فیلمها را بههزار و یک دلیل میشود دوست داشت. هزار دلیلش بماند برای بقیه تحلیلگران. ما همان یک دلیل برای دوستداشتن فیلمها بسمان است و این یکدلیل هم چیزی نیست جز بازیگرانی که داستانها، لحظهها، رویاها و کابوسهای ما را روی پرده تجسم میبخشند.
بیخود نیست که نخستین جرقههای عشق به سینما در وجود نوجوانان زمانی کشف میشود که آنها را درکنار پوسترهای چسبیده بر دیوارهای اتاقشان میبینیم. این بیواسطهترین و نابترین جلوه عشق به سینما است.
عشقی بیغلوغش؛ بیهیچ منطق و تحلیل و آگاهی؛ عشقی فقط از سر عشق... از صدقهسر این عشق است که گاهبهگاه نویسندگان و سینماگران و سینمادوستان سراسر دنیا جمع میشوند و بهترینها، محبوبترینها و کلاترینهای بازیگری و بازیگران را انتخاب میکنند. انتخابهایی گاه کاملا پرحرف و حدیث. این حرف و حدیثها، اینکه بازیها و بازیگرانی از یاد میروند و از قلم میافتند، اما نباید ذات این بازی انتخاب را که جلوهای دیگر از همان عشقهای بیغلوغش نوجوانی هستند، زیرسوال ببرد.
در فهرستی که پیشروی شماست، عدهای از بزرگان جهان سینما در انستیتوی فیلم آمریکا نشسته و بهترینهای بازیگری نیمقرن اخیر سینما را انتخاب کردهاند. به جای اینکه دعوا راه بیندازیم و غر بزنیم که چرا فلان بازیگر نیست یا هست، با یادآوری لحظههای زیبایی که این بازیگران انتخابشده آفریدهاند، خاطراتمان را مرور کنیم و به احترام تمام این خاطرهسازان کلاه از سر برداریم...
پدرخوانده ٢- آلپاچینو
آلپاچینو در هر فیلمی که بازی کرده، بهترین بوده؛ و در هرسه پدرخواندهای هم که بازی کرده، بهترینبهترینها. اما در میان تمام بازیهای سه فیلم پدرخوانده، بازی «آلپاچینو» در فیلم دوم بهترین بازی این مجموعه غنی است. از یکسو، او باید در پی مسائلی باشد که مرگ پدر برای او باعث شده و از سوی دیگر، باید با برادرش «فرودو» جوری روبهرو شود.
از سویی زنش او را مدام سرزنش میکند و از طرفی باید جنگی بیرحمانه با کسانی داشتهباشد که در پی هویت خانوادگی و جایگاه او در عرصه قدرت هستند، اما بازی او چنان است که در تمام این لحظات، با «آلپاچینو» که در این فیلم چشمان گود رفتهای دارد، حس نزدیکی و همدلی داریم. بازی او در تمام لحظات چه آن زمان که در مقابل آن سناتور فاسد قرار میگیرد، چه در آن زمان که برادرش فرودو را به جهنم میفرستد و چه آن لحظهای که زنش کی را با نوعی خونسردی ترسناک از خود دور میکند، گیرا و باورپذیر است. بله، درست حدس زدید اشتباه نکنید؛ او شاهزاده سیاهی در سینمای آمریکاست.
گاو خشمگین- رابرت دنیرو
درمورد رابرت دنیرو خیلیچیزها درست از کار نمیآید. مثلا این تعبیر که رابرت دنیرو دارد نقشش را زندگی میکند، یک تعبیر قدیمی و کلیشه شده است که درمورد او زیاد شنیدهایم، اما گاهیوقتها جز این تعبیر برای توصیف بازی او نمیتوان بهکار برد. دنیرو در این فیلم بدل به خود لاموتا میشود؛ مردی کاملا غریزی، چنان که واکنشهایش در مقابل اطرافیان از فرط صراحت بهدرندگی پهلو میزند. البته همه میدانیم که دنیرو یک هنرپیشه حرفهای است که دارد نقش بازی میکند و این شخصیت را خلق میکند، اما بازیاش چنان است که در همه لحظات فیلم چه آن لحظهای که در داخل رینگ حریفش را ناکار میکند و چه وقتی که نگاههای مشکوک به طرف مقابلش میاندازد- و میدانیم که قرار است پس از این به آن طرف حمله کند- رنگی از تظاهر در وجود او نمیبینیم.
