«ارشا اقدسی در یک فیلم هالیوودی با بازی نیکلاس کیج، گل کاشت.» این خبر آنقدر داغ بود که باعث شد سراغ سرپرست تیم بدلکاران 13 برویم و از ارشا اقدسی درباره صحت آن بپرسیم و او از ماجرای یک هفته سفرش به رومانی و کار در پروژه ای هالیوودی به نام «مرگ روشنایی» برایمان گفت. ارشا عادت دارد هر روز ایمیل هایش را چک کند. آن روز هم پای لپ تاپش نشست و مشغول بررسی ایمیل هایش شد. در بین ایمیل ها یک پیغام از طرف فردی به نام «رضوان» برای او ارسال شده بود، یک پیام برای دعوت به همکاری.
ارشا اقدسی در این باره می گوید: «پیغام دعوت به همکاری را خواندم، نمی دانید چقدر هیجان زده شدم؛ کارگردان و نویسنده فیلم همان نویسنده فیلم معروف «راننده تاکسی» ساخته اسکورسیزی معروف بود. بازیگر نقش اول هم نیکلاس کیج بود، به شدت طرفدار بازی او هستم، به همین خاطر خیلی زود پذیرفتم که با گروه همکاری کنم. با آنها تماس گرفتم و قرار شد چند روز دیگر به کشور رومانی بروم.»
آقای رضوان، ایمیل و شماره تماس ارشا را از دوست مشترکشان گرفته بود. ارشا ادامه می دهد: «بدلکاران فیلم 007 و بنگ بنگ که مدتی قبل در آنها بازی کرده بودم، از دوستان مشترک من و آقا رضوان بودند که شماره من را با اطلاعاتی درباره کارم در اختیار این تیم گذاشته بودند. البته باید بگویم که آقای رضوان ایرانی نیست و فقط نامش به نام های ایرانی شباهت دارد.»
پیش به سوی رومانی
ارشا اقدسی، کوله پشتی اش را می بندد و راهی کشور رومانی می شود، این بار گروهش در کنارش نیستند و او باید به تنهایی در این پروژه کار کند. ارشاادامه می دهد: «کمپانی که می خواستند این فیلم را بسازند یک دفتر خیلی بزرگ در رومانی داشتند و برای من توضیح دادند که کشور رومانی به خاطر لوکیشن ها و فضاهای زیبایش به عنوان محل اصلی فیلمبرداری انتخاب شده است، بعد از چندین ساعت پرواز و رسیدن به رومانی، سرپرست تیم بدلکاران با دقت همه چیز را برایم توضیح داد.
آنها چند صحنه تعقیب و گریز و همچنین یک صحنه پرش از ارتفاع آن هم در رودخانه را از من خواستند، بعد از اینکه سرپرست تیم، توضیحاتش را ارائه داد گفت که گروه در ساعت های مختلف با هم تمرین می کنند اما نیازی نیست که من در همه تمرین های آنها حضور داشته باشم و می توانم انفرادی هم صحنه های مربوط به خودم را تمرین کنم.»
من سیگار نمی کشم
کار ارشا شروع شده بود. همه چیز آماده بود که آقای بدلکار مقابل دوربین برود و کلی ژانگولربازی دربیاورد اما یک جای کار می لنگید و او باید پیش از اجرای حرکاتش با دیگر عوامل سازنده فیلم، جلسه می گذاشت و درباره اش حرف می زد: «من در فیلم چند سکانس بازی هم داشتم.
این را قبول کردم اما در یکی از پلان ها من باید سیگار می کشیدم که این موضوع برایم جالب نبود، از گروه خواستم یک جلسه برگزار کنیم تا این موضوع را مطرح و حل کنیم. در جلسه عنوان کردم که به هیچ وجه سیگار به دستم نمی گیرم و اهل سیگار کشیدن نیستم. آنها هم قبول کردند و بعد از بررسی این صحنه اعلام کردند که می توانم بدون سیگار هم این پلان را بازی کنم.»
