ندا نیک روش سه شنبه ۲۳ تير ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۰

خیلی زیبا نبود یا بی رحمانه تر قضاوت کنیم: اصلا زیبا نبود، اما ستاره بود ستاره ماند، راز ستارگی منحصر به زیبایی نیست چه بسیار چشم و ابروهایی که سینمای امروز ایران را تصرف کردند، اما هیچکدام به محبوبیت نرسیده اند یا حداقل محبوبیت ماندگار نداشته اند، ماندگار ازجنس محبوبیت: بهروز وثوقی، خسرو شکیبایی و فاطمه معتمد آریا ...زیبا نیستند، اما فن بیان دارند. صدای نافذ ،میمیک منعطف، زبان بدن و هر آنچه که برای کاراکتر شدن نیاز است را یکجا دارند.

"شکیبایی" متولد هفتم فروردین 1323است ،به همین مناسبت چند مورد از کاراکترهای ویژه ای که با هنر او ماندگار شده اند را مرور کرده ایم ، تلاش کردیم ماندگارترین هایش را دست چین کنیم او آنقدر دوس داشتنی است که خاطره بازی با یادگارهایش هم عالمی دارد ،سخت است که هم در عوام محبوب باشی هم در میان منتقدین ،یادش جاوید...

فیلم : هامون  -  کاراکتر : حمید هامون

مهرجویی فلسفه خوانده است، اما نگاه جامعه شناسانه اش در سینما بیشتر نمایان بوده ، او در "هامون" به دل اجتماع تازه از جنگ رها شده ایران می زند، مردمی که تازه از انقلاب و جنگ رها شده بودند و حالا فرصت تفکر درباره ی سالهای پر هیایو ی گذشته را داشتند، نگاهی به عقب برای آینده ای بهتر ،شرح دغدغه ها و درگیری های عینی و ذهنی یک روشنفکر در بستر داستانی پرکشش در غالب شخصیت "حمید هامون" منجر به خلق یکی از ماندگارترین کاراکترهای کل تاریخ سینمای ایران شد.

فیلم با کابوس حمید هامون شروع میشود او تمام شخصیت های پیرامونش را به شکل هیولای می بیند که در پی آزار او هستند بعدتر با ادامه ی فیلم در میابیم که ظاهرا نگاه کابوس گونه ی حمید هامون خیلی هم دور از واقعیت نیست،  مهشید با بازی بیتا فرهی در شمایلی سطحی تر از یک روشنفکر به خوبی در فیلم قرار گرفته است به نوعی حضور او باعث نزدیکی بیشتر مخاطب به حمید هامون می شود ،در سالهایی که تحولات وسیع فکری در میان جریانات سیاسی در حال وقوع بود و جامعه از فضای احساسات زده ی انقلاب فاصله گرفته بود نمایش تردید های یک روشنفکر جوان که شعر شاملو را زمزمه می کند و مابین دنیا خواهی و آرمان گرایی مردد است، بسیار جذاب بود شکیبایی تنهایی یک روشنفکر را در میان جمع به زیبایی تصویر کرد.

 

 خسرو شکیبایی ستاره می شود...


دیالوگ: تو میخوای من اونی باشم که واقعن تو می خوای من باشم، اگه من اونی باشم که تو می خوای پس دیگه من، من نیست یعنی من خودم نیستم.

فیلم : کاغذ بی خط  - کاراکتر : جهانگیر

آخرین ساخته ی "تقوایی" داستان زندگی یک زوج در یک شبانه روز است ،رویا و جهانگیربا بازی هدیه تهرانی و خسرو شکیبایی زوج فیلم تقوایی بودند، اگر درهامون، شکیبایی ایفاگر شمایل یک روشنفکر آشفته بود، در (کاغذ بی خط ) او در تقابل با چنین وضعیتی بود، شکیبایی در این فیلم کاراکترمردی را داشت که در عین دلبستگی به سنت تلاش می کرد مدرن فکر کند ودر مقابل علاقه ی همسرش برای فیلمنامه نویسی مقاومت نکند، اما نمایش فیلم در سالهای پر التهاب سیاسی کمی قضاوت ها را قطبی کرد منتقدان در دو سمت قرار داشتند ،عده ای فیلم را به دلیل اشارات آشکار سیاسی از روزنامه و چاقو تا جدل های مکرر نمی پسندیدند عده ای دیگر که فیلم تقوایی را فریاد خود می
دانستند تمام فیلم را تایید می کردند ،نکته ی ویژه در مورد بازی شکیبایی در این فیلم نمایش قدم زدن مرد ایرانی در مرز باریک سنت و مدرنیته است.