بعدازظهر سگی- آلپاچینو
... و باز هم آلپاچینو. این بزرگ تکرارنشدنی در تاریخ سینما در این فیلم نیز درخشیده و تماشاگران را مسحور حضور و تواناییهایش کرده است. شاهنقش آلپاچینوی بزرگ و همیشه باورپذیر در این فیلم در نقش یک دزد ناشی که برای تأمین مخارج عمل جراحی دوستش دست به سرقت از بانک میزند از آن نقشهاست که فقط مادر آن شخصیت میتوانست برایش دل بسوزاند، اما پاچینو چنان از عهده ایفای آن برآمده که همه تماشاگران فیلم دلشان به حال او میسوزد.
گفته شده که سیدنی لومت- که او نیز از بزرگان همیشه سینما خواهد ماند- از آلپاچینو خواسته بود تا حد ممکن نقش را نزدیک به خودش بازی کند و پاچینو هم در حرکت پاندولیاش از مهربانی به ترسناکی و از غرور به درهمریختگی این مسأله را رعایت کرده و شخصیتی استوار را تا به انتهای فیلم به تصویر کشیده است. در آن صحنهای که او دارد با زن و مردی تلفنی حرف میزند، بازیاش چنان طبیعی و حضورش چنان عصبی و کلافه است که هر تماشاگری دوست دارد به این هنرپیشه یادآوری کند که درحال ایفای نقش در یک فیلم است و نه یک زندگی واقعی...
کابوی نیمهشب- داستینهافمن
جان شله زینگر کارگردان و داستینهافمن اگر در تمام زندگیشان فقط این فیلم را ساخته بودند، برای ماندگارشدنشان در تاریخ سینما کافی بود. شلهزینگر بزرگ که هیچگاه در کارگردانی نتوانست نقطه اوجش در این فیلم را تکرار کند، برای ایفای نقش ولگرد مسلول این فیلم باید بازیگری را پیدا میکرد که هم از نظر بازی و هم از نظر فیزیک متقاعدکننده باشد و میتوان گفت داستین هافمن بهترین کسی بود که میشد برای این نقش از آن استفاده کرد. چهرهای که از او در یادها مانده، عکسی بهیادماندنی درمورد زندگی در خیابانها و حاشیهخیابانهاست.
درمورد کابوی نیمهشب نوشتهشده این فیلم قصیدهای است که انگار مرثیه پایانی رویاهای رفاقت مردانه سرودهمیشود؛ اما در پایان فیلم آنچه تاثیرگذار و ناراحتکننده است، سرنوشت نهایی کاراکتر داستین هافمن یا همان راتسوی علیل و ذلیل نیست، بلکه حقیقتی است که این بازیگر از ورای بازیاش نشان میدهد: اینکه در این دنیای پر از نکبت و فساد چگونه این شخصیت، انسانیتش را حفظ میکند. بار این موفقیت فقط و فقط روی شانههای نهچندان قدرتمند داستینهافمن بودهاست. بازی او در نمای نزدیک آنجا که جانوو را - که دارد خودش را در آینه تماشا میکند و لذت میبرد- نگاه میکند، چنان عجیب، باورنکردنی و حیرتانگیز است که میتوان آن را عینیترین تجسمی که از مهربانی و البته ناامیدی و ناکامی روی پرده سینماها آمده است، نامید.
پای چپ من- دانیل دی لوئیس
دانیل دی لوئیس یکی از رکوردداران اسکار و البته یکی از معدود بازیگران بزرگی است که آکادمی توانسته در روزهای اوجش بزرگداشتی درست و حسابی از او به عمل آورد. او بزرگ است و حضورش در پایچپمن یکی از جلوههای پررنگ این بزرگی. در توصیف بازی دانیل دیلوئیس در این فیلم چنین گفته شده: بازی او در این فیلم بسیار فراتر از تصویرکردن حرف یک نویسنده فلج مغزی است.
