مهدی فخیمزاده در کتابی به نام «سینما و من» همه زندگی خود را نوشته است، اما در گفتوگوی کوتاهی که با او انجام دادیم، به طور مختصر از زندگی شخصی و دیدگاههایش درباره هنر گفت.
در ابتدا کمی از خودتان برایمان بگویید؛ از میزان تحصیلات و خانوادهای که در آن متولد شدید؟
پدر و پدربزرگم متولد تهران هستند، من هم در محله درخونگاه تهران به دنیا آمدم، پنج خواهر و بردار بودیم که من از همه کوچکتر هستم، سه خواهر و دو برادر.
پدرم از کارگر بالاتر از کارمند پایینتر بود. سواد داشت، اما تحصیلکرده نبود. برخلاف مادرم که تحصیلکرده بود. مادرم در کودکی معلم سرخانه داشت و تا حدودی با زبان فرانسه آشنا بود و قرآن هم میخواند.
به همین دلیل مادرم نقش مهمی در تربیت ما داشت، اما برادرم که هفت سال از من بزرگتر است نقش مهمی در زندگی، تحصیل و کارم داشت. برای تحصیل در رشته ادبیات به دانشگاه تهران رفتم، اما قبل از اینکه لیسانس بگیرم، درس را رها کردم و وارد حرفه سینما شدم.
با توجه به سطح سواد و تحصیلات مادرتان چنین به نظر میرسد که سهم زیادی در انتخابهای شما داشته است؟
مادرم با حرفه من کاملا مخالف بود. او دوست داشت من پزشک شوم، به همین دلیل هم دو سال درس پزشکی خواندم، اما این رشته را رها کردم. مادرم همیشه شاکی بود که چرا من پزشک نشدم.
حتی وقتی که شما معروف شدید، باز هم دوست داشت که شما پزشک شوید؟
بله! چندان به شهرتم کاری نداشت. همیشه میگفت، نمیشود به جای نقش معتاد و عقبافتاده نقش دکتر بازی کنی! نمیتوانستم به او بقبولانم که نقش دکتر را معمولا سیاهیلشگرها بازی میکنند!
درخونگاه یکی از محلات قدیمی تهران است؛ محلهای که به نوعی مرکز فرهنگ و هنر آن دوره بوده و اسماعیل فصیح هم در داستانهایش همیشه از این محله نوشته است، به نظرتان محله و جغرافیای زیستی آدمها چقدر در سرنوشت و زندگی آنها موثر است؟
من تا 10 سالگی در محله درخونگاه زندگی کردم. بعد رفتیم به جاده تهراننو، پایینتر از وحیدیه ایستگاه منصورآباد تا 21 سالگی در این محله بودم، البته به دبیرستان رازی میرفتم که در محله شاپور بود. به نظرم محله چندان در تربیت و سرنوشت آدمها موثر نیست.
اسماعیل فصیح در محله درخونگاه بزرگ شده و در رمان «دل کور» به خوبی آنجا را توصیف کرده است، مرحوم سمندریان هم بچه همین محله است و چندتا از هنرمندان معروف دیگر هم بچه درخونگاه هستند، اما این دلیل نمیشود که بگوییم این محله تاثیری در سرنوشت و انتخاب حرفه آنها داشته است.
در آن زمان محلههای تهران محدود بود؛ سنگلج، درخونگاه، بوذرجمهری، خانیآباد و... معروفترین محلهها بود. از بچههایی که با هم بزرگ شدیم، هیچکدام به سمت هنر نیامدند.
وقتی هم که من وارد تئاتر و سینما شدم، هیچکدام باور نمیکردند، چون خیلی بازیگوش بودم و کسی باور نمیکرد من به سمت هنر گرایش پیدا کنم.
شما در دوره سختی وارد سینما شدید؛ دورهای که یا باید پول میداشتی یا رابطه خیلی قوی! با توجه به تجربهای که دارید، چطور میشود وارد حرفههایی مانند سینما که به نظر خیلیها دستنیافتنی است، شد؟
اصولا هنر مانند کارهای دیگر نیست. مثلا کسی که در رشته پزشکی تحصیل میکند، میداند بعد از اتمام تحصیلاتش میتواند تابلویی بزند و این حرفه را ادامه دهد، اما هنر اینگونه نیست. اکنون هم ورود به دنیای سینما سخت است.
