چه هنر را از فیلمسازی نمایان کنیم و چه نکنیم، کارگردانها و نویسندهها اغلب مدیومهای بصری خودشان را برای بیان داستان استفاده میکنند. ایدئولوژیها، تئوریها و یا هرچیز دیگر به عنوان پیام و مفهومی است همیشه در حال رمزگشاییِ این مدیوم بصری و دیداری، به امید اینکه تماشاگران پیام را دریافت کنند. راز ساختن یک فیلم موفق، مخصوصا وقتی که دارد داستان میگوید، دوری از سخنرانی و نصیحت کردن است.
از مل گیبسون تا ست مکفارلن، از فدریکو فلینی تا ریدلی اسکات و صد البته آلفرد هیچکاک، فیلمهای آنها پیام دارند، از بیان داستان به صورت سمبولیتی گرفته تا دیالوگهای زیرمتنی و هوشمندانه. لیست زیر شامل فیلمهایی است که حرفها و پیامهای فیلسوفانهای دارند و آنها را برای تماشاگران به صورت رمزگونه در آوردهاند. توجه داشته باشد که فیلمهای زیر بر اساس زمان انتشار و اکرانشان مرتب شدهاند.
1. طناب 1948 / آلفرد هیچکاک
هیچکاک، ارباب تعلیق سینما، با تماشاگرانش بازی میکند، دفع میکند و آنها را فریب میدهد به همراه دنیایی از شوک و غافلگیری، "طناب” یکی از بی باک ترین فیلمهای است که او تابحال ساخته. این فیلم عمدا با یک نما ساخته شده: یک تجربه در گذر واقعی زمان.
در این فیلم که به اندازهی لیاقتش تحویل گرفته نشده است، جیمز استوارت ، جان دال و فارلی گرانگر بازی میکنند. این فیلم شامل هوشمندانه ترین فیلمسازیِ زمان خودش است و دربارهی انسان برتر و پست صحبت میکند. این فیلم براساس سرگذشت لئوپلد لوئب بنا شده و داستان دو همکلاسیِ همجنسگرای حقوق در شیکاگو است که پسری 14 ساله را کشتند برای اینکه هوششان را ثابت و این قضیه را توجیحش کنند.
این یک فیلم ضد اگزیستانسیالیستی است، و جیمز استوارت آنچیزی را که از آن میترسد کشف میکند و آن هم پیروی از اصول و قواعد اگزیستانسیالست است، همین که دو تا از دانش آموزهایش همکلاسیشان را کشتهاند. جیمز استیوارت در آخر متوجه میشود که تکیه کردن بر این فلسفه فقط برای پیروانشان و افراد دور و بر آنها رنج تولید میکند. این فیلم به فلسفهی نیچه ارجاع میدهد، "اوبرمنش”، که خیلی به نظریهی گریزِ فروید شبیه است.
مردم معمولا این ایراد را از فیلم هیچکاک میگیرند که نتوانسته است دلیلی برای عمل قتلی که در فیلم اتفاق میافتد، مطرح کند، اما "طناب” این را میخواهد بگوید که دو شخصیت اولش یک برداشتِ اگزیستانسیالیستیِ اشتباه را در ذهن خود پروراندهاند. اگز در فیلم دقت کنیم میبینیم که هیچکاک دو بار از شخصیتهایش دلیل برتر بودنشان را میپرسد، برتر بودنی که باعث ارتکاب قتل شده، ولی آنها هیچ جوابِ قانع کنندهای ندارند.
2. سرچشمه 1949 / کینگ ویدور
این فیلم یک اقتباس از رمان آین راند است، یک ملودرام دربارهی فرد گرائی، که در قالبی جذاب از اکسپرسیونیست آلمان فیلمبرداری شده است. با بازی گری کوپر در نقش یک معمار مستقل که برای بقای کمالش میجنگد، این فیلم یک اصل متافیزیکال، یک بیانیهای زیبایی شناسانه، گزارشی از معماری آمریکایی و اصول اخلاقی و سیاسی را به تصویر میکشد.
زیباییهایی فراوانی از کاراکترهایی میآیند که سعی در نشان دادن بهترینِ خود را به همراه دیالوگی چرند را دارند و گهگاهی بهترین نقش آفرینی را ارائه میدهند. جیل واینارد، در نقش ریموند میسی، به سبب تغییر شکلهایش در طی فیلم شخصیتی اضافی است. در ضمن، گری کوپر در نقش رائورک یک آلت دست در فیلم است، انسانی خودخواه که در وفق دادن خود با استانداردهای معمول مردم مشکل دارد.
3. مهر هفتم 1957 / اینگمار برگمان
اینگمار برگمانِ کارگردان که برای فیلمهای "پرسونا”، "توت فرنگیهای وحشی” و "فانی و الکساندر” شناخته شده است، مهر هفتم را ساخت، مدلی سینمایی از اگزیستانسیالیسم، داستان جستجوی آپوکالیپتیکِ یک مرد برای معنای این داستان غیرعادی که دربارهی یک شوالیه است، که با مرگ در یک بازی شوم شطرنج رقابت میکند.
اگرچه این فیلم دربارهی شناخت خود بر اساس سوالهایی متافیزیکی و فیلسوفانه است ، کارگردانِ سوئدی همچنین خواسته که تماشاگران، این فیلم را به همراه بحث دربارهی مساله و مشکل شیطان و فلسفهی مذهب و اگزیستانسیالیم تجربه کنند. برگمان مشکلی که بلاچ (کاراکتر فیلم) با این باور دارد را برای تماشاگرانش به طرزی عالی شرح میدهد، وجود خدای قادر مطلق و وجود شیطان در دنیا، تا ببینند و خودشان قضاوت کنند.
این فیلم سوالات بسیاری را مطرح میکند؛ نه موعظه میکند و نه هر نفس و دموگرافیکیِ خاصی را کوچک و تحقیر میکند. در عوض، این فیلم فقط عقاید مختلف را شرح میدهد و میگذارد که تماشاگران دربارهاش بحث کنند.