درواقع او چنان عمقی به نقش میبخشد که تماشاگر را با یک انسان هوسران پیچیده روبهرو کند که در کالبد ناتوانش اسیر مانده است. تصویری که او از شخصیتش ارایهمیدهد، تلفیقی از ناتوانی جسمی با هوشیاری روانی است و این بیش از تصویری که از آدمهای معلول و ناتوان دیدهایم و در سینما رواج دارد، تأثیر گذاشته و بدون اینکه بازیگر تلاش چندانی در احساسنگرانی داشته باشد، دل تماشاگر را بهدرد میآورد. میگویند برای آمادهشدن برای بازی این نقش دیلوئیس ماهها روی صندلی چرخدار زندگی میکرده و حتی چند دندهاش هم هنگام سقوط از صندلی چرخدار شکسته است. در زمان بازی در این فیلم حتی زمانی که مدیر برنامههایش برای ملاقات او بهسر صحنه رفته بود، دانیل دیلوئیس از قالب این کاراکتر خارج نشد.
انتخاب سوفی- مریل استریپ
تنها بازیگر زن این فهرست چنان در دنیای سینما میخش را محکم کوبیده که در هر انتخابی با هر معیاری فارغ از جنسیت انتخابکنندگان و انتخابشوندگان بتوان ردی از نام او را یافت. بازی مریل استریپ همیشه در اوج و همیشه عالی بوده؛ حالا تصور کنید حضور او در این فیلم که به نظر خیلیها بهترین جلوههای بازیگری مریل بزرگ را متبلور میکند، چگونه بوده (اگر فیلم را ندیدهاید، بهتر است همین الان ترتیبش را بدهید.)
درباره بازی او در انتخاب سوفی چنین نوشته شده: مریل استریپ در این فیلم به نحوی است که وحشت نسلکشی یهودیان و البته حس گناهکاری بازماندگانش را به بهترین وجهی مجسم میکند و نکته اینکه این بازی چند لایه به همراه گویش با سه لهجه و زبان انگلیسی، آلمانی و لهستانی را میتوان تعالیبخش هنر بازیگری دانست.
او یک بازمانده آشویتس است که با اتکا به یک عشق بیثبات و امیدی که پیدا کردن سرزمین موعودش در آمریکا در او ایجاد کرده، سیر بیماری و ناامیدی تا رسیدن به امیدواری را طی میکند، اما این امید رویای ناممکن است و نشاندادن این نکته غمانگیز که سوفی توان فرار از گذشتهاش را ندارد. درآوردن این همه ظرافت و عمق، یک بازی حیرتانگیز و عمیق دیگر از مریل استریپ را طلب میکند که او در عمق غمی بینهایت موفق بهاجرای آن میشود.
مالکوم ایکس- دنزل واشنگتن
همیشه بازی یک بازیگر در نقشی که حضور واقعی داشته و دنیای تصویر او را به خوبی میشناسد، یکی از دشوارترین کارهای این حرفه بهشمار آمده؛ و به این دلیل وقتی دنزل واشنگتن دوستداشتنی برای بازی در نقش مالکومایکس انتخاب شد، خیلیها قطعا این نکته را به او گوشزد کردند. خصوصا که انتظارات فراوان و بحثهای اجتماعی پرهیجانی که در مورد این رهبر سیاهپوست کشتهشده جاری بود، کار دنزل را دشوارتر هم میکرد.
اما دنزل واشنگتن به آسانی و آرامی در نقش مالکومایکس فرو رفته و یک بازی کمنقص از خود به یادگار گذاشت. چنانکه گویی فقط این هنرپیشه بود که میتوانست ذات این مبارز بزرگ متحول شده را به تصویر درآورد. کارگردان این فیلم اسپایکلی در این مورد میگوید: یکسال پیش از آغاز فیلمبرداری دنزل کاملا سرش را خلوت کرد. او میدانست که اگر این فیلم موفق شود، بار این موفقیت روی شانههای او خواهد بود.
او قرآن خواندن را یادگرفت. او نماز خواندن به زبان عربی را هم آموخت و البته خوردن گوشت و نوشیدن مشروب را هم متوقف کرد. دنزل میدانست که باید ذهنش، جان و روانش را به مرحلهای برساند که قادر به درک و ارایه روح و جان مالکومایکس باشد.. در زمانی که مالکوم در محله هارلم یک قمارباز بود، واشنگتن حضوری خشن و بیادب و خونسرد روی پرده دارد و زمانی که جزو حزب امتاسلامی عالیجاهمحمد میشود که یک ملیگرای مسلمان است، حضور دنزل مثل خود مالکوم قدرتمند و متقاعدکننده است. پس از اینکه او از حج برمیگردد، حضور دنزل عمیق، متفکر و فرشتهوار است. اسپایکلی میگوید: در زمان فیلمبرداری خیلی پیش آمد که پس از دیدن دنزل مجبور شدیم یکجوری خودمان را به دنیای واقعی بازگردانیم، چراکه به نظر میرسید او جلوهای از مالکومایکس است که در وجود او تناسخ یافته است.