تیم بدلکاری هالیوودی این فیلم، صبح ها ساعت 6 از خواب بیدار می شدند و تمرین می کردند و تا ساعت 3 بامداد مقابل دوربین بودند و دوباره ساعت 6 صبح فردا به باشگاه می رفتند. ارشا هم در کنار آنها تمرین می کرد: «شاید باور نکنید اما این تیم آنقدر خوب و سرسختانه تمرین می کردند که به من انرژی می دادند تا یک سال بدون خستگی تمرین کنم. خودم هم باورم نمی شد اما در یکی از تمرین هایمان من 45 بار طول استخر را شنا کردم و خستگی را احساس نکردم.»
تعقیب و گریز
در بیشتر فیلم های اکشن، مخاطب شاهد صحنه های هیجان انگیز و دلهره آور تعقیب و گریز است. در بعضی از پروژه های سینمایی اگر بدلکاران کار خود را بلد باشند بیننده را به راحتی پای صفحه تلویزیون میخکوب می کنند به گونه ای که بیننده با دیدن این تصاویر به اوج هیجان می رسد.
کارگردان این پروژه هم از سرپرست تیم بدلکاران خواسته بود که برای صحنه های تعقیب و گریز سنگ تمام بگذارد. سرپرست تیم بدلکاران پس از صحبت با ارشام از او خواست که تمام تلاشش را برای یک اجرای خوب به کار بگیرد و سعی کند بهترین باشد.
تعقیب و گریزهای دلهره آور
بدلکار ایرانی این فیلم باید نقش فردی را بازی می کرد که یک فلش پر از اطلاعات در دست دارد و نمی خواهد فلش و اطلاعاتش را به کسی بدهد، برای او خیلی مهم است که این اطلاعات دست کسی نیفتد، تعقیب و گریز هم بر سر همین فلش حاوی اطلاعات است اما کارگردان می خواهد بیننده اش را شگفت زده کند؛ به همین خاطر ارشا در سکانس آخر بازی اش باید فلش را داخل رودخانه ای می انداخت و بعد از چند ثانیه خودش را هم از بالای رودخانه به داخل رودخانه پرتاب می کرد.
ارشا در این باره می گوید: «قضیه از این قرار بود که باید یک ماشین پلیس که یک ماشین مدل بالا از شرکت رنو بود دنبال ماشین من می کرد. من هم باید با ماشینی مدل پایین که موتوری ضعیف داشت از دست پلیس فرار می کردم. در این صحنه ها بارها باید دریفت می کردم یا به صورت مارپیچی رانندگی می کردم. نکته مهم در این فیلم این بود که شخصیتی که بدلکاری هایش را من باید انجام می دادم، ماشین مدل پایینی سوار می شد که این مسئله کار من را به شدت سخت تر کرده بود.»
آقای بدلکار ادامه می دهد: «با آنکه همه چیز از قبل طراحی شده بود اما به خاطر موقعیت آب و هوایی، زمین خیلی لیز بود و سرما باعث شده بود روی زمین یخ ببندد. با تمام این توصیفات، پیش از برداشت قطعی، من تمرین های سختی داشتم و توانستم به راحتی از پس اجرای این حرکات بربیایم. زمانی هم که مقابل دوربین رفتم موفق شدم در یک تا دو برداشت، حرکت های مد نظر مدیر تیم بدلکاری را اجرا کنم. زمانی که از ماشین پیاده شدم چهره خندان مدیر و خسته نباشید گفتنش باعث شد روحیه بگیرم و باور کنم که کارم را درست انجام داده ام.»
آقای بدلکار همراه با دیگر دوستان هالیوودی اش فیلم حرکت زدن های خودش را در تعقیب و گریز می بیند و تحسین همکارانش باعث رضایت خودش هم می شود.
پرش در رودخانه یخ زده
پرش از ساختمان، پرش از برج، پرش از هلی کوپتر و ... همیشه برای بینندگان سینما و تلویزیون هیجان انگیز بوده و هست. در این پروژه نیز بارها بدلکاران صحنه های پرش را اجرا کردند اما پرش آقا ارشا از همه سخت تر بود.
