرد. فیلم هایی که او دوست داشت می دیدم. آن قدر به اون نزدیک بودم و هستم که می توانم بگویم کاملا شکل او شده ام. حتی آن قدر سلیقه اش را می شناسم که می دانم برای مثال اگر این فیلم را ببیند از آن خوشش می آید یا خیر؟ یا با کدام قسمت از طنز این سریال بیشتر ارتباط برقرار می کند. کلا پیمان در زندگی من نقش بسیار مهمی دارد. ما حتی دخترهایمان هم سن هستند.
پس نقاشی را کنار گذاشتید و نویسندگی را هدفمند ادامه دادید؟
-زمانی که نویسندگی برایم جدی شد، درواقع از همان ابتدایش، با خودم قرار گذاشتم که اگر روزی تبدیل به یک نویسنده معمولی بشوم که قرار باشد بیکار بمانم و متنم را زیر بغلم بزنم و به دنبال کسی باشم که آن را بسازد، حتما نویسندگی را کنار می گذارم. سقف هدف هایم در نویسندگی بسیار بالاست و همچنان هنوز به آن نرسیده ام. البته کارهای بسیار خوبی از نظر خودم و همچنین از لحاظ سلیقه عام که دوستش داشته باشند در رزومه کاری خود دارم.
مثل پاورچین، شب های برره، کمدی هایی بودند که میان مردم به خوبی شکل گرفت و مورد استقبال شان بود. درواقع از آن زمان بود که نویسندگی به شکل امروزش مورد توجه قرار گرفت و من فکر می کنم حضور پیمان بسیار در آن موثر بود. از زمانی که پیمان وارد عرصه نویسندگی طنز شد، نویسنده ها تازه دیده شدند و به آنها بها داده شد. با آنها مصاحبه شد و تازه خیلی ها متوجه شدند که هسته اصلی هر اثری نویسنده آن است. دستمزدها تغییر کرد و معقول شد.
طی سال ها قبل از آن دستمزدها آن قدر ناچیز بود که قابل بیان نیست ولی الان وجهه نویسنده در جایی است که می توان به درآمد آن اعتماد کرد. البته بگویم که من هنوز به خیلی از اهدافم در کار نرسیده ام. دوست دارم ژانرهای دیگری را تجربه کنم و در آن بنویسم. حتی دوست دارم روزی با خیال آسوده به کارگردانی بپردازم. شقایق در جریان است که من نزدیک به 8-7 سال است که طرحی را در ذهنم دارم که طنز هم نیست و دوست دارم آن را کارگردانی کنم. اما هرگز زمانش نرسیده که با خیال آسوده بتوانم به آن برسم و دغدغه های زندگی معمول را نداشته باشم. اما تمام سعی ام را می کنم تا یکی، دو سال آینده بتوانم.
از درگیری های زندگی معمول بگویید.
-ما هم مثل همه. اجاره خانه داریم، خرج مدرسه نیروانا و نویان هست و همه اینها باعث شده که دخل و خرج با همدیگر جور در نیاید. البته ما به شدت ولخرجیم. (می خندد). من حتی تا دو سال پیش برای خودم حساب بانکی نداشتم و هر آنچه در می آوردیم را خرج می کردیم. همه اینها دست به دست هم می دهند که من درگیر خیلی کارها بشوم تا به آن سقف هدف هایم نرسم.
این که بدانیم برای مثال شش ماه، کاری ندارم غیر از ساختن فیلمی که می خواهم با نوشتن متنی که دوست دارم. البته پیش آمده که شش ماه کار نداشتم، اما در کنارش پول هم نداشتیم و در نتیجه آسودگی خاطری برای تمرکزکردن نبوده است. (می خندد)
چه قدر اهل تئاتر رفتن و تئاتر دیدن، فیلم و سینما رفتن هستید؟
-من تئاتر را دوست ندارم. در سلیقه من نیست. فیلم های خارجی زیاد می بینم. اما فیلم های ایرانی شاید جمعا 10 عدد دیده باشم. فیلم های پیمان بوده، فیلم های آقای فرهادی، رامبد جوان و فیلم آقای معادی که دوست شان هم داشت.
به تازگی کلاس های «سیت کام- Situation Comedy» یا همان کمدی موقعیت را برگزار می کنید. کمی راجع به آن برایمان توضیح دهید.
-دوستی دارم که اوایل تابستان به من پیشنهاد داد که نویسندگی را تدریس کنم. اول با آن مقاومت کردم چون نویسندگی را به شکل آکادمیک نخوانده بودم و در خودم نمی دیدم که بخواهم نویسندگی را تدریس کنم، اصلا من اجازه اینچنین کاری را ندارم. بعد پیشنهاد داد تا 15 جلسه، دیدن و تحلیل فیلم بگذاریم. یعنی من 15 فیلم را انتخاب کنم، کنار آنها ببینم و راجع به آن حرف بزنیم. هرچه قدر فکر کردم دیدم از فضای روحیه من دور است، نوعی کلاهبرداری است و من نمی توانم بابت این موضوع از کسی پول بگیرم. اصلا اینچنین پولی از گلوی من پایین نمی رود. بعد پیشنهاد دادند که کلاس های «کمدی موقعیت» برگزار کنم.
خب، کمدی موقعیت نوعی از کمدی است که من نزدیک به 16 سال است که انجام می دهم و فرصت خوبی است که از آموزه های خودم استفاده کنم و در اختیار بقیه قرار دهم. ابتدا شروع به مطالعه در مورد آن کردم و چون منابع به زبان فارسی کم است، چند منبع خوب خارجی در مورد آن را مورد مطالعه قرار دادم و تحقیق بیشتر کردم. سپس فراخوان برای حضور در امتحان ورودی گذاشتیم. از میان عده ای که امتحان گرفتم 15 نفر را انتخاب کردم. برایم مهم بود که اگر قرار است کاری را انجام دهم به بهترین شکل و کیفیت ممکن انجام دهم. به همه آنها امیدوارم و تمام تلاشم را می کنم تا بهترین موقعیت را برایشان ترتیب دهم.