پدر خوانده ١- مارلون براندو
پر سنوسالترین بازیگر این فهرست اگرچه دوران اوجش را پیش از برههای که این انتخابها از آن به عمل آمده پشتسر گذاشتهبود، اما در همین دوره که در کارنامه او جزو دوران متاخر براندو میتوان از آن نام برد، نیز کارهای خوب و ماندگاری از مارلون براندو وجود دارد که این تداوم این ستاره ضدستاره راستین سینما میتواند قلمداد شود. اگر چه بازی براندو در پدرخواندهیک جزو بازیهایبرتر نیمقرن اخیر انتخاب شده، اما توجه کنید که مثلا اگر اینک آخرالزمان یا حتی آخرین تانگو در پاریس را نیز در این فهرست میدیدیم، کسی تعجب نمیکرد.
درمورد بازی براندو در فیلم پدرخواندهیک گفتنی است که با رسوخ و مدد گرفتن از خاطرات و احساسات شخصی اثر، مارلون براندو شخصیتی را روی پرده آورد که مابهازای شخصیت خود این هنرپیشه میتواند باشد. آن اقتدار و مهر توامان، خشونت درعین عطوفت، جرم و جنحه در کنار پایبندی به اصولی مشخص که نمونهاش را در مخالفت این پدرخوانده با تجارت موادمخدر میبینیم و دیگر تناقضاتی که در کلیت وجود این کاراکتر عیان است، میتواند نشان از تناقضات خود مارلون براندو هم داشتهباشد.
اینجاست که این سوال پیش میآید کدام جنبه بازی او درست است. آیا او سنجیدهترین، قویترین و هوشمندانهترین حضور کارنامهاش را بازی میکند یا اینکه دارد خودش را رویپرده آشکار کرده و جنبه هیولاگون خود را روی پرده تجسممیبخشد؛ پاسخ این پرسش میتواند در تحلیل بیشتر کارهای کارنامه مارلون براندو موثر افتد؛ اما چهکسی با یقین میتواند به چنین پرسشی پاسخ دهد؛ جز خود این ستاره رسانهگریز متنفر از بازیگری و متنفرتر از توضیحدادن بازیگری؟!
جزییات کامل- جک نیکلسون
درمورد جک نیکلسون بسیار سخن گفته شده و در ارزشها و بزرگی او شکی وجود ندارد. تقریبا هر عشق سینما در گنجینه خاطرات سینماییاش نقشی از جک نیکلسون را برجسته میبیند؛ خواه این خاطره، بازی حیرتانگیز او در دیوانه از قفس پرید میلوش فورمن باشد و خواه حضور سبعانهاش در تلألوی کوبریک. دار و دستههای نیویورکی مارتین اسکورسیزی را هم فراموش نکنیداما در این میان بازی او در فیلم جزییات کامل، چیز دیگری است.
جک نیکلسون در این فیلم نقش یک سرباز نیروی دریایی را دارد که یک جوان بدبخت را با هزار دردسر به زندان انتقال میدهد. او با اینکه برای زبان در این نقش کاندیدای دریافت اسکار شد، اما قطعا خیلی از علاقهمندان جوانتر این هنرپیشه این نقش او را اصلا نمیشناسند. نقش او شاید پیشدرآمد نقش آدمهای رند و کلکزنی باشد که بعد از این فیلم، نیکلسون به کرات آنها را بازی کرد. نوعی بدبینی خاص حاصل از تجربه، عصیان، طنز و تلخی و البته خندههای خاصش که بعدها بدل به ویژگیهای بازی او شدند، در این فیلم به بهترین وجهی دیده میشوند. درمورد این نقش میتوان پرسید واقعا چهکسی جز نیکلسون نابغه میتوانست نقشی چنین را در قامت یک قهرمان که ضد اقتدار است، ایفاکند؟