ارشا اقدسی باید پرشی را اجرا می کرد که از ارتفاع حدود 12 متری بود، هر چند او استاد این نوع حرکت زدن است و فیلمسازان ایرانی کلی طرفدار حرکت های پرش از ارتفاع او هستند اما این پرش ماجرای دیگری داشت.
آقای بدلکار می گوید: «من باید از ارتفاع 12 متری به داخل رودخانه ای یخ بسته می پریدم که اصلا کار آسانی نبود. پیش از برداشت این صحنه شروع کردم به تمرین که ناگهان دیدم مدیر تولید داد و فریاد کرد که شما نباید بدون هماهنگی بپری و اگر از بینی ات خون بیاید باید مدیریت پاسخگو باشد. او از من خواست هر جا هستم همانجا بایستم تا به وسیله بی سیم با مدیرم ارتباط بگیرد. کمی تعجب کردم.
ما در ایران این موضوعات و حمایت ها را نداریم، مدیر به وسیله بی سیم به مدیر تولید گفته بود که ارشا در این حرکت استاد است و نیازی به نگرانی نیست، به هر حال، اجازه کسب شده بود و من چند باری از ارتفاع 15 متری روی ایربک پریدم تا برای پرش در رودخانه آماده باشم. تنها مشکل تیم، یخ بستن رودخانه بود که من با بررسی موقعیت اعلام کردم که مشکلی ندارم و اگر یخ ها را بشکنیم می توانم کارم را اجرا کنم.»
و پریدم
«زمانی که دوربین ها چیده شد، مدیرم سراغم آمد و گفت که کار تغییر کرده است. به خاطر سرد بودن هوا و مشکلات فیلمبرداری در رودخانه، باید سکانس به نوع دیگری طراحی می شد. به هر حال من آن صحنه را اجرا کردم اما در نهایت به داخل آب نپریدم.» همه اعضای تیم بدلکاران بعد از اجرای ارشا برایش دست زدند و بدلکار ایرانی را حسابی تشویق کردند.
آقای بدلکار از آن خاطره شیرین می گوید: «زمانی که پلان آخر برداشت شد دیدم همه اعضای گروه، اطرافم ایستاده اند و برایم دست می زنند، تک تک جلو آمدند و برایم آرزوی خوشبختی کردند. شاید باورتان نشود اما آنقدر آن لحظه صمیمانه بود که یادم رفت من در آن جمع غریب هستم، بعد از آن هم با همه خداحافظی کردم و به ایران برگشتم.»
آقای بدلکار می گوید کار با تیم حرفه ای این خوبی را دارد که هیچ وقت احساس نمی کنی در میانشان غریبی. اما او یک خاطره جالب هم از همکاری با بهترین بدلکاران هالیوودی دارد: «مدیر تیم، مرا می شناخت و کارهایم را دیده بود اما سایر بدلکاران برایشان جالب بود که من ایرانی هستم و از ایران برای این پروژه انتخاب شده ام، حتی بازیگران این فیلم نیز زمانی که می شنیدند از ایران آمده ام، تعجب می کردند.»
ارشا و نیکلاس کیج
آقای بدلکار از بازی در کنار نیکلاس کیج می گوید و از اخلاق و رفتار مرموز او: «او اخلاق عجیب وغریبی داشت. سر صحنه به هیچ وجه با کسی صحبت نمی کرد و فقط کارگردان با او حرف می زد، بعد از فیلمبرداری هم یکراست به کانکس خصوصی اش می رفت و با کسی کاری نداشت، زیاد در جمع ها نبود و فقط گاهی اوقات بعد از کار، او را می دیدم که روی صندلی نشسته و به نقطه ای دور خیره شده است. بیشتر در زمان غروب آفتاب او را می دیدم که به صحنه غروب خورشید زل زده است. این کم حرفی و انزواطلبی او برایم مرموز بود.»