فیلم که پر از سکانس های داخلی است به مانند تمام فیلم هایی در این سبک بیش از نمونه های دیگر بر قدرت بازیگری استوار است ،جهانگیر( کاغذ بی خط) گاه ماشینش را در اختیار رویا می گذارد گاه او را دیوانه خطاب می کند و می خواهد تمام نوشته هایش را آتش بزند ،مهندس نقشه کش دمدمی مزاج، فیلم تقوایی در سالهایی نمایش داده شد، که اصلاحات سیاسی فضا را برای فکر کردن به مسایلی چون سبک زندگی و پرداخت مسایل زنان بیش از پیش فراهم کرده بود ،نمایش واقع گرایانه ی دغدغه های یک زوج مدرن در ایران ، با تمامی جزییات مسحور کننده به مانند سکانس لباس عوض کردن شکیبایی در حمام از جمله صحنه های فراموش نشدنی "کاغذ بی خط" است .شکیبایی دراین فیلم به جرات رئالیستی ترین کارش را ارائه داد: در کنترل و فارغ از فیگورهای همیشگی اش.

 

 خسرو شکیبایی ستاره می شود...


دیالوگ-شکیبایی: ناسلامتی امشب انگار شب جمعه ست

هدیه تهرانی : شبای جمعه از شبای دیگه درازتره؟

شکیبایی: نه جونم فقط یه کمی خلوت تره ،همین!!

 

فیلم: کیمیا  - کاراکتر: رضا

ناب ترین تجربه ی جنگی احمد رضا درویش که از ستاره ی آن روزهای سینمای ایران استفاده می کرد فیلم با داستانی به شدت دراماتیک در بستر سینمای دفاع مقدس هنوز هم موفق ترین تجربه ی درویش است .

شکیبایی در نقش فردد عادی  و نه رزمنده به نام رضا ناخوداگاه قربانی جنگ می شود او که در حال رساندن همسر باردارش به بیمارستان است، اسیر قوای عراقی می شود و پس از بازگشت از اسارت تمام خانواده اش را از دست رفته می بیند و تنها دخترش را وابسته به جراحی به نام :شکوه، نگاه تازه ای که فیلم به جنگ داشت فارغ از نگاه اسطوره ای و قهرمان پرور آن سالهای سینمای احساسی دفاع مقدس، باعث شد فیلم در فروش بسیار موفق باشد ،زوج هنری خاطره انگیز بیتا فرهی و خسرو شکیبایی در فیلم کیمیا در کنار رضا کیانیان موفق بودند.

پدر فداکار فیلم درویش با انبوه ریش هایش برای همیشه در  ذهن مخاطب ماندگار شد در آوردن کاراکتری که هم فداکارانه مخاطب را با خود همراه می کرد و هم به نوعی با عث تحریک احساسات منفی میشد( بابت اینکه کیمیا را برای خودش می خواست) کار دشواری بود که شکیبیایی موفق به اجرای آن شد،گذشت فداکارانه ی رضا در پایان فیلم از آن نمونه تصویر هایی بود که در افزایش محبوبیت شکیبایی تاثیر بسزایی داشت. گویی فیلم ها و داستان ها هم در جهت افزایش محبوبیت او گام بر می داشتند.

 

 خسرو شکیبایی ستاره می شود...


دیالوگ: شکوه، تو کیمیا را در میان آتش و خون به آغوش مادرانه ات فشردی ،حالا دیگر چه فرقی دارد چه کیمیا در مشهد ،کیمیا در جنوب ،خواهرم ای تو بهترین مادر... پاره تنم را به خدا ...مهربانی مادرانه ات می سپارم و سهم ما هم یک یادت بخیر ساده...
 