همیشه هم پول و رابطه بوده و هست، اما اینها نتیجهبخش نیست.کسی که بازیگر نیست، نمیتواند با پول در این حرفه باقی بماند. کسی که میخواهد بازیگر شود، باید پشتکار و صبر داشته باشد.
در ابتدای ورود به این حرفه کار و نقش دنبال کسی نمیرود؛ بلکه خود فرد باید به دنبال کار باشد و استعداد و توانایی خود را در یکی از رشتههای سینما پیدا کند.. من تواناییام در زمینه نوشتن بود، همان زمان متوجه شدم که سینما به فیلمنامه نیاز دارد، الان هم نیاز دارد، کارگردان و بازیگر زیاد است، اما فیلمنامهنویس کم است.
من از این امتیاز استفاده کردم و وارد سینما شدم. یکی مثل آقای گلزار از چهرهاش استفاده میکند و بازیگر میشود، به هر حال باید امتیازی داشته باشی.
سینما راه خودش را میرود، من فیلمنامههای زیادی مجانی برای تهیهکنندهها نوشتم که یک نقش دوم و سوم بهم بدهند، اما واقعیت این است که الان جوانها پرتوقع شدهاند و خیال میکنند که سینما منتظر ورود آنهاست، تصور میکنند که خیلی هنرمند برجستهای هستند، نگاه واقعبینانه به خودشان ندارند.
مثلا دختر خانمی چهرهای کاملا معمولی دارد، اما به نظر خودش خیلی زیباست و میتواند به راحتی وارد سینما شود.
این روزها جوانها میخواهند یکشبه ره صدساله بروند و به شهرت و پول زیادی دست پیدا کنند، این خواسته ریشه در مسائل اقتصادی دارد یا توهم و خیال است؟
بیکاری در جامعه ما زیاد است، اما جوانها به دلیل بیکاری به سمت سینما نمیآیند! این حرفه وسوسهانگیز است، وسوسهاش بیشتر برای رسیدن به شهرت، پول و جنس مخالف است.
خیلیها میگویند من عاشق بازیگری هستم، اما عاشق بازیگری نیستند، عاشق شهرت بازیگریاند. در دورهای که من وارد حرفه بازیگری شدم، اصلا شهرتی در کار نبود، بازیگران تئاتر را کسی نمیشناخت.
الان خودم هم نمیدانم چرا به بازیگری علاقهمند شدم، نه پولی داشت و نه شهرتی، اما جوانهای امروز میخواهند برای رسیدن به شهرت و پول، میانبُر بزنند، به همین دلیل بعد از مدتی سرخورده میشوند.
شما سالهاست که در سینما، تئاتر و تلویزیون فعالیت دارید و مرز شهرت را رد کردهاید و از نظر مالی هم نباید دچار مشکل باشید، فرزندتان درباره حرفه شما چه نظری دارد؟
یک دختر دارم که هیچ علاقهای به حرفه و شهرت پدرش ندارد! با من کمتر بیرون میآید؛ چون مردم نسبت به من لطف دارند مثلا میخواهند عکس بگیرند و دخترم از این کارها خوشش نمیآید.
شما به عنوان چهرهای موفق به جوانها چه توصیهای دارید که آنها هم بتوانند در مسیر زندگی موفق عمل کنند؟
بازیگری حرفه دشواری است. به طور عام هر کسی فکر میکند که بالقوه بازیگر است و فقط باید کشف شود. معمولا همه مردم بازیگر هستند و میتوانند مثلا عزتالله انتظامی شوند، مگر اینکه خلافش ثابت شود. این درباره فیلمنامهنویسی هم صدق میکند.
به نظر بیشتر مردم نوشتن هر سرنوشت و ماجرایی میتواند سناریوی قابل کار باشد، در حالیکه فیلمنامه کاملا با دیگر نوشتهها حتی رمان و داستان فرق میکند.
حرفه سینما تقریبا شبیه فوتبال است، بیشتر مردم در خیال خودشان فوتبالیست هستند! علاقهمندان به بازیگری در وهله اول باید قبول کنند که بازیگر نیستند، بعد آموزش ببینند و در مرحله بعد صبر و پشتکار داشته باشند.
تمرین کنند تا کارشان تبدیل به مهارت و خلاقیت شود، اما مشکل جوانان امروزی این است که میخواهند کسی بیاید آنها را کشف کند، به همین دلیل به دنبال آموزش و تمرین نمیروند.