به فکر کلاس دیگری نیستم و می خواهم برای این بچه ها سرمایه گذاری کنم تا بتوانم یک گروهی را تشکیل دهم و خودم به عنوان سرپرست نویسندگان حضور داشته باشم. شاید به این شکل زمان بیشتری پیدا کنم تا به کارهایی که دوست دارم بیشتر بپردازم.
جریان سریال پژمان 2 چیست؟
-بعد از اتمام سریال پژمان، اوایل امسال قرار شد که پیمان سینمایی آن را بنویسد که اتفاقا فکر می کنم تا دو ماه دیگر کلید بخورد که البته شکل و طرحش با سریالی آن متفاوت است. اما سریال پژمان 2، قرار است فصل دوم از سریان پژمان باشد، با همان گروه بازگیران. ساخت قسمت دوم آن از همان اولین روزهای تمام قسمت اول به ما پیشنهاد شد. بهار سال آینده کلید خواهیم زد و در ادامه پژمان یک خواهد بود. پژمان 2 قطعا بهتر از پژمان یک خواهدشد، چون تیمی از شاگردان کلاس من با یک دنیا انگیزه و فکر نو مشغول نوشتن آن هستند و من در کنار آنها به عنوان سرپرست نویسندگان مدیریت می کنم.
نگران نیستید که درگیر کلیشه های آن شوید؟
-نه، اصلا. این روال همه سریال سازی ها در تمام دنیاست. شما همه سریال های پرطرفدار دنیا را که ببینید، می بینید که حتی تا 12 فصل هم ادامه داشته است. اتفاقا به نظر من باید این روش در ایران نیز باب شود تا سریال ها از روز اول برای پنج سال آینده اش حداقل، برای پنج فصل با گروه قرارداد بسته شود تا متن ها هم قوی تر شوند و هم جای ادامه دادن داشته باشند. البته این کار را آقای مقدم در سریال پایتخت انجام داده اند و بسیار هم موفق بوده اند و تاکنون سه فصل از آن را ساخته اند. امیدوارم با بازگشت آقای پورمحمدی به عنوان معاونت سیما، این اتفاق سهل تر انجام شود چون اعتقاد دارم آقای پورمحمدی به درک درستی در سریال سازی رسیده اند و بستر برای ساخت و پرداخت به سریال ها به شکل بهتری فراهم خواهدشد.
باز هم با مهران مدیری کار خواهید کرد؟
-من مهران را «خیلی» دوست دارم. روی خیلیش تاکید می کنم که بدانید واقعا خیلی دوستش دارم. اما در برنامه ای که برای یکی، دو سال آینده ریخته ام، فعلا همکاری با مهران را در آن جا نداده ام. بیشتر تمرکزم را در پرورش هنرجویانم می گذارم و هم این که شرایطی را می خواهم فراهم بیاورم تا بتوانم طرح مدنظر خودم را کارگردانی کنم.
تولدتان مبارک.
-ممنون از شما.
صحبت های نیروانا
بابای من خیلی بابای باحالیه. دوست و رفیق است و به شدت دوست داشتنی است. لباس های عجیب و غریب می پوشد و شبیه به هیچ یک از باباهای دیگر نیست. یک بار یک جلسه خیلی مهمی در مدرسه ما بود و قراربود کارنامه بدهند و ناظم و مدیر خواسته بودند تا پدران مان شرکت کنند. خب طبیعی است که همه پدرها با یک لباس نرمان و کیف سامسونت آمده بودند. یادم نمی رود که میان آن همه پدر با لباس های رسمی، پدر من با یک تی شرت قرمز رنگ که عکس «انگری برد» روی آن بود به مدرسه آمد.
با او خیلی دوست هستم و حرف هایم را با او می زنم. او گاهی سکوت می کند. گاهی مثل یک دوست برخورد می کند و گاهی هم شبیه به یک پدر می شود! سختگیر! اما شقایق نه. شقایق فراتر از دوست است و من همه چیزم را به او می گویم، حتی چیزهایی را که می دانم بابا نباید بداند و مطمئن هستم که شقایق هرگز به او نمی گوید. شقایق همیشه مثل یک دوست به حرف های من گوش می دهد و هروقت از او راهنمایی بخواهم حتما راه خوب را با مثال از تجربیات خودش برایم نشان می دهد.
نویان برادر کوچک تر من است که به شدت پسربچه آروم و دوست داشتنی است. کسی را اذیت نمی کند، مزاحم کار کسی نمی شود و برای خودش استقلال دارد. هیچ وقت با او دعوا نکرده ام و آن قدر دوستش دارم که می دانم می توانم مدت های زیادی بدون حضور پدر و شقایق در کنار او باشم و خسته نشوم. از زمانی که می دانستم صاحب برادر شده ام تا به امروز دوست داشتم اول همه چیز را برای او بخواهند و تهیه کنند تا برای من.
در حال حاضر گرافیک می خوانم و امسال دیپلم می گیرم. با این که نقاشی، گرافیک، عکاسی و هرآنچه وابسته به گرافیک هست را بسیار دوست دارم، اما می خواهم در دانشگاه کارگردانی بخوانم و این تصمیم را از ابتدا داشتم. اما دوست داشتم در هنرستان رشته دیگری بخوانم تا بتوانم حرفه دیگری را نیز بلد باشم.