سریال : روزی و روزگاری  -  کاراکتر : مراد بیگ

سال 1370 و در سیمای دو کاناله ی آن سالها سریال ارج و قرب خاصی داشت ، مردم برای دیدن سریال مورد علاقه برنامه می ریختند، به نوعی سریال دیدن آداب و رسوم خاصی داشت.

سریال ها هم با طمانینه ساخته می شدند در نهایت وسواس و دقت ،هر چقدر که امکانات و زرق و برق به نسبت این روزها در فقر به سر می برد اما عشق به کار و دقت بیشتر از امروز بود،امراله احمد جو با بازسازی واقع گرایانه دنیای راهزن های قوم بختیاری و با بهره گیری از یکی دو جین بازیگر قدرتمند داستان تحول یک راهزن را با قدرت روایت کرد ،"شکیبایی" جوان در کنار بازگرانی چون: ژاله علو، منوچهر محمدی ، حسین پناهی وجمشید اسماعیل خانی... نه تنها چیزی کم نداشت بلکه به چشم آمد و موفق شد قدرت بازیگری خود را که تا قبل از آن در تئاتر و سینما نشان داده بود در یک مجموعه تلویزیونی ودر مدیومی متفاوت به نمایش بگذارد، آن هم در غالب یک شخصیت محلی با گویش و لباس و سکنات خاص یک قوم که به تبع آن ارتباط گرفتن مخاطب با ان دشوارتر است.

شاید از خوش اقبالی شکیبایی بود که با سریالی همراه شد که آنقدر تاثیر گذار بود که موسیقی اش هم از زبان نمی افتد به جرات روزی روزگاری جز برترین سریال های تاریخ سیما می باشد و یکی از عوامل مهم و تاثیر گذار آن بازی شکیبایی بود که انگار سال ها مشغول راهزنی بوده است.

 

 خسرو شکیبایی ستاره می شود...


دیالوگ :

مراد بیگ: من ادعایی ندارم

خاله لیلا: همینم کم ادعایی نیست...

 

سریال : خانه سبز – کاراکتر : رضا صباحی

از اولین مجموعه های تلویزیونی آپارتمانی بود و البته از موفق ترین هایش، هنوز هم که باز پخش می شود با چنان استقبالی مواجه می شود که گویی دوماه بیشتر از ساختش نگذشته ،رضا صباحی وکیل داستان خانه ی سبز شمایل مرد خانواده دوست ایرانی بود با تمام لجاجت ها و بچگی هایش، راوی داستان با صدای جادویی و گرمش به تنهایی بیش از نیمی از جذابیت سریال را بر دوش داشت،طرح مضامین کمتر پرداخت شده ای چون توجه به زندگی یک زن بیوه و طرح معضلات آن از جمله نمونه هایی بود که سریال خانه سبز را تازه نشان می داد.

مضامینی که هنوز با گذر این سالها جامعه درگیر آن است ، "شکیبایی" در خانه سبز بیشتر از همیشه و آزادانه تر از زبان بدن و قدرت حنجره ی نافذش استفاده کرد بازی برون گرایانه او در کنار نریشن هایی که با افت و خیز صدای او به تنهایی  احساس مورد نظر سازندگان را به مخاطب انتقال می داد، دم دستی ترین خاطره  را از "خسرو"ی سینما و تلویزیون ایران پیش رویمان قرار داده بود،لحظاتی که رضا صباحی خانه ی سبز در اوج هیجان دست در موهایش می کشید و یا دست به کمر می ایستاد و با آن چشمان نافذش از پشت عینک نگاه می کرد هنوز در باور ما جان دارد.

 

 خسرو شکیبایی ستاره می شود...


دیالوگ : ببین دلخوری ،باش ...عصبانی هستی ،باش...قهری ،باش...هر چی می خوای باشی ،باش...ولی  حق نداری با من حرف نزنی ...فهمیدی ؟



شارژ سریع موبایل