به تازگی کتابی منتشر شده است که شامل روزنوشتهای «ریچارد برتون» است. او در این کتاب داستان عاشقانه اش با «الیزابت تیلور» را روز به روز تعریف کرده است. «تلگراف» در مطلبی بخش های مهمی از این کتاب را منتشر کرده است.
«عشقی پرشور در همه وسعت و بزرگی اش»؛ این عنوانی است که باید برای داستان عاشقی ریچارد برتون و الیزابت تیلور انتخاب کرد. الیزابت و ریچارد از سال 1961 همدیگر را دوست داشتند. یعنی از همان زمانی که همدیگر را برای اولین بار در زمان فیلمبرداری «کلئوپاترا» دیدند. با وجود اینکه این دو بارها و به سختی از هم جدا شدند اما تا آخرین نفس - که برای ریچارد پنجم اوت 1984 بود، در سن 58 سالگی و برای الیزابت حدود یک ربع قرن بعدتر یعنی در 23 مارس 2011 - مهر هم را در دل داشتند.
آن دو زوجی هالیوودی را شکل می دادند که در مورد عشق شان داستان های خیالی و واقعی بیاری سر هم شده است. داستان آنها میلیون ها نفر را افسون کرده است و حتما تا سال ها بعد افراد بسیار دیگری را نیز سر ذوق خواهد آورد.
با اینحال داستان این دو سایه روشن هایی داشته که اکنون و با انتشار روزنوشت های ریچارد برتون، همه تردیدها و پرسش ها در مورد آنها از بین رفته است. کتاب برتون بین سال های 1939 تا 1983 یعنی یک سال پیش از مرگش را دربر می گیرد. بازیگر «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» در این کتاب از تفریحات آخر هفته شان - که معمولا در ایتالیا می گذشت - رستوران گردی هایشان یا پخت و پزهایشان در خانه «که شامل همبرگر، هات داگ، املت و سوپ می شده» داستان ها گفته است. برتون در کتاب از روزهایی شکوه کرده است که مجبور بوده به دلیل فیلمبرداری از «یار زیبای چشم بنفشش» جدا شود.
نکته جالب این است که حتی پس از بارها جدایی سفت و سخت هم برتون همچنان از این دست ناله ها در کتابش سر دده است! آنها بعد از دو سال رابطه مخفیانه، سرانجام با جدایی از همسران خود در سال 1964 با هم ازدواج کردند. لیز در سن 29 سالگی از «دی فیشر» چهارمین شوهرش طلاق گرفت و ریچارد در سن 36 سالگی و بعد از 12 سال زندگی مشترک با «سیبیل برتون» او را طلاق داد.
در سال 1965، برتون در کتابش می نویسد: «امروز بحث و جدالی با الیزابت داشتم و او را برای سلیقه بدش سرزنش کردم. او هم مرا به کلبی مسلکی متهم کرد. به او گفتم چیز مشترک زیادی بین ما وجود ندارد و من از این می گذرم...»
بحث های آنها فراوان و مداوم بوده است: «سر میز آنقدر عصبانی بودم که میز را ترک کردم در حالی که زیر لب غرغر می کردم تو من رو دیوونه می کنی. او به من گفت واقعا ریچارد؟ من هم برگشتم گفتم دهنت رو ببند و از خانه زدم بیرون. وقتی برگشتم سعی کردم از دلش دربیاورم اما باز هم مرا عصبانی کرد. بعد کمی مهربان تر شدیم و همه چیز حل شد!»
در جستجوی خوشبختی
گذر سال ها باعث نمی شود که الیزابت و ریچارد در رفتارشان تغییری بدهند. در اکتبر 1969 در ژنو، در موقعیتی که حسادت ریچارد نسبت به لیز تحریک شده بود حاضر نشد دست او را بگیرد و دست هایش را «زمخت، زشت، قرمز و مردانه» خواند و البته «هیچ کس غیر از لیدی الیزابت خیلی زود این دشنام ها را از یاد نمی برد.»
در مارس 1970، آنها تعطیلات شان را در مکزیک می گذرانند اما روزهای پر بحث و جدل بین این دو باعث می شود که برتون بنویسد: «ما به زودی به سر کار برمی گردیم. خدایا شکرت!» و سپس اضافه می کند: «من امروز صبح نگران خیلی چیزها در مورد الیزابت هستم. اینکه آیا من را دوست دارد یا نه و ... خودم را در شرایطی نادر و غیرممکن قرار داده ام اما وقتی او به استودیو تلفن کرد آرام گرفتم. چه مرگم است؟»
با اینحال عشق آنها را همواره کنار هم نگه می دارد: «در این لحظه دیوانه وار او را دوست دارم. این البته به این معنی نیست که من همیشه او را دوست خواهم داشت. اکنون اما می خواهم هر لحظه به او ابراز عشق کنم اما افسوس که این فرصت چند روزی مهیا نیست. او درگیر فیلمبرداری است.»
با اینحال روزهای بدون دعوای آنها هم کم نبوده است: «من اکنون 43 سال دارم. ساعت 9 صبح است. آسمان خاکستری اما خورشید سوزان است. دیروز روز خوبی بود. من 648 هزار دلار از او بردم. او چک کشید اما من قبول نکردم و گفتم پول نقد می خواهم!»
ظاهرا برتون ثبات شخصیتی نداشته است. او در کتابش گاهی مجذوب زیبایی الیزابت می شود و صفحه های متعددی در این مورد سخن وری می کند اما موارد بسیاری هم یافت می شود که در تیلور «چیزی جز کپه ای از موهای خاکستری روی سرش» نمی بیند!
13 سال اره و تیشه دادن سرانجام باعث می شود که آنها در سال 1974 تصمیم به جدایی بگیرند. 10 اکتبر 1975 آنها دوباره با هم ازدواج می کنند. سال بعد اما دوباره از هم جدا می شوند! ششم اکتبر 1975 برتون می نویسد: «وقتی او به من گفت که ما باید این هفته در فلانجا با هم ازدواج کنیم فکر کردم شوخی می کند اما او جدی بود. به او گفتم می ترسم که ازدواج مجددمان طلاق دوباره ای در پی داشته باشد.»
با اینحال روزهای بدون دعوای آنها هم کم نبوده است: «من اکنون 43 سال دارم. ساعت 9 صبح است. آسمان خاکستری اما خورشید سوزان است. دیروز روز خوبی بود. من 648 هزار دلار از او بردم. او چک کشید اما من قبول نکردم و گفتم پول نقد می خواهم!»
ظاهرا برتون ثبات شخصیتی نداشته است. او در کتابش گاهی مجذوب زیبایی الیزابت می شود و صفحه های متعددی در این مورد سخن وری می کند اما موارد بسیاری هم یافت می شود که در تیلور «چیزی جز کپه ای از موهای خاکستری روی سرش» نمی بیند!
13 سال اره و تیشه دادن سرانجام باعث می شود که آنها در سال 1974 تصمیم به جدایی بگیرند. 10 اکتبر 1975 آنها دوباره با هم ازدواج می کنند. سال بعد اما دوباره از هم جدا می شوند! ششم اکتبر 1975 برتون می نویسد: «وقتی او به من گفت که ما باید این هفته در فلانجا با هم ازدواج کنیم فکر کردم شوخی می کند اما او جدی بود. به او گفتم می ترسم که ازدواج مجددمان طلاق دوباره ای در پی داشته باشد.»
با اینحال فردای ازدواج مجدد نوشت: «من او را بیش از همیشه و هر کسی دوست دارم.» جدایی دوم اما هیچ وقت به ازدواج سوم منجر نشد.